وقتی اطلاعاتی و ساواکی با تفاهم تاریخ می نویسند

از ساواکی نباید انتظارداشت حقیقت را بگوید. با داغ و درفش بر مردم فخر می فروختند و با زندان و شکنجه و اعدام، خودشان را صاحب مردم و ایران می دانستند. در این مقاله سخن درباره پرویز ثابتی، «مقام امنیتی» معروف و دومین فرد شاخص ساواک شاه در دهه پنجاه است. ثابتی در کتاب «در دامگه حادثه» بر بسیاری از حقایق پرده انکار میکشد و بسیاری از حقایق را ناگفته می گذارد. درباره سفر شاه به آلمان ـ که با اعتراضات گسترده دانشجویان ایرانی و آلمانی روبرو شد ـ و حمله چماقداران و لباس شخصی های ساواک به دانشجویان معترض که به قتل یک دانشجوی آلمانی انجامید، حتی اشاره یی نمی کند. این «مقام امنیتی» قَدرقدرت آن روزها، که هیچ خدایی را بنده نبود و خود را مالک جان و مال زندانیان می دانست و از هیچ جنایتی رویگردان نبود، وقتی از یابوی قدرت به زیرکشیده شد، مثل موشی نیمه جان در گوشه یی خزید و از ترس این که خونهای به ناحق ریخته شده دامنش را بگیرد، سالها دم فروبست. حالا که پشمی به کلاه ولی فقیه نمانده و رسوای جهان شده و در غرقاب بحرانهای چاره ناپذیر درحال غرق شدن است، دستهای پنهان و آشکار از هر سو درازشده است تا این مرده محتضر را از مرگ سهمگینی که در کمین اوست، برهانند. ثابتی نیز برای اجرای مأموریتی در این زمینه وارد میدان شده است.
اطلاعاتی ها می دانستند ثابتی کجاست و مأمور حلقه به گوششان، عرفان قانعی فرد، را برای مصاحبه به سراغش فرستادند تا آسمان و ریسمان را به هم ببافد و به خیال خامشان، هم برای ساواک آبرویی بخرد و هم عصای زیر بغل رژیم ولایت فقیه پا به گور شود. نفتخواران هم، از چپ و راست، برایش تریبون آماده میکنند تا شاید بتواند با حرّافیهای پوشالی، ذهنها را نسبت به حقایق دو نظام خودکامه شاه و شیخ به بیراهه اندازد.
آیا «صدای آمریکا» و «بی. بی. سی» هنوز به این حقیقت روشن پی نبرده اند که این آمران و عاملان دستگاه سرکوب وقتی بر خر قدرت سوارند، اندیشه یی جز شکنجه و کشتن و به صُلّابه کشیدن انسانهای آزادیخواه ندارند؟ یا هم، می دانند و چون خودشان هم از آن قماشند، دِشنه ستمگران را تیز می کنند و جاده صاف کن استبداد شاه و شیخ شده اند؟
گردانندگان استبداد شاه و شیخ، اعمّ از ساواکی یا پاسدار، وقتی بر صدر نشسته و فرمان می دهند، برای حفظ بقایشان جز به شلاق و شکنجه و اعدام و زندانی کردن آزاداندیشان نمی اندیشند. سرکوب، تنها ضامن بقای شاه و شیخ است. این حقیقت را تجربه غنی مبارزاتی دیروز و امروز مردم ایران به اثبات رسانده است و تردیدی هم در آن نیست. با سرکوبگران دیروز نمی توان راه آزادی فردا را هموار کرد. اگر آنها بویی از انسانیت برده بودند با وحشیانه ترین وضع، دست به خونریزی و سرکوب نمی زدند. ماهیت این جماعت با گذشت زمان عوض نشده است. با دروغهای امروزشان زمینه کشتار فردا را می چینند و به نظام جبّار آخوندی که دست پخت ساواک بوده است، فرصتِ بقا فراهم می کنند. امّا زهی خیال باطل!
ثابتی را در رفتار امروزش بهتر می توان شناخت. در برابر قدرت رام است و برای رضای سرکردگان نظام آخوندی، حقایق پشت پرده ساواک را ـ که ممکن است به موقعیت کنونی آنها لطمه بزند ـ یا نمی گوید یا آنها را وارونه جلوه می دهد. بر روی مهره های مرده و از دور خارج شده رژیم و کارتهای سوخته یی مثل شیخ شجونی، فلسفی، بهشتی، مطهّری یا مزدور و کاسه لیس لورفته ساواک شاه و شیخ از قبیل احسان نراقی و... مانور می دهد و اشاراتی به ارتباطاتشان با ساواک شاه میکند، تا بدینوسیله سفید سازی و وانمود کند که گویا به استخدام در نیامده و مخالفتهایی هم با این رژیم دارد . اما شگفتا که سفید سازی این سردژخیم ساواک شاه در رابطه با رژیم آخوندی، حتی در حد مزدوران اعزامی وزارت اطلاعات به خارج کشور نیست که فرمول «۲۰- ۸۰ » را به کار می بستند و دستشان باز بود که عند اللزوم حتی بالاترین مقامات و سمبلهای رژیم را هم به باد فحش و طعن و لعن بگیرند تا ضدیت و لجن پراکنی‌شان علیه مجاهدین و اپوزیسیون واقعی رژیم، به حساب آخوندها گذاشته نشود و به مثابه دم خروس مزدور بودن خودشان، مخاطبین را هوشیار نکند.
الغرض، سفید سازی ثابتی، به این حد نمیرسد زیرا کلمه یی درباره خامنه ای، بر زبان نمی آورد، یا از تمدید پاسپورت خمینی توسط سید محمود دعائی در بغداد چیزی نمی گوید؟ می گوید در بیت خمینی در نجف مأمور داشتیم، امّا از مأمور یا مأموران ساواک در خانه خمینی نامی نمی برد، یا کلمه یی از پرونده های ساواک درباره همراهان و همکاسه های خمینی در نجف که پس از انقلاب ۵۷ به نان و نوا رسیدند و بر مسند ریاست نشستند، بر زبان نمی راند. آخر، چاقو که دسته اش را نمی بُرد! و حال آنکه درخوش خدمتی و همدردی و همزبانی با آخوندها و جلادان حاکم علیه پیشتازان مجاهد و انقلابی و در لجن پراکنی طراز شیخ و شاهی برضد آنها، به هیچوجه فروگذار نمیکند.
در زیر چند نمونه کوتاه از کتاب «در دامگه حادثه» پرویز ثابتی از نظرتان می گذرد:
ـ «روزی با هویدا در ایام نخست وزیری، درباره گروههای چریکی و... صحبت می کردیم و می گفتم که "اینها سیانور به همراه دارند وقتی قرار ملاقات می گذارند، سیانور زیر دندانشان است که اگر دستگیر شوند، فوراٌ قورت بدهند و باعث مرگ سریع بشود..." هویدا گفت که "۲ تا از این قرص سیانور ها به من بدهید!". گفتم: "برای چه کاری می خواهید؟" در جواب گفت که "اگر اتفاقی افتاد، ما هم قورت بدهیم ...!" گفتم: "شما برای چه؟" ... حالا هنوز، هیچ خبری نبود و حدود ۵ـ۴ ماه قبل از انقلاب سال ۱۳۵۷ بود.
در سال آخر به من گفت: "با این شیوه یی که شاه دارد جلو می رود، یعنی این که همه چیز تمام شد" و من هم به وی گفتم که اگر حادثه یی رخ دهد کسی با شما کاری ندارد، کاری که این افراد دارند با شاه است و نصیری و من و سلسه مراتب اینهاست. دیگر کسی به شما کاری ندارد» (در دامگه حادثه،چاپ اول، ۱۳۹۰، صفحه ۲۲۰).

ـ «شاه فکر می کرد هر انتقادی علیه دولت یعنی انتقاد از شاه... ایران انگلستان یا اسکاندیناوی نیست که بگویند یک شاهی در آنجا نشسته و هیچ کاره است. فقط سمبل است و سلطنت بکند نه حکومت ... در ایران مردم می گفتند اگر هیچ کاره است، پس چرا هست؟ فلسفه وجودی اش چیست؟» (ص۲۲۵).

