صادق طباطبائي سخنگوي خانواده خميني


دعواي سه خانواده بر سر مالكيت ايران


صادق طباطبايي از عناصر «پشت» و «رو»ي رژيم آخوندي است. هم به خاطر موقعيت خانوادگي اش هم به دليل بسياري ارتباطات علني و غير علني اش و هم به دليل تخصصصهاي خاصي كه دارد از جمله افرادي است كه بايد رويش دقت كرد.
او خودش را در مصاحبه با بي بي سي «نواده امام حسن و موسي بن جعفر » معرفي مي كند. از همين يك قلم مي توان به ماهيت او پي برد. دجال گري را از پدر شوهر خواهرش، يعني خميني، ياد گرفته است.
من او را از سال56مي شناسم. در مراسم بزرگداشت دکتر شريعتي در بيروت او هم از آلمان آمده بود. در نشست جمع بندي که همه بر گزار کنندگان مجلس اعلاي شيعه هم آمده بودند شرکت داشت و من او را در آنجا شناختم.
همچنين در برگزاري اعتصاب غذاي پاريس وي با چند نفر ديگر از آلمان آمده بودند. انجمن اسلامي اش را هم آورده بود که اعتصاب غذا را به نام خودشان به ثبت برسانند. در صورتي که محمد منتظري يک چمدان عبا و قبا از نجف آورده بود تا به تن افراد كند. او هم مي خواست اعتصاب غذا را به نام «روحانيون خارج از کشور» به ثبت برسانند. اين اعتصاب غذاي آخوندي به معناي واقعي «آخوندي» بود. زيرا در آن روزي سه بار غذا مي خوردند! و صادق طباطبائي هم جزو اعتصاب کنندگان بود. هر روز نان و شير عسل مي خورد که بتواند اعتصاب را ادمه دهد! وقتي به کليساي محل اعتصاب غذا مي رسيد خودش را به بي حالي وضعف مي زد ودراز مي کشيد
اما در نوفل لو شاتو صادق طباطبائي تافته جدا بافته ئي بود. يکي از دلالان زد و بند بود و کبکش خروس مي خواند. وقتي مي آمد به همان خانه ئي مي رفت که خميني در آن بود. يعني جزو محارم بود. کروات قرمز تند مي زد، با عطر و ادوکلن و از تسبيح و جانماز خبري نبود. در صف نماز جماعت نمي ايستاد چون نيازي به او نداشتند و شايد نمازش را هم به آلماني در خيابانها با خبرنگاران مي خواند چون با آنها اهل خوش و بش مي كرد و در برابر خبرنگاران هميشه نطقش باز مي شد.
صادق طباطبائي و سيدمحمد خاتمي وشيخ محمد علي صدوقي زنگوله پاي احمدخميني بودند و قباي او را ول نمي کردند. چون مي دانستند اودر آينده نقش شاهزاده را خواهد داشت و از طريق او همه دعاها مستجاب خواهد شد.
در آن موقع صادق طباطبائي با نهصت آزادي خارج از کشور، يعني صادق قطب زاده و دکتر ابراهيم يزدي، کار مي کرد. به همين مناسبت بعد از انقلاب سخنگوي دولت موقت شد. وقتي بخت آنها برگشت فوري رنگ عوض کرد و به طرف جناحي رفت که قدرت را داشتند.
او خيلي زود و به خوبي ثابت كرد كه نان به نرخ روز بخور واقعي است. همه فن حريف است و به رنگ هاي مختلف در مي آيد وبه همه علوم هم آشنائي دارد. همزمان هم بچه آخوند است وهم استاد موسيقي و دائيش هم موسي صدر است. اين اواخر هم در خيمه شب بازي انتخابات از پاسدار سبز علي رضائي حمايت مي کرد.
به هيچ خدائي اعتقاد ندارد جز قدرت. به همين علت جزو اولين کانديداهاي رياست جمهوري هم بود. چند هزار راي هم آورد. بعد از سوداي رياست جمهوري شدن کشيد به پا اندازي مفتخر شد.