«در اوئل سال ۱۳۵۱ دادگاههای مختلف نظامی پنجاه و چند نفر از اعضای گروههای تروریستی را محکوم به اعدام کرده بودند که می بایستی در فاصله کوتاهی، گروه گروه، اعدام شوند ... قرارشد در یک کمیسیون سه نفره، با شرکت سپهبد بهزادی و سپهبد جعفری و من، اعضای دائمی این کمیسیون باشند. در جلسات اولیه این کمیسیون، پرونده آن پنجاه و چند نفر، یک به یک، مورد بحث قرار گرفت ... بیست و چند نفر مستحق اجرای حکم اعدام ... تشخیص داده شدند و نظریات کمیسیون... به وسیله وزیر جنگ به عرض شاه رسید و با آن موافقت [کردند] و احکام به مورد اجرا گذاشته شد. از آن به بعد هم سالها این روال ادامه داشت و محکومیت هرکس قطعی می شد، پرونده در کمیسیون سه نفره مورد رسیدگی واقع و اظهار نظر می شد و در تمام این مدت شاه همه نظریات را به استثنای یک مورد تصویب کرد و آن یک مورد راجع به دختری از اعضای مجاهدین خلق بود ... کمیسیون موافقت کرد چون او دختر جوانی است و ممکن است اعدام او عکس العمل مناسبی در جامعه نداشته باشد، زن بودن او کیفیت مخفّفه در نظر گرفته شود و مستحقّ یک درجه تخفیف شناخته شود. امّا موقعی که اظهار نظر کمیسون به وسیله وزیر جنگ به عرض شاه رسید. شاه گفته بود ما گفته ایم زنها و مردها در جامعه مساوی هستند، تبعیض چه معنایی دارد؟ ... نتیجتاٌ این دختر نیز اعدام شد» (ص ۲۹۷).

ـ «من احسان نراقی را موقعی که در ایران بود لااقلّ هفته یی یکبار می دیدم و درباره مسائل مختلف حرف می زدیم... نراقی در اوائل کمونیست بود ...حسن پاکروان رئیس ساواک بود ... نراقی با پاکروان خیلی نزدیک بود... نراقی حالت مشاور پاکروان را داشت ... وقتی نصیری به ساواک آمد ... نراقی شد مشتری بنده... در تمام مدت با من تماس داشت. پس از انقلاب چندین بار از من تشکّر کرد. چون من در پرونده اش هیچ نشان و ردّی باقی نگذاشتم که نشان بدهد او با من تماس و ارتباط داشته و اطلاعاتی می داده ... من از این اطلاعات استفاده می کردم اما هیچ جا منعکس نمی کردم که منبع خبر چه کسی است. بدین جهت از من خیلی ممنون است» (ص ۳۲۱).

ـ «در آن سالها، شاه مصاحبه یی کرده و گفته بود اگر در شاخ آفریقا، بین سومالی و سودان، جنگی در بگیرد، ما بی طرف نمی مانیم! ما هم گزارشی درست کردیم که در محافل سیاسی تهران، فرمایش اعلیحضرات را نقد می کنند که ما در شاخ آفریقا چه منافعی داریم که اگر جنگی بشود ایران دخالت می کند. نصیری آمد و گفت که اعلیحضرت خیلی عصبانی شده و گفته است: بگویید این آدمها چه غلطهایی می کنند و این غلطها به اینها نیامده! ... نصیری هم در پاسخ شاه گفته بود که قربان! این گزارش بر گرفته از سخنان محافل سیاسی تهران است و شاه هم پاسخ داده بود: "محافل سیاسی تهران چه گُهی هستند!؟"» (ص۳۷۳).
ـ ثابتی در جواب سؤال "واقعاٌ می شد انقلاب را کنترل کرد؟» می گوید: « بله، می شد کنترل کرد در صورتی که شاه، اراده مقاومت خود را بازمی یافت. فردی نظیر سپهبد مقدّم را در رأس ساواک و بعد فردی نظیر شریف امامی را به نخست وزیری منصوب نمی کرد. در برابر فشار خارجی مقاومت و عنداللزوم روابط را با آنها قطع می کرد. ضمن مقابله جدّی با مخالفین (کشتار بیشتر)، عوامل فاسد اطراف خود و یا دولت را کنار گذارده ... نه این که مقاماتی از دولت را که جرمی مرتکب نشده بودند، فقط به خاطر راضی کردن مخالفین زندانی کند ... به نظر من، بعد از شاه مقدّم عامل تسریع کننده در بحران بود. مقدم شاه را به رهاسازی بیشتر و سازش با مخالفین تشویق می کرد» (ص۳۹۷).
ـ «من در اواخر مهر ماه ۱۳۵۷ یک هفته قبل از این که کنار گذاشته شوم به وسیله هوشنگ نهاوندی، که عازم ملاقات با شاه و شهبانو بود، برای شاه پیغام فرستادم که مقدّم (رئیس ساواک) با مخالفین رژیم همدردی نشان می دهد و ارتباطات مشکوک و مضرّ به مصالح ملی برقرار کرده و باید از ساواک کنار گذاشته شود، که شاه گفته بود که مرا احضار [خواهدکرد] و حرفهایم را خواهد شنید ولی به جای احضار از کار برکنار شدم» (ص ۵۱۳).
ـ «... نمی دانم چه سالی بود که احمد خمینی هنوز در ایران بود و نرفته بود ... مصطفی به عراق رفته بود ... هویدا به من گفت که با سفر احمد خمینی موافقت کنیم و ما موافقت کردیم که رفت ... هویدا این کار را کرد و نمی دانم چه کسی واسطه بود تا احمد برود» (ص ۵۱۲).
ـ «... آمریکایی ها و انگلیسی ها فکر می کردند که بازرگان همه کاره می شود و غربیها فکرشان و تمام همّ و غمشان این بود که بازرگان و سران جبهه ملی، جانشین حکومت شاه می شوند. مقدّم هم در مسیر این برنامه حرکت می کرد. به همین مناسبت، پس از سقوط رژیم، بازرگان برای سپهبد مقدّم حکمی صادر کرد که سازمان اطلاعات و امنیت جدید (ساواما) را تشکیل دهد ولی عوامل اطراف خمینی، که ضد بازرگان بودند، او را بازداشت کردند. بازرگان از طریق مهندس شهشهانی (که دخترش زن پسر مقدّم شده بود)، اطمینان داده بود که نخواهد گذاشت مقدّم محکوم شود و عنداللزوم در دادگاه شهادت خواهد داد که مقدم به انقلاب خدمت کرده است. اطراقیان خمینی از لج بازرگان (یا از ترس افشاشدن روابط پشت پرده!)، سریعاٌ او را محاکمه و اعدام کردند. در دادگاه انقلاب، مقدم تقاضا کرده بود جلسه سرّی اعلام شود تا او خدماتش را به انقلاب بر شمرد...» (ص ۵۱۵).

ـ «مقدّم فکر می کرد حالا می شود همه کاره. حکم هم گرفته بود. این که می گویند ساواما بعد از انقلاب درست شد، بی ربط است. ساواما را که رژیم انقلابی درست نکرد... موقعی که بختیار شده بود نخست وزیر، گفته بود ساواک منحل و یک چیز تازه درست کنیم به نام سازمان اطلاعات و امنیت ملی ایران (ساواما) به جای سازمان اطلاعات و امنیت کشور. برای ساواما در دوره بختیار، به وسیله سپهبد مقدّم لایحه تهیه شد ولی به جایی نرسید ...» (ص ۵۱۶).
ـ در جواب سؤال «مسأله بازجویی شما از طالقانی و مرتضی مطهری هم صحّت دارد؟» ثابتی می گوید: «اصلاٌ و ابداٌ، نه! در عمرم هیچ یک از این دو را ندیده ام... در عمرم هیچوقت از کسی بازجویی نکرده ام... طالقانی صددرصد ضدّ ما بود و با نهضت آزادی بود... مدتی هم مجاهدین را تقویت می کرد... همیشه آدمی فتنه گر بود. اما مطهّری آدم مرموزی بود و بادستگاه ارتباط داشت ... با دربار، دکتر باهری و دکتر حسین نصر در بنیاد فلسفه شاهنشاهی همکاری می کرد ... ولی در عین حال در حسینه ارشاد هم بود و آدم خطرناکی در آن ایام نبود از لحاظ ما» (ص ۵۷۶).
اواخر سال ۱۳۵۵ مرتضی مطهّری با پاسپورت برای دیدن خمینی به عراق و نجف رفته بود. خمینی از او از اوضاع و احوال رژیم و وضع معیشیتی مردم پرسیده بود. مطهّری به خمینی گفته بود مردم از وضع راضی هستند. برای نمونه، من ته مانده غذایم را به رفتگر محله می دهم قبول نمی کند. مرحوم صداقت نژاد که در آن موقع نجف بود، می گفت خانه مطهری در منطقه پولدارهاست و او از وضع مردم ساکن از سرچشمه به پایین خبر ندارد و وضع همه را مانند خودش می داند. دوسال بعد همین مطهری طبق رهنمود خمینی و با کمک ساواک و سازمان «سیا» «شورای انقلاب» را تشکیل داد و بزرگترین زدوبند تاریخ معاصر ایران انجام شد.
ـ «[سیدمحمد] بهشتی ... در آلمان بود و در مسجد هامبورگ. در آنجا با دستگاه ما کار می کرد با سرتیپ اکبر دادستان (پسر خاله شاه) و با او خیلی نزدیک بود و صمیمی بودند. دادستان هم آدم خوش گذرانی بود و بهشتی هم با وی خیلی جور بود و با هم شیطنت می کردند ...خانم بازی می رفتند و الواطی می کردند و مشروب خوری می کردند ... بهشتی موقعی که آمد ایران، اوایل یک ارتباطی با وی داشتیم ... تنها یک ارتباط معمولی بود. در زمان وزارت خانم فرخ رو پارسا، موقعی که او و باهنر شدند مسئول نوشتن کتابهای شرعیّات، نماینده ما با آنها ملاقات می کرد» (ص۵۷۶).
ـ «با شاهزاده رضا پهلوی دیدار داشته ام ... و او را برای رهبری مبارزه بر کسان دیگری که در صحنه بوده و یا هستند، ترجیح می دهم»(۶۶۰).

ثابتی در کتاب «در دامگه حادثه» شاه و ساواک و خودش را از هرگونه ستم و سوء رفتاری نسبت به مردم و زندانیان مبرّا اعلام می کند. به بیان او، ساواک در تمام دوران حیاتش جز در راه خدمت به مردم و حفظ کیان ایران کاری نکرده است و خود او نیز که سالها نفر دوم ساواک بوده است، نه از کسی بازجویی کرده و نه دست به شکنجه احدی زده و حتی از محاکمه خسرو گلسرخی یا شهادت بیژن جزنی و یاران فدایی و مجاهدش ـ که در تپه های اوین ناجوانمردانه به دست جلادان ساواک و به دستور همین ثابتی به خون غلتیدند ـ هیچ خبری نداشته است. همه جلادان و دیکتاتورهای تاریخ چنین بوده اند و خود را از جور و اجحاف و هرگونه اختناق و کشتار و شکنجه یی دور و مبرّا و بی خبر قلمداد می کردند. البته تاریخ گوشش به چنین ترّهات و رنگ و نیرنگهایی بدهکار نیست. با این که سی و چند سال است که امثال ثابتی ها برای سپیدکردن روی سیاه ساواک به هر ترفند و دروغ و وارونه گویی دست می زنند، ساواک همچنان روسیاه است و کارنامه جنایتبار رژیم ولایت فقیه نیز هرگز نتوانسته است، ننگ و نفرتی که این دستگاه جهنمی در صمیم دل مردم آگاه ایران و جهان نشانده است، حتی اندکی هم پاک کند. چه خوب گفته اند که «ننگ با رنگ پاک نمی شود».

خوابهای پنبه دانه یی رضا پهلوی

خروج نام سازمان مجاهدین از لیست وزارت خارجه آمریکا مثل آبی بود که به «خوابگه مورچگان» فروریخت و همه « مماشاتگران» را به ولوله انداخت. همه کسانی که در این ۱۵ سال، از برکت «لیست سیاه» و پشتگرمی «آقای دنیا»، برای نابودی مقاومت عادلانه مردم ایران و ماندگاری نظام جنایت پیشه ولایت فقیه، دندان تیز کرده بودند، با کمال ناباوری، یکبار دیگر بورِ بور شدند و در واکنشی خود به خودی و عنان گسیخته، هر حیله گری که در درونشان بود، در دشمنی با مجاهدین و جنبش مقاومت مردمی ایران، آشکارکردند و به زبان اشهدشان «لبّیک یا خمینی» گفتند و ولی فقیه مفلوک و رجّاله های ولایت را بر مجاهدین ـ که در این سی و چندسال برای سرنگونی تامّ و تمام این دشمن ترین دشمنان ایران و ایرانی، جان و همه هستی شان را در طبَق اخلاص نهاده اند ـ ترجیح دادند و یکبار دیگر ثابت کردند که همه شعر و شعارهایشان برای آزادی ایران از بیخ و بن، جز یاوه سرایی نبوده است.
راستی خارج شدن نام سازمان مجاهدین چه پیامی در خود داشت که در این سه هفته اخیر از صدها رسانه و ننگین نامه و بوق تبلیغاتی رژیم و هم آخوریهایش در خارج کشور، فریاد واویلا و وامصیبتا بلند است؟ از دل این واکنشهای هراس آلود به خوبی می توان فهمید که خروج نام مجاهدین از لیست، مثل پتکی بر مغز تباه نظام ولایت و همه بند و پیوندهای رنگارنگ داخلی و برونمرزی آن فرود آمده و ناقوس مرگ نظام سراسر فساد و غارت و چپاول و آدمکشی ولایت جابرانه خامنه ای را به صدا درآورده است. اگر خروج نام سازمان از لیست، پیامی امیدبخش در راستای سرنگونی نظام آدمکشان در دل خود نداشت، چه نیازی بود به این همه جامه درانی و شیون و مرثیه سرایی و گلوپاره کردن؟ مگر شما نمی گویید که مقاومت مردمی هیچ پایگاه و جایگاهی در داخل ایران ندارند و هوادارانشان در خارج کشور نیز معدود و انگشت شمارند؟ پس این همه ترس و واماندگی و تب لرزه مرگ از کجا ناشی می شود؟ مگر جز این است که دریده شدن طومار لیست سیاه، همه رشته های شما مدّعیان حفظ نظام ولایت را، به کلّی، پنبه کرد؟

از ولایتمداران عمامه دار که بگذریم، سوز و گدازهای داعیه داران مرده کفن پوسیده سلطنت هم تماشایی است. در رأس آنها، رضا پهلوی ـ که در خواب و بیداری پنبه دانه بازگشت سلطنت آبایی و تکیه زدن بر چارپایه قدرت را ارزو می کند ـ بیش از بقیه سوته دلان حاشیه نشین برونمرزی نظام ولایت، از خروج نام سازمان مجاهدین گزیده شده است. گویی که «شازده» حسرت به دل، در آیینه این پیروزی، مرگ محتوم همه خام خیالیهای سی و چندساله اش را برای بازگشت به «دوران طلایی» اجداد خودکامه اش به چشم می بیند. در مصاحبه اش با برنامه «افق» تلویزیون «صدای آمریکا» در ۱۱مهر۱۳۹۱، همصدا با ماموران وزارت بدنام آخوندی و پاسداران سیاسی ولایت سفیانی و بوقهای کمپانیهای نفتی وتسلیحاتی ، از این که نام سازمان مجاهدین از لیست تروریستی وزارت خارجه آمریکا بیرون آمده است وااَسَفا سر می دهند و دربرابر این پرسش که «راه خروج نام سازمان مجاهدین از لیست تروریستی، به نظر شما، یک تحوّل مثبته یا منفیه؟» می گوید:

«به‌نظر من، برخوردی که تا به‌ حال سازمان مجاهدین داشته، بر آن مبنا، حمایت از این سازمان، هم در جهت استحکام رژیم کمک خواهد کرد و هم در تضعیف بقیه اپوزیسیون دموکراتیک».

گوینده صدای آمریکا در قسمتی از این مصاحبه می گوید: «الآن خبر خارج کردن مجاهدین از لیست سازمانهای تروریستی وزارت‌خارجه را شنیدید... آیا این سازمان هم می‌شود وارد این پروسه سیاسی بشه؟ شما حاضرید [با این سازمان] همکاری بکنید؟» می گوید: «اگر تمام اصولی را که در این منشور هست، قبول دارند و متعهد می‌شوند به شکل رسمی، چه در گفتمان برونیشون، چه در رفتار درونیشون، به این تعهّدات، بیایند نشان بدهند».

در جواب این سؤال که «در شرایط فعلی اگر امضا نکنند منشوری رو، که الآن شما پاش رو امضا کردید، آیا حاضرید با مجاهدین، با سران مجاهدین، بعد از این‌ که اسمشون از لیست درآمده، به گفتگو بنشینید برای آن‌چه که مدّ نظرتان هست، آینده سیاسی ایران؟» همان حرف وزارت بدنام و کوپلر و همدستانشان را بلغور می کند که: «اگر تعهّد سازمانی و رعایت اصول رو می‌دهند که بر خلاف تمام روشهایی که تا به‌ حال به‌ کار برده‌ اند، مثل هر کس دیگه به شکل مساوی و بدون تعیین خط مشی از قبل، در یک راستایی که بتونه نهایتاٌ برسه به این‌که صندوق رأی بشه مسأله نتیجه، هر نیرویی، مجاهدین که به جای خود، هر نیرویی که به این اصول اعتقاد داشته باشه، ما نمی‌توانیم از گردونه خارج کنیم» و بلافاصله همان یاوه های هزاران بار تکرارشده وزارت بدنام را تکرار می کند، آن هم از زبان کسانی که از سازمان جداشده اند، که روابط درونی سازمان دموکراتیک نیست. تکرار همان حرف و سیاستی که از دوران ریاست آخوند یونسی بر وزارت بدنام تا کنون، یکی از عصاهای دست این وزارت و بریده مزدوران جیره خوارش برای ضربه واردکردن به مجاهدین بوده است: «عرض کردم در ابتدای صبحت، یک صافی در کار هست که نیروهایی که سازگاری ندارند با این اصول دموکراتیک، خودشون رو در عمل از صحنه خارج می‌کنند... شفافیّت مسأله بسیار مهمی است. شما می‌توانید از خود کسانی که عضو سازمان مجاهدین بوده‌اند و الآن دیگه در آن سازمان نیستند بگید، نظر خود آنها که عضو سازمان بوده‌اند راجع به این سازمان چی هست و بگند که آیا این سازمان قابلیت انجام این کار را داره یا نه؟»