صادق طباطبائي قاچاقچي اسلحه و حامل يك كيلو و 800گرم ترياک در ژانويه 1983(18دي1361) در در فرودگاه آلمان دستگير شد. در آن دوران خبرش مثل بمب در تمام رسانه ها منفجر شد اما با وساطت خميني آزاد شد. فردايش با پاسپورت ديپلماتيک از آلمان اخراج شد.
در ژوئيه گذشته(23ژوئيه2010) آيت الله بي بي سي به سراغ ايشان رفته(راستش شايد برعكس باشد و ايشان به سراغ بي بي سي رفته باشد ولي به هرحال و در هرصورت فرق چنداني نمي كند) صادق خان در مصاحبه «افشاگرانه اش» انصافا براي خودش سنگ تمام گذاشته است.
او در مصاحبه اش از ارتباط خودش با ائمه مي گويد ولي نمي گويد با «امام خميني» چه رابطه اي داشته است؟ و چرا اين قدر به او نزديک بوده است. او اصلا از اين كه خميني وعده ها داد و در اولين فرصت آزادي را سر بريد هيچ نمي گويد. او از اعدامهاي شبانه كه هزار هزار از بهترين فرزندان خلق را به جوخه تيرباران مي سپردند هيچ به ياد نمي آورد و اصلا فراموش كرده است كه بگويد چگونه زن و مرد پير و جوان اين ميهن را به خاطر يک اعلاميه بيرحمانه اعدام كردند. البته تا آن موقع که سور و ساتشان بر قرار بود آزاديخواهان را وابسته و ضد انقلاب خواندند و سر کوب کردند و براي سرکوب بيرحمانه از هيچ دنائتي فرو گذار نکردند.
آيا به راستي امثال طباطبايي براين خيال باطل هستند كه تاريخ تكرار شده و مجددا اين خانواده ننگين كه سياه كاريشان صدها برابر خاندان شاه است با لباس ميش پوشيدن به قدرت مي رسند؟ حالا صادق خان گذشته اش را بالكل فراموش كرده و آزاديخواه دو آتشه شده است. شروع به تعزيه گرداني روضه خواني كرده تا از طريق آيت الله بي بي سي آب رفته را دوباره به جوي باز گرداند. و به راستي كه اين نفت چه جنايتهائي را مباح نمي کند؟
و راستي بي بي سي چرا از آنها نمي پرسد طي سي سال از کجاها اسلحه مي خريدند تا قدس را آزاد کنند؟ چگونه مخالفين را سر به نيست مي کردند؟ چگونه دکتر کاظم سامي وزير بهداري همان دولت امام زمان که صادق طباطبائي سخنگوي آن بود در مطبش با کارد قصابي سلاخي شد؟ و صدها ترور ديگري که در داخل وخارج انجام شد، و چه کسي مسئول اين جنايتها بوده است؟ وقتي در قدرت بودند حتي به دوستان قديميشان مثل قطب زاده رحم نکردند. و او را سينه ديوار گذاشتند اما حالا همگي شعار عدم خشونت مي دهند و معلم درس اخلاق هم شده اند آن چنان جا نماز آب مي کشند که اگر کسي سابقه آنها را نداند ممکن است باور کند که راست مي گويند. در حالي كه اينها به چيزي به جز ثروت و قدرت اعتقاد ندارند و در زد و بند دست همه بند و بست چي هاي عالم را از پشت بسته اند.
اما اين امامزاده صادق از قرار معلوم فرار را بر قرار ترجيح داده است. يعني همانطور که خميني مي گفت به «ضدانقلاب خارج نشين» پيوسته تا حقش را از باند خدانشناس غالب و زور گو بگيرد. اودوباره کراواتي شده تسبيح و سجاده اش را در جماران جا گذاشته چون عجله داشته است تا دچار سر نوشتي همانند دکتر يزدي نشود. مشاور اطاق فکر و کشتي نجات عطاالله مهاجراني شده که شايد آنها را دوباره به آرزوهايشان برساند. آن هم با کمکهاي بيدريغ از ما بهتران که اينها را مي شناسند و به خوبي مي دانند همگي اهل بخيه هستند.