یکی نیست از این دیرآمده یی که می خواهد زودِ زود، مثل خمینی، به کرسی غصبی قدرت نشانده شود، بپرسد که در این سی و چند سال حکومت سیاه و ایران بربادده ولایت فقیه، که تسمه از گُرده مردم داغدار ایران کشیده، کجا بودی که می خواهی به مجاهدین ـ که در تمام این سالها در زیر آواری سهمگین از شکنجه و کشتار و دربه دری و فشار و آزارهای کمرشکن دستگاه جبّار ولایت فقیه و همدستان رنگارنگ خارج کشوریش، با پیکری خون چکان، با رژیم خونخوار چنگ در چنگ بوده اند ـ درس سیاست بیاموزی؟

بی شرمی و وقاحت هم حدّی دارد، مگر این که به گنداب لایزال بی شرمی خمینی نقبی زده باشد. دوران دجّالگری از نوع خمینی به پایانش نزدیک شده است و این حناها در زیر نورافکن تجربه سی و چند ساله مردم ایران از جور و فشار و تبلیغات زهرآگین علیه شریف ترین فرزندان مردم ایران، دیگر رنگی ندارد. آن «دوران طلایی» اجداد ساطور به دست تو هم کاملاٌ افشاشده است و چهره ناشناخته یی ندارد. صدها هزار سند و نوشته و گفته موثّق از آن دوران، چندان مسأله پنهان مانده یی را باقی نگذاشته که تو بخواهی باز هم درِ باغ «دروازه تمدن بزرگ» را به رخ مردم بکشی و برای تجدید آن دوران ۲۸مردادی سربازگیری کنی.

مشتی از خروارِ آن شواهد و اسناد را در زیر می خوانید.

ـ «موید احمدی، نماینده دوره سیزدهم مجلس شورای ملی، در بیان تعداد دهاتی که در دوره دیکتاتوری سیاه به تصرّف غاصبانه رضاخان در آمده گفت: در دوره ۱۷ ساله سلطنت رضاخان بالغ بر ۴۴ هزار سند مالکیت به نام او صادر شده است» (روزنامه «اقدام»، شماره ۱۸، ۱۳ مهر۱۳۲۰، مذاکرات مجلس، به نقل از کتاب «گذشته چراغ راه آینده است، چاپ اول، صفحه ۱۱۱).
ـ «رضا خان را ژنرال آیرون ساید سر کار آورد» (خاطرات بزرگ علوی، حمید احمدی، صفحه۱۵۷).
ـ «رضاخان مجلس شورای ملی را طویله خطاب می نمود و هر کس را که می خواست مورد تفقّد و عنایت خود قرار دهد دستور می داد که او را هم وارد طویله نمایند. کنایه از این که آن شخص باید به نمایندگی مجلس انتخاب شود» (گذشته چراغ راه آینده است، صفحه ۹۸).
ـ « رضاخان، به قول مجید موقّر، مدیر روزنامه "مهر ایران"، شاه مستبدّ مطلق العنانی [بود] که بر جان و مال و عِرض و ناموس ملت اختیار نامحدود داشت [و] حکومت مشروطیت، قانون و عدالت در دست او بازیچه بود [و] وزراء و وکلا و امرا عبد و عبید او بودند».
(سرمقاله «روزنامه ایران» شماره ۶۷۷، به تاریخ ۱۲آبان۱۳۲۰، به نقل از کتاب «گذشته چراغ راه آینده است»، ص۱۰۹).
ـ احمد ملکی، مدیر روزنامه «ستاره»، مطبوعات کشور را در دوره رضاخان چنین وصف می کند: «تنها تعارف و اظهار مرحمتی که از طرف شاه سابق نسبت به روزنامه ها می شد این عبارت بود: "اگر یک کلمه از من (رضاخان) بنویسید می دهم ریز ریزتان کنند". بدین ترتیب اگر سایر اشخاص را با آمپول هوا و آش سمّی و تزریق مواد سمّی مقتول و یا با نازبالش آهسته آهسته خفه می کردند، در حکومت دیکتاتوری رضاخان سهم روزنامه ها ریزریز شدن بود» (سرمقاله روزنامه «ستاره»، به تاریخ ۱۵/۸/ ۱۵آبان۱۳۲۰، به نقل ازکتاب «گذشته چراغ راه آینده است»).

برگهایی از خاطرات «بزرگ علوی»: ـ «من مدتی زیر شکنجه بودم. منتها نمی دانم که شکنجه ام با دست بند قَپّانی دقیقاٌ چقدر طول کشید. امّا وقتی ناامید شدند که من از کمیته سرّی خبری ندارم، دست بند قپانی را بعد نیم ساعت یا سه ربع باز کردند. یادم می آید که یکی از مأمورین پرسید که چند تا چلوکباب بیاوریم؟ آن دیگری جواب داد پنج تا، ولی به این زندانی کوفت هم نمی دهیم. مأمورین (شکنجه گران) یکی یکی می رفتند نهار می خوردند و بر می گشتند... مدتی زیر دست بند قپانی بودم ولی وقتی آن را باز کردند، من خواستم دستم را از پشت به جلو بیاورم، یک مرتبه "اسفندیاری"، شکنجه گر، دست من را آرام از پشت آورد به جلو... در این سبک شکنجه تجربه داشت؛ بله تجربه داشت. من که دستم را به لبه میز زدم دیدم که اصلاٌ هیچ احساس نمی کنم. یک هفته بعد از آن هم وقتی به کنار پشت شستم سوزن می زدم هیچ احساس نمی کردم، مثل این که بی حس شده بود، چون وقتی دست بند قَپّانی می زنند دیگر خون به جریان نمی افتد. گذشته از زجر بدنی، زجر روحی را هم باید اضافه کرد. اینها به تأثیر توهین به اشخاص پی برده بودند و این برای آنها یک حربه یی بود... این آژان ها آدمهایی مثل تیمورتاش و سردار اسعد، که در زندان بودند، به نظرشان این اشخاص دشمن خدا، پیغمبر و شاه بودند، دیگر آدم نبودند. برای اینها زندانی دکتر، معلم، استاد، وکیل دادگستری، قاضی عدلیه، دشمنان خدا بودند و به این زندانیان توهین می کردند» (خاطرات بزرگ علوی، صفحه ۲۰۹).
ـ «من چند کلمه یی درباره دکتر بهرامی باید بگویم. دکتر بهرامی را (حدود سال ۱۳۱۲) خیلی شکنجه کردند. شب تا صبح شکنجه. و سه روز به او گرسنگی دادند. او چیزی نداشت بگوید» (خاطرات بزرگ علوی،صفحه ۲۱۱).

ـ «ابو نصر عضُد آمد پیش من و گفت دیشب در این جا یک نفر را کشتند. این آدم امیرانی نامی بود که در مازندران به درون باغ رضاشاه رفته بود تا نامه یی به او بدهد. او را دستگیر کردند و دیشب به او سَم دادند. یک دکتر در زندان بود که این کار را می کرد به نام پزشک احمدی. عضد به من گفت این پزشک احمدی به امیرانی آمپول هوا زده و او را کشت. اگر در شب این آدم بالای سر تو آمد فقط داد و فریاد کن که ما هم داد و بیداد بکنیم و جلویش را بگیریم. این تنها کاری است که از ما بر می آید» (خاطرات بزرگ علوی، صفحه ۲۱۶).

ـ «روز یکشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۱۷ اعتصاب گرسنگی دسته "پنجاه و سه نفر" و سایر زندانیان سیاسی آغاز شد. این مقاومت را فرخی یزدی، که در آن زمان زندان بود به بیان شاعرانه چنین آورده است:

صد مرد چو شیر عهد و پیمان کردند
اعلام گرسنگی به زندان کردند
شیران گرسنه از پی حفظ مقام
با شور و شعف ترک سر و جان کردند

روز بعد رئیس زندان خلیل ملکی را خواست، به او توهین کرد، او را کتک زد... این جرّقه یی بود که در مخزن باروت افتاد... تصمیم به اعتصاب غذا گرفته شد... در این اعتصاب غذا روز چهارم یا پنجم بیشترشان به بیهوشی افتادند... رئیس زندان سرهنگ نیرومند پیغامی رساند که بیایید با من مذاکره کنید ببینم شما چه می خواهید و گفت خلیل ملکی را هم به زندان قصر خواهم آورد... چند نفر که اعتصاب را اداره می کردند... گفتند ما فقط با دادستان حاضریم مذاکره کنیم. بعد نیرومند ده نفر از جمله دکتر ارانی، دکتر بهرامی و چند نفر دیگر را به خارج باغ زندان آورد و به هر کدام سیصد ضربه شلّاق زد و ایرج اسکندری را هم به آنجا خواست تا به او نشان بدهد که به آنها چه رفتاری کرده است. او بیاید به ما خبر بدهد. نیرومند گفت: دادستان خواستید. این هم دادستان. یعنی جواب آن تقاضای شما شلّاق است (خاطرات بزرگ علوی، صفحه ۲۲۶تا۲۲۸).