اين باند ها عليرغم جانماز آب کشيدن هايشان شريک ايران گيت وخريد اسلحه از اسرائيل هم هستند. يعني همه فن حريف اند. همزمان که عليه آمريکا و اسرائيل شعار مي دادند در پشت پرده نرد عشق مي باختند و از مک فارلن در هتل هيلتون تهران مهمان نوازی مي کردند
حرف حساب اين با باند غالب چيست؟ وچرا آه و فغانش به هواست؟ وقتي راجع به وحدت ملي مي گويند منظورشان اين است كه حق ما چه شد بيائيد بردارانه با هم بخوريم و صريحا ميگويند حسن خميني ميراث دار خميني است و حق به او مي رسد و تشخيص صادق خان هم همين است که: تاحسن آقا هست آقا مجتبي چه خري است؟ اين قبا به تن حسن آقا دوخته شده است!
يکي از اصلي ترين ارکان حکومت در دوران طلائي امام راحل، و بعد از آن، همان سر به نيست کردن بوده است. حتما عكس صادق خان را بالاي سر احمد خميني در بيمارستان ديده ايد كه ايستاده و با چه بغضي گريه مي کند. او مي داند که ماجراي قتل احمد به دستور شخص خامنه اي وموافقت رفسنجاني بوده است. البته احمد آقا هم كه رفت! صادق خان بيشتر به فكر خودش است. و مي داند كه وقتي خامنه اي سينه مادرش را گاز بگيرد چه بلايي سر او خواهد آورد اگر كه لب باز كند و وارد ممنوعه ها شود.
اما از اين طرف هنوز توهمات و رؤياهاي گذشته هست. اين است كه مصاحبه با رسانه هاي استکبار جهاني اخطاري است به خامنه اي. او بايد مراقب رفتارش باشد و اگر چه خودش را صاحب رساله مي داند و باد کرده است اما امثال صادق خان اطلاعاتي دارند كه با افشاي آن مي توان همه چيز را خراب کرد. و اين همان است كه اسمش را مي گذاريم سگدعواي پايان ناپذير
تا به حال دعوا بر سر شمارش آرا بود حالا کار از شمارش آرا گذشته. چرا که خامنه اي در عرض چند دقيقه هم نتيجه آرائ ريخته شده و نشده را اعلام کرد و تبريک هم گفت. در کهريزک هم به منتقدين کاملا تفهيم کردند آرا همانست که خامنه اي گفته است.
باند غالب هيچ حقي و حقوقي براي باند هاي منتسب به خميني و خانواده خميني و خط امام قائل نيستند و به گفته صادق طباطبائي به فاطي زن احمدخميني هم گفته اندکه فقط از همان چهل حديث خميني جلوتر نرود. حتما مي پرسيد چهل حديث چيست؟
يکي از آشنايان ما در درس فاطي در ايران شرکت کرده است. او براي زن ها كلاس درسي گذاشته به اسم چهل حديث. هر بار حديثي از خميني نقل مي کند وبانوان گوش فرا مي دهند تا به ميزان دل رحمي و عطوفت خميني پي ببرند که پشه را هم نمي کشت و فاطي شاهد بوده است!
دکاني براه انداخته و خلائق را سر کار گذاشته و نذر و نياز هم مي کنند. او خودش را مادر رهبر آينده مي داند و سنگ حسن را به سينه مي زند. البته براي حسين خميني گريه نمي کند كه اگر قرار به وراثت هم باشد به حسين خميني مي رسد نه به حسن! وگريه و زاري اش براي کشتن احمد هم است. در هجمه به حسينيه جماران اوباش ولائي حق همه را کف دستشان گذاشتند و فحش هاي ناب را نثار ميراثداران خميني كردند. جناخ مقابل هم به زن و بچه خامنه اي گفتند ما شما را به قدرت و پول رسانديم و اگر نه خامنه اي همان روضه خواني دوره گردي بود که براي روضه از مشهد تا تهران پياده مي آمد. چرا خودتان را گم کرده ايد؟ ومسئله منقل آقا را هم گفته اند؟
دعوا بر سر ارث و ميراث بين سه خانواده است خامنه اي که بر اسب سوار است مي تازد وافورش را زمين نمي گذارد و درجه اجتهادش را به خودش داده و مصمم است که مجتبي را بر تخت بنشاند. راجع به اين مسئله هم اصلا با هيچ کسي شوخي ندارد. هر کسي قبول ندارد او را تحويل مراجع ذيصلاح در حوزه علميه کهريزک مي دهد تا خوب حاليش بشود اوضاع از چه قرار است. بيشتر كساني از باند مغلوب كه پايشان به اوين و کهريزک رسيده درجه اجتهاد خامنه اي را تائيد كرده . و معلوم نيست چرا در بيرون متوجه نبوده که اين باند مغلوب مي خواسته انقلاب مخملي را راه بيندازد و ايران را از شر خامنه اي خلاص كند.
خانواده دوم سهم خواه و ميراث بر، خانواده خميني است. نوه هاي خميني هر کدام قباي رياست را همانند شاهزادگان براي خود دوخته اند همگي فعال شده اند و منتظر مرگ خامنه اي هستند و دعا مي کنند عزرائيل هرچه زود تر سراغ او بيايد تا به آرزويشان برسند.
خانواده سوم، خانواده هاشمي رفسنجاني، مليجک دربار خميني است. در اوصاف او گفته اند كه خميني هميشه حق را به رفسنجاني مي داده است! عزيز دردانه خميني بوده! و فرماندهي کل قوا را به او داده تا بي محابا فرزندان مردم را بر روي مين بفرستد و از اين طريق قدس را آزاد کند. هر کسي با او در مي افتاد بر مي افتاد، اما يك چندي است كه ستاره اش افول کرده است، پشم وپيليش ريخته و دم از آزادي و حق حقوق مردم هم مي زند. او حيله گر مکاري است كه هم در عزاي حسين شرکت مي کند وهم با معاويه سر و سر دارد.
فائزه دختر سر و زبان دار اين خانواده كه پررويي را به خوبي از پدرش آموخته اظهار نگراني پدرش را باز تاب داده است. او داد و بيداد راه انداخته که چه نشسته ايد مملکت در حال از هم پاشيدن است! و ديگر کسي براي ولي فقيه حسابي باز نمي کند! فاتحه حکومت ولائي خوانده شده است! و البته زياد هم پرت نمي گويد.
بساز و بفروش سابق که در تمام دوران زندگيش سر همه را کلاه گذاشته از فروش زمين گرفته تا سهام شرکتهاي مختلف و زمينهاي توليت را بالا کشيده اين بار در چاهي گرفتار شده است كه را هميشه براي ديگران حفر مي کرد. دست و پا مي زند، به التماس و در خواست افتاده ، که پس ما چي؟ خامنه اي هم جواب خيلي صريحي به او و آنهايي که سابقه او را به رخش مي کشند داده است: اين خامنه اي است كه مجتهد جامع الشرائط است. از اول هم مجتهد بوده و نيازي به تائيد مراجع در قم و نجف نمي باشد. درجه اجتهادش را از حوزه علميه کهريزک گرفته است. اساتيدي از قبيل مصباح يزدي و جنتي و احمد خاتمي و شيخ محمد يزدي در آن جا سالها فتوا داده اند.
اما رفسنجاني به معناي واقعي يك «پدرخوانده» است. حواسش بيشتر از اينها جمع است كه چهار مأمور نو رسيده وزارت اطلاعات برايش سفره پهن كنند. اول از همه پسرش مهديرا ، که دلال اسلحه و نفت بود، به خارج فرستاد تا دکتراي فروش نفت را بگيرد. يعني از دسترس بدخواهان اين خانواده در قدرت دور باشد. چون امکان آن هست خط امام را روي او پياده کنند
رفسنجاني اكنون مدتي است كه چرتش پاره شده است. هرچند در خالي بندي بي نظير است و در دوران سازندگي گورستانها مي خواست خليج فارس را به درياي خزر متصل کند ولي از قرار اجل قدرت مهلتش نداده است و به نظر هم نمي رسد كه اين آفتاب دوباره طلوع كند.