این قصه سر دراز دارد. «پدر و پسر» در آن «دوران طلاییِ» قدرت تا توانستند مردم را سرکیسه کردند و چاپیدند و هر صدای اعتراضی را با سرکوب و کشتار در گلوها شکستند. میراث داران مدّعی بازگشت به آن «دوران طلایی» اگر قبول دارند که ثروت میلیاردی خامنه ای، رفسنجانی، واعظ طبسی، و دیگر سران غارتگر کنونی و «آقازاده ها»ی چپاولگرشان متعلق به مردم ایران است، ثروتهای نجومی بچه شاه، اشرف پهلوی و خانواده های همبسته آن خاندان هم از طریق چپاول سرمایه های ملی و دستمایه های مردم ایران به دست آمده است و متعلق به صاحبان اصلی آنهاست و باید به صاحبان اصلی آن برگردانده شود؛ همانها که بیشترشان در اثر این چپاولهای شاه و شیخ، «کارتن خواب» شده اند و در پیاده رو خیابانها یا زیرپلها و بیغوله ها شب را به صبح می رسانند.
فراخوان برای بازگشت به حکومت موروثی «شاهنشاهی» با آن پیشینه ننگین ۲۸مردادی، از طرف هر کس که باشد، فراخوانی است برای بازگشت به دوره یی که مردم ایران با فدیه کردن خون دهها هزارتن از مبارزان راه آزادی ایران، آن را به گور سپرده اند. هرگونه همصدایی با چنین فراخوانهایی نیز همصدایی با قاتلان رشیدترین فرزندان مجاهد و مبارز خلق ایران، امثال پرویر ثابتی هاست.
در این میان وظیفه ما مردم ایران، ما قربانیان نظامهای ستمگر شاه و شیخ چیست؟ سکوت کنیم تا آوار بر سر مردم ایران دوباره فرو ریزد و آن زمان فریادمان را بلندکنیم؟ زمان، زمان برخاستن و هرچه بلندتر فریادکشیدن و هرچه جانانه تر افشاکردن همه دستهای آشکار و پنهانی است که خام خیالانه می خواهند مبارزات مردم را به بیراهه هایی بکشانند که نیّات شوم شاه و شیخ را برآورده سازد.

دیوانه شدن ملاها و همدستانشنان

خبر خروج مجاهدین از لیست تروریستی آمریکا، ملاها را دیوانه کرده است
ـ پیروزی لغو برچسب تروریستی را به مردم ایران، به مجاهدین خلق و به خانواده های شهدا تبریک می گویم.
باید تا مغز استخوان به رهایی انسان اعتقاد داشت تا بتوان در این نبرد تاریخی و نابرابر ایستادگی کرد.
خبر خروج نام سازمان مجاهدین از لیست تروریستی آمریکا، ملا ها و همدستانشان را دیوانه کرده است و هشیاری مجاهدین توطئه های دشمن را نقش بر آب نموده و چهره اصلاح طلبان قلّابی و نایاک را آشکار کرده است.
دلالهای ارتجاع و استعمار می خواستند دیگر کسی حرفی از سرنگونی ملاهای پا به گور نزند تا آنها بتوانند دعوای دو باند خونریز و جنایتکار بر سر تقسیم قدرت را به عنوان راه حل مسالمت آمیز جا بیندازند. . آنها به این لیست گذاری ننگین نیاز داشتند.
قلم به مزدان بر روی قربانیان تیغ می کشیدند تا راه کشتار را برای اربابانشان هموارکنند.
روزگار عجیبی بود. مجاهدین خلق در محاصره دشمنان گوناگون بودند ، که ناگهان سیمور هرش آنها را برروی کاغذ به ناودا برد. چپ نماها و سایتهای اطلاعاتی هم بیکار نبودند. شاهد برایشان خبر «موثّق» آورده بود.
طاهر بومدرا، ناظر سازمان ملل، افشا کرد که در همان روزها می خواستند کشتار دسته جمعی به راه بیندازند و مجاهدین خلق را، به کلی، از سر راهشان محو کنند.
به نظر من، با خروج نام مجاهدین از لیست تروریستی آمریکا، وابستگان ملاها ضربه یی کاری خوردند، امّا، از توطئه دست برنمی دارند. آن پاسدارانی که در دهه خونبار ۱۳۶۰ در قدرت بودند و در جنایت و سرکوب مشارکت داشتند و خون می ریختند، حالا می خواهند همانند شیخ کدیور نزد خارجی ها آزادیخواه جلوه کنند و سخنگوی قربانیان شوند.
«نایاک» حامی تروریسم دولتی ملاها در خارج کشور می باشد. وظیفه آنها سرگرم نمودن جامعه جهانی است تا آخوندها بتوانند مردم ایران را به صُلّابه بکشند. شیوه نایاک تهمت و دروغ پراکنی، یعنی حربه زنگ زده آخوندها می باشد. بندنافشان به بیت العنکبوت خامنه ای وصل است که مردم ایران را از راه سرکوب و کشتار و ایجاد رُعب و وحشت، به اسارت گرفته است. اینان هرگز از تروریسم دولتی که صدها قربانی در خارج کشور گرفته است، حرفی به میان نمی آورند. شغل این دست پروردگان دستگاه «ولایت» نیز نفتخواری است .

آتش بیار تنور جنایت

از ژانویه ۲۰۰۹ که حفاظت شهر اشرف به مالکی و دولت عراق واگذار شد، خامنه ای و پادوی دست پرورده اش، مالکی، که به قول معروف، «نشان از دو سو دارد این بی پدر»، برای ازمیان بردن تشکیلات مجاهدین، استرداد افراد شاخص اشرف به ایران، یا جابه جایی اجباری کلیه ساکنانش به مکانهای پرت افتاده و دور از دسترس، نظیر پادگان ویرانه یی در کویر نزدیک مرز عربستان، دمی از توطئه چینی و صدور ضرب الاجل و ایجاد آزار و فشار دست برنداشته اند. آنها با خام خیالی ابلهانه یی به هر در و دیواری چنگ می انداختند تا مگر بتوانند این اصلی ترین تهدید سرنگونی نظام سراسر جور و جنایت آخوندی را از سر راه نظام غرقه در جنایت و فساد و چپاول بردارند. یورش خونین مزدوران جنایتکار خامنه ای ـ مالکی در ۶و۷مرداد۸۸ و ۱۹فروردین۹۰، به ساکنان بی سلاح اشرف، بیش از چهل شهید و هزار مجروح به بارآورد.

این یورشهای خونبار و آزار و فشارهای بی وقفه سگهای هار نظام آخوندی به ساکنان اشرف، تا کنون از پشتیبانی دولت آمریکا و فرستاده های ویژه دبیرکل ملل متحد هم، کم و بیش، برخوردار بوده است. در آخرین ضرب الاجل خامنه ای ـ مالکی برای جابه جایی اجباری ساکنان اشرف در تعطیلات ماه اوت، هم نمایندگان آمریکا در عراق و هم نماینده دبیرکل ملل متحد، مجاهدین اشرف را به علت تن ندادن به تخلیه کامل اشرف، و انتقال ساکنانش به زندان لیبرتی، مقصر می شمردند و «زیاده طلبی»های آنها را سبب ایجاد هرگونه درگیری و خونریزی می دانستند.

در این میان کبّاده کشان صدرنشین رسانه ها، چه آنهایی که در پنهان سبیلشان به دم جناحی از پیکر صدپاره نظام پوسیده بند است و چه سرپاسدارهای ریزشی، که لبّاده تحلیلگر سیاسی این گونه رسانه های حامی نظام جهل و جنایت را بر قامت ناسازشان پوشانده اند، همگی در یک جبهه اشتراک نظر و عمل دارند و آن هم دشمنی با سازمان مجاهدین است. یکی از این کهنه نوکربابهای این جبهه عبدالکریم لاهیجی است که ازجمله، قبّه «رئیس مجامع بین المللی حقوق بشر» را نیز یدک می کشد. این جناب در تازه ترین دُرافشانیش در مصاحبه با «رادیو فردا» در روز ۲۰مرداد۱۳۹۱، ازجمله می گوید: «...آنچه مسلّم است سازمان مجاهدین خلق به میل خودشان ...نخواهند رفت ... هیچ کشوری در دنیا به آنها پناهندگی دسته جمعی نمی دهد ... از سوی دیگر، می دانید مجاهدین به دادگستری آمریکا شکایت کردند و خواستند که نام مجاهدین از لیست سازمانهای تروریستی حذف شود. و از سوی دیگر هم، دادگستری آمریکا سه ماه فرصت داده به وزارت خارجه آمریکا تا در این باره تصمیم بگیرد. مجاهدین دارند یک مقدار هم دفع الوقت می کنند و فکر می کنند که اگر به این صورت طی سه ماهی که الآن بیشتر از دو ماهش در شرف انقضاست، وضعیت آنها مشخص نشود، یعنی وزارت خارجه آمریکا همچنان اصرار بورزد که نام مجاهدین در لیست تروریستی باقی بماند ...فکر می کنند که دادگستری آمریکا ممکن است چنین رأیی را به نفع آنها صادر کند، که البته من به این صورت تصوّر نمی کنم ...»