به هرحال رفسنجاني در دو مسئله با کسي شوخي نداشته است. قدرت و ثروت! هر که در برابرش قرار گيرد را از سر راه بر مي دارد. در دوران قدر قدرتي اش بسياري را با يک اشاره از دم تيغ گذراند. وقتي بر تخت سلطنت بود در نماز جمعه مي گفت اگر ما امروز هزار نفر از مجاهدين خلق را اعدام نکنيم چون مخالف ولايت فقيه هستند فردا زياد مي شوند و بعدا بايد دهها هزار از آنها را اعدام کنيم. با يک اشاره او در اوين سر دهها نفر به بالاي دار مي رفت و در بسياري موارد با شياف پتاسيم کار مخالفين را يکسره مي کردند.
اما من ترديد ندارم كه روزگار بدجوري خوارش كرده است و خود او هم چنين روزي را هر گز به خواب هم نمي ديد كه تازه به دوران رسيده اي مثل احمدي نژاد اين طور برايش كركري بخواند. چه جنايتها مرتکب شد تا خط امام از ريل خارج نشود و حالا روضه خوان دوره گرد ارقام دزديهاي اين خانواده را به غلام بچه اي مثل احمدي نژاد داده است تا اورا براي ضربه آخر آماده کنند. تا ديروز رفسنجاني دست آفتابه دزدان را قطع مي کرد و حالا نوبت خامنه اي رسيده که دست رفسنجاني را از قدرت قطع کند. قرعه هم به نام مهدي هاشمي افتاده است. سه خانواده رقيب هم هستند و مي خواهند سر به تن ديگري نباشد. اين جدال در مجتبي و حسن و مهدي سمبليزه مي شود.
اما خانواده ديگري هم در صحنه هست که صاحب اين خانه است وهر سه خانواده سرکوبگر آنها را ناديده مي گيرتد وآن هم مردم ايران هستند و مبارزين و مجاهدين فرزندان آنها هستند که هر سه باند به رغم در تنگنا بودن مشتركا به خون آنها تشنه هستند و آنها را باعث چنين وضعيت زاري مي دانند
با کشتار و زندان و تبعيد و محاصره هم حذف شدني نيستند. مصمم ايستاده اند.
دوران يكه تازيهاي همه باندهاي فاشيست به پايان رسيده است. دوران حکومت ولائي و خانوادگي هم دارد با شتابي بسيار و براي هميشه به پايانش نزديک مي شود. دوران از ما بهتران با صدها هزار قرباني و ميليونها آواره به پايان رسيده است.
ايران متعلق به همه مردم ايران است با هرعقيده و مرامي و با هر زباني و مذهبي. بدون اما واگر.
اگر از زمان عقب بمانيم همانها که در قدرت بودند و با جراثقال به دار مي کشيدند و افتخار مي کردند و در شهر تن بي جان قرباني را بالاي دار مي چرخاندند امروز با شعار دروغين عدم خشونت مي خواهند دوباره خودشان را ناجي آنها جا بزنند و چنين طرحي در دست اجرا ست
صادق طباطبائي يكي از اين دلالهاي بي آبرو و وقيح هستند. و البته صادق طباطبايي تنها نيست. فراوانند و بي بي سي هم در خدمت آماده است تا سره را رنگ کنند و به جاي قناري بفروشند
چهارشنبه ششم مرداد1389
2010 juillet 28

فقط برای یک نخود تریاک


بازاریان، این ملاهای تازه به پول ومقام رسیده را از نزدیک می شناسند. از آن جمله خامنه ای و رفسنجانی که دستشان برای گرفتن وجوهات شرعیه به سوی بازاریان دراز بوده وهمیشه التماس دعا داشتند.
در سال ۱۳۴۶که قرار بود مدرسه رفاه را بسازند هاشمی رفسنجانی در بازار تهران به مغازه های فرش فروش ها می رفت و قدم رو می زد و برای گرفتن دوهزار تومان جلوی همه تعظیم می کرد وبه انبار فرش مرحوم حاج حسین اخوان فرشچی در پاچنار کوچه فراشباشی می رفت تا بتواند از او پول بگیرد و اولین قلم ۲۰۰هزار تومان را برای خرید مدرسه رفاه از ایشان گرفت. و این از بزرگترین موفقیتهای او بشمار می رفت که توانسته است یکنفر را سر کیسه کند. در تابستان سال۱۳۴۸ به مشهد رفته بودم. ظهر بود سید علی خامنه ای را در بازار سرشور قسمت فرش فروش ها دیدم. او مرا به حجره سید محمد ارتضا دعوت کرد تا با هم صحبت کنیم و بعدها شنیدم که به بهانه های مختلف مرتب هر روز او در بازار قدم می زند تا پولی برای یک نخود تریاک گردآوری نماید.
در آن دوران موتلفه ای ها در هفت آسمان یک ستاره نداشتند شاگرد بازار و جزو کسبه خرده پا بودند و پولدار ها به آنها اعتنائی نداشتند تمام مساجد مرغوب در اختیار طرفداران مراجع دیگر بود، و منبری های طرفدار خمینی کم بودند. کسانی مثل شیخ مرتضی انصاری بر روی منبر به خمینی بد و بیراه هم می گفتند. آخوند وحید خراسانی، که در دوران حاکمیت آخوندها به سلطان شکر تبدیل شده است، هم اساسا طرفدار خمینی نبود.
بعد از انقلاب که آخوند ها بر سر چاه نفت نشستند وخود را خدای مردم دانستند فرزندان بازاریانی را که از آنها پول می گرفتند و یا به خانه های آنها می رفتند اعدام کردند یا به زندان و شکنجه گاه های ولائی انداختند چرا که مقام شامخ همان روضه خوانهای دو ازاری را به رسمیت نمی شناختند.
خمینی در رهنمود های خود سال ۱۳۵۸ به سران حکومت گفته بود وای به روزی که بازار از حکومت روی برگرداند! آن روز دیگر کار حکومت تمام است. یعنی مرگ حتمی اش فرا رسیده و آن روز همین حالا است! چرا؟
طیفهای سنتی و مذهبی در بازار هستند و وجوهات شرعیه از بازار به بیوت مراجع می آید. بسیاری از مساجد و هیات های مذهبی را بازاریان پایه گذاری وتامین می کنند. وقتی این طیف ها هم مهر ورزی آخوندها را در کوچه و خیابان به چشم می بینند منتظر فرصت هستند تامخالفتشان را ابراز نمایند.
توجه داشته باشیم قبل از انقلاب بازاریان همان کسانی بودند که، بدون مامور وزارت دارائی، هر سال بابت وجوهات بخشی از در آمد خود را داوطلبانه به اخوند ها می دادند. و آنها پول بسیاری را با دست به دست کردن به اصطلاح حلال می کردند. پس حالا این سؤال مطرح می شود که چرا آنها با حاکمیت به مخالفت بر خاسته اند؟ و چرا دیگر برای خامنه ای تره خورد نمی کنند؟
بازار تهران طی یکصد سال گذشته در صحنه سیاسی و اجتماعی فعال بوده است. در دوران دکتر مصدق از جبهه ملی حمایت می کرد. و کسانی همانند حاج محمدشمشیری صاحب چلوکبابی شمشیری مصدقی بوده اند.
بعد از انقلاب فعالین سیاسی دو طیف شدند. یعنی طیفی با مجاهدین خلق و طیفی با موتلفه ای ها و میوه چینان حرفه ای که یک شبه انقلابی دو اتشه شده بودند و بر سر سفره حاضر آماده نشستند و سازمان اقتصاد اسلامی را تشکیل دادند و هم اکنون از میلیارد ها می باشند. با وجود این باز هم بازار طی سی سال گذشته چنین بود.