لاهیجی در ادامه مصاحبه اش جابه جایی اجباری ساکنان اشرف به زندان لیبرتی یا هر جای دیگر را «حق مسلّم» دولت مالکی می داند و می گوید: «دولت عراق بر اساس اصل حاکمیت، بر تمام قلمرو خودش حاکمیت دارد. بنابراین، می تواند اردوگاه اشرف را تخلیه کند و اگر مجاهدین خلق حاضر به تخلیه نشوند، آن را به زور تخلیه کند؛ این مسأله حقوق و قانون است. نه مجاهدین و نه هیچ شخص دیگری نمی تواند برای خودش حق ویژه قائل شود ... به نظر من، مجاهدین در این رودرویی بازنده خواهند شد».

آقای لاهیجی، من تردیدی ندارم که مجاهدین خلق، همان طور که تاریخ گذشته نشان داده، از این گذرگاه خطرناک نیز با سرفرازی بیرون خواهند آمد و این تقلاهای امثال شما برای نجات نظام پا به گور، که ننگ تاریخ و فرهنگ ایران است، جز روسیاهی ثمری برایتان نخواهد داشت.

مدعیّان جنبش مدارا و عدم خشونت و «حقوق بشر» وقتی پای مجاهدین و اشرف و اتّخاذ سیاستی در قبال آنها به میان می آید، لباس سبز آشتی جویی را از تن بیرون می آورند و تن پوش سرخ خشونت و سرکوب را به تن می کنند و با همان وقاحت ولایت فقیه و قدّاره کشانش از تهدید و جابه جایی اجباری مجاهدین دم می زنند. آن هم در سر بزنگاهی که مالکی به فرموده ارباب طلسم شکسته اش، در آخرین ضرب الاجلش برای جابه جایی اجباری اشرف چکمه میرغضبیش را به پاکرده و مانور هاموی هایش را در پیرامون شهر اشرف به راه انداخته و برای بستن اجباری اشرف پای در رکاب کرده است و تدارک کشتار وحشیانه دیگری را در اشرف می بیندو لاهیجی همصدا با دیگر جاده صاف کنهای این کشتار» مجاهدین را عامل هرگونه درگیری و خشونت قلمداد می کند و جابه جایی ساکنان اشرف را، به هر شیوه تجاوزکارانه ممکن، حق نیروهای جنایت پیشه مالکی و ارباب طلسم شکسته پابه گورش می شناسد.

اگر راهگشایی هوشیارانه مجاهدین خلق و نمایندگان اشرف برای انتقال ششمین گروه چهارصدنفره از اشرف به زندان لیبرتی نبودو چه بسا این تقلاهای جانبدارانه نمایندگان دولت آمریکا در عراق، نماینده دبیرکل ملل متحد در آن کشور و رسانه های رنگارنگ مماشتگران در چهارسوی جهان و خوشرقصیهای امثال لاهیجی فاجعه خونین دیگری را می آفرید و زمینه ساز جشن و شادی رجّالگان درگاه ولایت می شد.

لاهیجی خود یک طرف دعواست. برای دیکتاتوری که در عراق از اندک مشروعیت ملی و مردمی برخوردار نیست و حمایتهای همه جانبه رژیم سفّاک ولایت فقیه و دولت اوباما او را در رأس دولتی نشانده است که اگر یک ساعت دست از کشتار و ارعاب و شکنجه و اعدام بردارد، به نکبت بارترین وضعی کله پا می شود، مشروعیت و اعتبار فراهم می کند و دست خونین او را برای کشتار تازه یی در اشرف می گشاید.

لاهیجی آشکارا خط کشتار می دهد و از خونریزی و جنایت مالکی ـ خامنه ای علیه پناهندگان سیاسی در اشرف حمایت می کند و با وقاحت اسم آن را هم اجرای قانون می گذارد. شاه و خمینی هم قانون خودشان را داشتند. هرکسی که حاضر نمی شد تسلیم قلدری آنها بشود، با ازمیان برداشتن او، قانونشان را اجرا می کردند!

لاهیجی اگر در دشمنی با مجاهدین شمشیرش همیشه از رو بسته است و اعمال خشونت و اجبار را در حق آنها مجاز می شمارد، درقبال دشمنان خونی مجاهدین، یعنی غاصبان سی و چندساله حق حاکمیت مردم به جان آمده ایران، چهره یی گشاده دارد و بر آن است که در دل «دوست» به هر حیله رهی بازکند!

بعد از ظهر یکی از روزهای تیرماه ۱۳۷۶، برای عیادت مرحوم شانه چی به بیمارستانی در پاریس که در آن بستری بود، رفته بودم. بیهوش بود و به او سرم وصل کرده بودند. وقتی از اتاقی که در آن بستری بود بیرون آمدم آقای لاهیجی را دیدم که او هم برای عیادت آمده بود. احوال شانه چی را پرسید. گفتم بیهوش است. در ضمن صحبت گفت: من به آقای شانه چی می گویم برو ایران، می گوید منتظرم برادرزاده ام، سیمین خانم، وضع حمل کند. ایشان مگر قابله است که وجودش برای آن خانم ضروری باشد. من امشب با سیدمحمود دعائی صحبت می کنم تا کارهایش را درست کند و به ایران برگردد. وقتی این حرف را از لاهیجی شنیدم با صدای بلند به او گفتم شما چرا تبلیغ بازگشت به ایران را می کنی. شانه چی سید محمدعلی جلالی تهرانی را می شناخت. به او عفودادند. بعد از برگشت به ایران او را اعدام کردند.مگر نمی دانید آخوندها برای قربانیان دام می گذارند؟ جرّ و بحث ما شدید بالا گرفت و او حرف خودش را می زد و بدون خداحافظی از همدیگر جداشدیم.

در آن دوران لاهیجی، به عنوان مسئول حقوق بشر به پناهندگان سیاسی می گفت کارت پناهندگی سیاسی را پس بدهید، پاسپورت بگیرید و بروید ایران، خطری ندارد. خودش را منجی می خواند . این خط سیاسی لاهیجی است و نمی تواند آن را کتمان کند. تبلیغ برای رفتن به زیر عبای آخوند خونریز و شرور.

آقای شانه چی مدتی بیمارستان بود و بعد از بهبودی، عصرها به محل کار من به گمرک پانتَن می آمد و ماجرای رفتن به ایران و بازگشت اجباری را برایم تعریف کرد. یک فرزند شانه چی در رژیم شاه و سه فرزندش در این رژیم قرون وسطایی به شهادت رسیدند.

وقتی شانه چی عازم ایران شد. در موقع خداحافظی در فرودگاه اورلی، لاهیجی به شانه چی گفته بود: تو برو و نترس، ما هم تا ده روز دیگر تهران هستیم.

شانه چی تعریف می کرد که در هواپیما بغل دست من غلام عباس توسّلی نشسته بود. وقتی هواپیما در فرودگاه مهرآباد به زمین نشست. از بلندگو اعلام کردند آقای محمد شانه چی از درب جلو هواپیما پیاده شود. از غلام عباس توسّلی خداحافظی کردم. فکر می کردم چون مهمان مخصوص هستم برایم تشریفات در نظر گرفته اند! لباسهایم را مرتّب کردم و با عصا از در جلو هواپیما پیاده شدم . وضع غیر عادی بود. چندین لباس شخصی پاسدار غول پیکر منتظرم بودند. پایم را که روی زمین گذاشتم به جای سلام و علیک با فحش خواهر و مادر روبه رو شدم و دستهایم را دستبند زدند و از سر به داخل ماشین هُلم دادند و پارچه کثیفی روی سرم کشیدند. سرم را به جلو فشار می دادند تا خیابانها را نبینم. گفتم چرا با من چنین می کنید؟ من با دعوتنامه آمدم. آنها رکیک ترین فحشها را نثارم کردند و آژیر کشان می رفتند. مرگ را جلو چشمم می دیدم. حدود یک ساعت در ماشین بودم تا به زندان رسیدیم؛ همان زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری شاه بود که اسمش زندان توحید شده بود. دستهایم را بسته بودند. درد همه وجودم را گرفته بود. صدای زجر و شکنجه زندانیان می آمد .

از مرحوم شانه چی پرسیدم بازجوها چه کسانی بودند و چه می گفتند؟ گفته بود: چشمهایم را بسته بودند و کسی که بازجویی می کرد پشت سر من ایستاده بود و سؤالات را می نوشت و به شکنجه گر می داد و با فحشهای رکیک سؤالات را می خواند. راجع به همه سؤال کردند. بعد از سه روز بازجویی و تخلیه اطلاعاتی پاسپورت و همه مدارک شناسایی ام را گرفتند و مرا سوار هواپیما کردندو به پاریس برگرداندند. در فرودگاه اورلی سرگردان بودم تا توانستم خبر بدهم. لاهیجی به سراغم آمد و نتیجه دست پخت خودش را دید که گفته بود من هم تا ده روز دیگر در تهران هستم.

شانه چی از من پرسید به نظر تو بازجوی من چه کسی بود که پشت سرم ایستاده بود و نمی خواست شناخته شود؟ وقتی پرسیدم سؤالاتی که از شما شده چی بود و سؤالات را برایم گفت. گفتم:

آقای شانه چی سید محمود دعائی از شما بازجویی می کرد.

ناگهان پیرمرد فریادی کشید و گفت چه می گوئی؟ سید محمود دعائی خیلی به من اظهار ارادت می کند و مرتّب حال مرا می پرسد و خودش در ماجرای رفتن من کار کرده است و کسی را هم روانه پاریس کرده بود و او دعوتنامه خاتمی را فرستاده بود و خودش هم گفته بود برای استقبال به فرودگاه می آید و می گفت همه دوستان منتظر هستند که تو را ببینند. تا آن لحظه من اصلاً از ماجرای پشت پرده، که چه گذشته است، خبر نداشتم و نمی دانستم چه کسان دیگری در فرستادن گوشت دم توپ دخیل بودند.

به مرحوم شانه چی گفتم: هرکدام شگردهای خود را دارند و بقای خودشان را در نابودی مخالفین می دانند و مخالف از هر طیف باشد فرقی نمی کند. دعائی هم چند چهره دارد. او برای به دام انداختن افراد از برادر هم به آنها نزدیکتر و دلسوزتر می شود. اما همین دعائی در چهره یک جلاد می رود وقتی بازجویی می کند و وصیتنامه را موقع تیرباران از زندانی تحویل می گیرد. شما که آخوندها را می شناختید چرا خام شدید؟ او شاگرد خمینی است و افتخار می کند که قایق سلطنتی اش را در خون دهها هزار زن ومرد پارو می زند .اینها همگی بعد از اعدام فاطمه مصباح سیزده ساله در کاخها نشسته اند و حکومت ولایت فقیه محصول اعدامهای اسداله لاجوردی قصّاب است. بین مردم ایران و آخوندها دریایی از خون بیگناهان است و در این خونریزی و جنایت دعائی نقش درجه یک داشته است و در آینده محاکمه خواهد شد.

برای شانه چی سابقه کار سید محمود دعائی در اوین را گفتم که او به حسین روحانی از مرکزیت پیکار امان نامه داده بود به شرط این که همکاری کند، اعدام نخواهد شد. حسین روحانی و دعائی رفاقت دیرینه داشتند و دورانی که حسین روحانی در عراق دست اندر کار رادیو میهن پرستان بود، همان موقع دعائی هم گوینده رادیو نهضت روحانیت بود. این را خود دعائی در عراق به من گفته بود.

امّا سرنوشت حسین روحانی چه شد؟ او در زندان به همکاری با دعائی ـ که بازجویش بود ـ ادامه می دهد و دورترین اعضای پیکار را هم لو می دهد و همه را جلو جوخه آتش می گذارند و صدها نفر اعدام می شوند. دوران حسین روحانی به پایان می رسد و نوبت خودش می شود و حکم اعدام او را هم صادر می کنند. به دعائی پیغام می دهد مگر امان نامه به من نداده بودی؟ پس چه شد؟

از آن دوران به بعد دعائی دیگر به سراغ حسین روحانی نمی رود. به او می گویند ترا به خاطر همکاری در قبرستان مسلمانها دفن می کنیم و به خانواده ات اجازه برگزاری مراسم ختم هم می دهیم که این شامل حال مجاهدین خلق و سایر گروهها نمی شود و او را اعدام می کنند. وقتی اینها را برای شانه چی گفتم به فکر فرورفت و گفت: خودش بود.

آقای لاهیجی، آیا می توان دم از حقوق بشر زد و با چنین جنایتکارانی هم مخفیانه رابطه داشت؟

در رژیم گذشته رابطه با ثابتی وساواک همکاری با رژیم شاه بود .در رژیم قرون وسطائی ملاهای خونخوار رابطه با عناصر اطلاعاتی تحت هرنام وعنوان همکاری ومشارکت در سرکوب مردم ومبارزین است .

آقای لاهیجی بین دو صندلی نمی توان نشست؛ روزها برای پناهندگان سیاسی روضه دموکراسی و حقوق بشر و عدم خشونت خواند و شبها در تاریکی با سید محمود دعائی، قاتل هزارن نفر از بهترین فرزندان مردم ایران به راز و نیاز نشست. دعائی مسئول شناسایی و ترور مخالفین فعال در خارج و داخل ایران است و برای خود من پیغام داد ترا ترور می کنیم و مسئولیت آن را هم به گردن مجاهدین خلق می اندازیم، مگر این که از آنها ابراز برائت کنی و شرط برائت هم این است که بگویی مجاهدین زندان دارند و افراد را شکنجه می کنند و مزدور آمریکا نئوکانهاو اسرائیل هستند. به کسی که این پیغام را آورده بود و از روی دلسوزی می گفت تهدید اینها را جدّی بگیر، پیغام دادم به دعائی و اربابان قاتلش خامنه ای جنایتکار بگوید آرزوی تسلیم را باید به گور ببرند.

آقای لاهیجی حقوق بشر جهانشمول است و ملک شخصی نیست که ببخشید و حدّ و حدودش را تعیین کنید. کسانی که قدم در راه مبارزه یی این چنین سهمگین گذاشته اند از شما اجازه مبارزه نگرفته بودند که حالا منتظر دستورات شما شوند. پناهندگان سیاسی همان کسانی هستند که زنده یاد غلامحسین ساعدی درباره آنها گفته بود که مانند فنر جمع می شوند تا مانند صاعقه بر سر دشمن فرود آیند. دوران انگیزاسیون در ایران رو به پایان است. شرط و شروط شما مال موقعی است که جای قاضی مرتضوی بنشینید. هدف شما با این گفتار نابودی فیزیکی مجاهدین خلق است همان چیزی که دعائی به دنبالش است. کسی می تواند ادعای حقوق بشر داشته باشد که وابسته به دستگاه سرکوب اخوندها و همدستان بین المللی اش نباشد. مبارزه حق هر ملتی است و برای به دست آوردن آزادی غیر از مبارزه ما راه دیگری نمی شناسیم. اگر قرار بود مجاهدین خلق از این توپ و تشر ها ی شما بترسند می بایست سی سال پیش دربرابر خمینی یا تانکهای مالکی جا می زدند؛ همان خمینی که شما با ارتباط با نوکرانش افتخار می کردید و باد به غبغب انداختید و به خود من گفتید امشب با دعائی صحبت می کنم . وای به حال ملتی و جنبشی که حقوق بشری اش با ساواکیها ی ملاها و قاتلان مردم خلوت کنند. مبارزه سهمگین همین است که صف دشمنان و دوستان مردم مشخص نباشد. کسی که کارگزار ملاست نمی تواند راهنمای کسانی باشد که یارانشان، هزار هزار، زنده به گور شدند.

دادگاهی که شما در رادیو فردا تشکیل دادید همانند دادگاه خلخالی بود. شما دو کلاه بر سردارید و هر موقع که نیاز باشد یکی از آنها را بر سر می گذارید: یکی، کلاه حقوق بشر و دیگری، کلاه دادگاههای غیابی.

حسین شریعتمداری بازجو و توّاب ساز، بعد از کشتن سعید امامی گفته بود که می گویند من با سعید امامی جلسه داشتم. درست است، اما جلسه هفتگی ما راجع به مسائل امنیتی سه نفره بود. چرا اسم نفر سوم یعنی دعائی را نمی آورند؟

یکی از شخصیت های شناخته شده، که دو فرزندش مسعود و مجید در دیکتاتوری رژیم شاه اعدام شدند گفته بود: در یکی از شبهای تابستان سال ۱۳۶۰ در سلول اوین نشسته بودم و تازه از شکنجه گاه مرا به سلول برگردانده بودند. ناگهان در بازشد و سید محمود دعائی و سیدهادی خامنه ای به داخل سلول آمدند. حالم را پرسیدند. پاهای ورم کرده ام را به آنها نشان دادم . در سلول را باز گذاشتند. اخبار ساعت هشت شب پخش می شد. رادیو اعلام کرد آقای... هنگام خروج از مرز دستگیر شد. به دعائی گفتم من که در مرز دستگیر نشدم، در منزل خواهرم دستگیر شدم، چرا دروغ می گویید. دعائی گفت کار اسدالله لاجوردی است. او با اسداله لاجوردی کار می کرد.

کسی که در سالهای دهه ۱۳۶۰ به قتلگاه اوین می رفته از نفرات بالای امنیتی رژیم بوده است و شگرد او در به دام انداختن، تهدید و تطمیع و تحبیب است. به سراغ خانواده های پناهندگان سیاسی سرشناس می رود و می گوید سلام مخصوص مرا برسانید و بگویید شما که در رژیم شاه مبارزه کردید چرا یه خارج رفتید، وزارت و وکالت حق شماها بود.