کسانی که به حمایت از مجاهدین خلق بر خاستند بسیاری تیرباران شدند و سهمشان از انقلاب زندان و شکنجه و هزاران بد و بیراه بود و هست.
در خرداد۱۳۶۰میلیشیای مجاهدین خلق در بازار تهران نشریه می فروختند و فضای سیاسی به سود آنان بود. آنها در سبزه میدان میز کتاب می گذاشتند و پای میز کتاب علی اصغر زهتابچی از زندانیان سیاسی زمان شاه می ایستاد و چماقداران جرأت نمی کردند میز کتاب را بهم بریزندزیرا اوچهره محبوبی بودوچماقداران نمیتوانستند به اوحمله کنند
بالاخره نیروهای وچماقداران به میز کتاب حمله کردند وزهتابچی پرچم مجاهدین خلق را بر دوش خود گرفته بود ودور سبزه میدان راه می رفت وفریاد زنده باد آزادی سر می داد ولرزه بر باند چماقدارن می انداخت.
۲۵ خرداد ۱۳۶۰ تظاهرات علیه حزب چماق بدستان از سه نقطه بازار تهران شروع شد. از چهار سوق بزرگ که حاج احمد جواهریان در آنجا بود، و از پاچنار، و از بازار عباس آباد حمام چال. علی اصغر زهتابچی در بازار عباس آباد روبروی حمام چال دستگیر شد، و او را به داخل حمام بردند تا نیروهای کمکی بیاید بعد هم او را به اوین منتقل کردند
بعد از سی خرداد ۱۳۶۰ او جزو اولین دسته از تیرباران شدگان بود. در روزنامه های رژیمی جرم او مشارکت در تظاهرات سی خرداد ذکرشده بود.
در شب سی خرداد ۱۳۶۰ حسین تهرانی کیا که در رژیم شاه به اعدام محکوم شده بود در خانه اش در خیابان آب منگل دستگیر و سپس تیرباران شد
حاج احمد جواهریان درمغازه اش که لوازم خانگی می فروخت در بازار روبروی مسجد بزازها دستگیر و تیرباران شد.
حاج محمد مصباح در درگیری به شهادت رسید و دخترش، فاطمه که تنها سیزده سال داشت و پسران وعروسش همگی تیرباران شدند.
عطااله حاج محمودیان انسان وارسته واز بازاریان طبقه محروم و از زندانیان سیاسی و حیدر نیاکان و کریم دستمالچی و سید محمد جلالی تهرانی وصادق کاتوزیان واوسطی و ناظمی و حسین سنجری تیرباران شدند وبسیاری دیگر مثل لطیف ضابطی به شهادت رسیدند
نام بسیاری از بازاریانی که فرزندانشان تیرباران شدند در خاطرات آیت الله منتظری آمده است.
اما با وجود این برخی از مفسرین سیاسی، بازار را از روی روزنامه های آخوند ها می شناسند وفکر می کنند بازار یعنی مؤتلفه و باند عسگراولادی و بادامچیان یا رئیس انجمن اسلامی بازار حاج احمد کریمی واکبر کریمی که در زندان اوین کارمی کردند. اما بد نیست اشاره کنم امروز باند مافیائی مؤتلفه در بازار کمتر از پنجاه نفر می باشند و جرات اظهار وجود ندارند.
به این نکته بیشتر توجه داشته باشیم نود در صد بازاریانی که در انقلاب۵۷ مشارکت داشتند جایشان را به نسل بعد داده اند. و نسل جدید بازار نسلی عصیانگری است که ستم آخوند را با گوشت وپوست خود حس می کند.
وهم اکنون بازاریانی در سیاهچالهای اوین هستند که بعد از سالهای متمادی در زندان بودن شجاعانه مقاومت می کنند و تسلیم آخوندها و جلادانشان نشده اند
این شیر دلان را با آن دسته از زندانیانی مقایسه کنید که پایشان به اوین نرسیده توبه نامه را در تلویزیون می خوانند و همکاران دیروز خود را عامل امریکا می خوانند
تحلیل گران سیاسی که در خارج از کشور برای رادیو تلویزیون ها تحلیل باب روز می دهند از بافت اجتماعی این قشر اطلاعی ندارند و تصور می کنند که این قشر از جامعه در گوشه ئی از ایران در آسایش کامل به سر می برند و امروز به خاطر مالیات هفتاد در صدی شروع به مخالفت کرده اند.
تا آنجا که من اطلاع دارم در تظاهرات سال گذشته همین بازاری ها مشارکت دااشتند و کمتر خانواده یا فامیلی در بازار تهران هست که طی سی سال اعدامی یا زندانی سیاسی نداشته باشد.
پسر یا دختران همین قشر در صحنه مبارزه بودند. به عنوان نمونه هیات انصار الحسین در جنوب تهران توسط بازاریان برپا می شد وهر هفته صبح جمعه خامنه ای یا رفسنجانی و...در آنجا منبر می رفتند و روضه می خواندند. بعد از انقلاب نوه حاج سید اکبر کلینی و پسر حاج حسن معینی اعدام و یا کشته شدند. این دو نفر از جمله کسانی بودند که جلسات هیات انصار الحسین در خانه های آنها برگزار می شد.
امروز نیز فرزندان بسیاری از همین بازاریان شریف در خارج کشور در مبارزه با دایناسورها هستند و یا در اشرف در صفوف مجاهدین خلق در نبردی نابرابر اما شرفتمندانه ایستاده اند و آخوندها دادشان از همین ها به هواست.
ماهیت ارتجاعی و ضدملی حاکمیت باعث می شود که همه اقشار و طبقات مردم در یک صف متحد به صورت عملی با طبقه حاکمه و انگلهای وابسته به آنها قرار گیرند. بازاریان شریف کوچکترین فرصتی را غنیمت شمرده و دست به اعتراض می زنند. کما این که در جریان تظاهرات اخیر هم حرکت از یک اعتراض صنفی آغاز شد و بلافاصله به شعار مرگ بر خامنه ای تبدیل رسید.
در اعتصاب دفعه گذشته بازار عبدالله کسائی، رئیس خود فروخته صنف فرش فروشها، به اعتصاب کنندگان می گوید مغازه هایتان را باز کنید! اما آنها او را هو می کنند و او از صحنه می گریزد و بعد از مدتی با آژدان و گارد به بازار بر می گردد.
و امروز ، با اعتصابی که بازارایان شریف راه انداختند نشان دادند که بازار جدا از جامعه ایران نیست. اگر ظلم وستم آخوندها گریبان همه اقشار جامعه را می فشارد، بازاریان نیز در این ستم ملی مورد ظلم واقع شده اند و همراه با سایر اقشار به اعتراض برخاسته اند. آنها که بازار را فقط در ویترینهای بازار جواهر فروشها می بینند نمی دانند صدها هزار کسبه خرده پا ورشکست شده اند، دست فروشان و اسطه ها و شاگردان بازار و کارگران در همین بازار به نان شب محتاج هستند، و دراین بخش ها پتانسیل مبارزاتی بسیاری نهفته است. این واقعیت را بیش از هرکس باندهای مافیایی حکومتی مثل مؤتلفه و آخوندها می دانند و ترسشان هم از همین است.
در پایان لازم است به دو نکته اشاره کنم. اول این که نباید با پزهای چپ نمایانه یک حرکت مردمی نادیده بگیریم. احساس مسئولیت نسبت به حرفها و موضعگیریهایمان باید به گونه ای باشد که بر وحدتمان بیفزاید . دوم این که به نظر من حاکمیتی که شهروندانش را بی رحمانه سرکوب می کند، شایسته این نیست که هیچ یک از بازاریان شریف به آن مالیات بدهند. باید هرطور که می توانیم صف خودمان را از باند حاکم جدا کنیم. باید این باند فاسد و دزد و غارتگر را بایکوت و تحریم مطلق کرد.
۲۱تیر ۱۳۸۹