آقای لاهیجی وقتی توی بیمارستان پشت در اتاق شانه چی با شما جرّ و بجث می کردم می خواستم از دعائی و دزدیش از فروشگاه «پرَنتان» در پاریس تعریف کنم که او را بهتر بشناسید. او در پاریس پرونده دزدی دارد و از زندان برای آقای عبدالباقی آیت اللّهی ـ که هم اکنون در پاریس هستند ـ نامه می نو یسد. می توانید از ایشان سؤال کنید که رفیق شما کیست و چه سابقه یی در دادگستری فرانسه دارد. دعائی در آن نامه می نویسد که از فلان فروشگاه دزدی کردیم و دستگیر شدیم، به صادق قطب زاده بگویید برای من وکیل بگیرد. قطب زاده وکیل می گیرد. دعائی در دادگاه سی هزار فرانک فرانسه محکوم می شود. بعدها محمد منتظری در پاریس به من گفت: پانزده هزار فرانک آن را از بنی صدر و پانزده هزار فرانک دیگرش را از قطب زاده گرفتیم و سر و ته قضیه را هم آوردیم. وقتی از زندان بیرون آمدند، از مرحوم صداقت نژاد، شوهر خواهر هادی نژادحسینیان، پرسیدم ماجرا چه بود؟ گفت: با دعائی به فروشگاه «پرنتان» رفتیم. عبا و عمّامه را برداشته بود و از نیّت او بی خبر بودم. دو چمدان برداشت و آن دو را از لباسهای زیر زنانه پرکرد. گفتم چکار می کنی؟ گفت سهم امام و خمس و زکات را ازشان می گیرم و یک ضبط صوت هم روی آنها گذاشت و از فروشگاه خارج شدیم. در ایستگاه منتظر مترو بودیم پلیسها در حال قدم زدن بودند که دعائی ترسید و فکر کرد او را تعقیب کردند و پا به فرار گذاشت. پلیس سوت کشید و دعائی فرار می کرد. بالاخره دستگیر شدیم. دستبند به ما زدند. توی ماشین پلیس دعائی زد زیر گریه. به او گفتم مگر گرفتن سهم امام گریه هم دارد؟ گفت وقت این حرفها نیست. تا به حال همه اش به خیر گذشته بود. به زندان رفتیم. ما را چکاپ کردند. دعائی خوشحال شد که زندان فرانسه چکاپ هم دارد. اولین بار بود که می گفت چکاپ کردم.

من وقتی در عراق بودم با دعائی به چاپخانه یی در بغداد رفتیم. در بازگشت ایستگاه بازرسی بود و شرطه به داخل ماشین آمد و از دعائی کارت شناسایی خواست. او کارتش را به مأمور نشان داد. او عضو استخبارات و عضو حزب بعث عراق و هم مترجم خمینی با رئیس سازمان امنیت عراق بود. مترجم می بایست مورد تأیید عراقیها باشد. او گوینده رادیو نهضت روحانیت و گیرنده خروجی از عراق برای رفتن طلاب به ایران هم بود.

آقای لاهیجی، محمود دعائی برای خودش حالا دم و دستگاهی دارد. با یک اشاره او حملات سازمان یافته و امضاهای دسته جمعی روی سایتها می رود و اتّهامات بی اساس علیه مجاهدین در طی این سالها خود به خودی نبوده، بلکه از تاریکخانه های توطئه و ترور مقامات اطلاعاتی و امنیتی دستگاه جنایت ولایت فقیه، نظیر دعائی ها طرّاحی و زمینه چینی شده است. همین گشتاپوهای پشت پرده نظام جنایتکار و تروریست پرور حاکم بر ایران است که با همدستی امثال شماها مدیر شانه چی ها را به ایران کشانده است و کسانی مانند غفّار حسینی ها را به تیغ جلادان ولایت سپرده است. راستی آقای عبدالکریم لاهیجی، شما که عناوین پرطُمطُراق «از مؤسسّین جمعیت دفاع از آزادی و حقوق بشر»، «نایب رئیس فدراسیون بین المللی جوامع حقوق بشر و مدیر اتّحادیه حقوق بشر در ایران» همه جا با خود یدک می کشید، آیا در تمام این سی سالی که در تمام سالهای سیاه پس از سی خرداد ۶۰ از حقوق کدام «بشر» دفاع کرده اید؟ آیا در همه این سالهای پررنج و خون و شکنجه پس از سی خرداد۶۰ دغدغه اصلی شما این نبوده است که پیشتازان جنبش مقاومت ایران را که در راه آزادی ایران از همه هستی و خان و مان دست کشیده و جز پاک کردن نکبت وجود ننگین رژیم سفّاک آخوندی دغدغه یی نداشته اند، به هر وسیله ممکن آماج تیغ کینه و انتقاد قراردهید و آنها را مسئول زمینه ساز خشونت و کشتارهای وحشیانه پس از سی خرداد ۶۰ قلمداد کنید و از این راه تیغ جلاد را علیه آنها تیزتر کنید؟

راستی شما از «حقوق» کدام «بشر» دفاع می کنید؟

جنون آدمکشی برای تثبیت قدرت

خمینی در نجف پشه را هم نمی کشت و می گفت جان دارد. اطرافیانش درباره دل رحم بودن او قصه ها می گفتند و این که آزارش به مورچه هم نمی رسد. بعدها پسرش احمد درباره نرمدلی خمینی نسبت به پشه و مگس و سختدلیش نسبت به انقلابیون پیشتاز گفته بود: «صفات مختلف امام با یکدیگر صد و هشتاد درجه فاصله دارد. همان کسی که حاضر است هزاران هزار کافر بی دین را به درک بفرستد، از کشتن مگس خودداری می کند. امام عارفی فقیه و فقیهی فیلسوف است» («سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی، جلد دوم، مصاحبه با احمد خمینی).
تبلیغات اطرافیان خمینی درباره ساده زیستی، دل رحمی و زهدپیشگی خمینی، برای جلب مقلّدانی بود که بساط بیتش را سر و سامان بدهند. او در این راه از توسّل به هر ترفندی که کارساز بود، اِبایی نداشت. اما شیعیان عراق در آن سالهایی که خمینی مقیم نجف بود، مقلّدش نبودند و مقلّدان ایرانیش هم تعداد چشمگیری نبودند، از این رو، او برای پرداخت شهریه به طلبه های دور و برش در مضیقه بود. ندادن شهریه هم پیامش این بود که او چندان مقلّد ندارد تا به او وجوهات کافی برسانند، در نتیجه مرجعیتش زیر سؤال می رفت. برای رفع این نقیصه شیخ نصراله خلخالی را، که صرّاف بود، پیشکار خودش کرده بود و هروقت به پول نیاز داشت از وی قرض می گرفت. شیخ نصرالله قبل از انقلاب۵۷ در سوریه درگذشت.
یکی از شگردهای خمینی این بود که از امکانات دولت عراق، از جمله رادیو، مخفیانه، استفاده می کرد، امّا در ظاهر وانمود می کرد که رادیو «نهضت روحانیت» به او ارتباطی ندارد . سید محمود دعائی، گوینده رادیو نهضت روحانیت، در خاطراتش می نویسد که نوارهای پخش شده رادیو را در اختیار خمینی می گذاشت تا بداند چگونه برایش سنگ تمام می گذارد .
وقتی خمینی از عراق اخراج شد و سر مرز کویت سرگردان بود، دکتر ابراهیم یزدی به دادش رسید و دستش را گرفت و او را به پاریس برد. چند روز بعد ما از سوریه به پاریس آمدیم . غروب بود که احمد خمینی پس از دیدن من گفت همین حالا برو آقا می خواهد ترا ببیند. نزد او رفتم. می خواست ببیند چه خبرهای جدیدی دارم. در نوفل لوشاتو در جوار «بیت» خمینی به همسر من اتاقی داده بودند. در اتاق دیگر عیال خمینی و در اتاق مجاور آن هم خود خمینی به سر می برد . شبها با همسرم در دهکده «نوفل لو شاتو»، که محل اقامت خمینی بود، قدم می زدیم. شبی گفت: به نظرم خمینی دیوانه شده. امروز در این هوای سرد درِ اتاق را باز کرده بود، حوله دستش بود و دور اتاق می چرخید. به او گفتم خمینی می خواست پشه را از اتاقش بیرون کند.
خمینی با تنزّه طلبی و زاهدمسلکی راهش را برای تکیه زدن بر تخت سلطنت ولایت فقیهی بازکرد و از همان آغاز حکومت برای تثبیت پایه های قدرت بادآورده اش، با وعده های فریبنده و درِ باغ سبز نشان دادن به مردم، آنها رابه دنبال خود کشاند، اما وقتی خرش از پل گذشت، به هیچیک از آنها جامه عمل نپوشید. مثلاٌ در سخنرانیش در صحن فیضیه قم در روز ۱۰ اسفند ۵۷ خطاب به مردم گفت: «دلخوش نباشید که تنها مسکن می سازیم، آب و برق را برای طبقه مستمند مجانی می کنیم، اتوبوس را برای طبقه مستمند مجانی می کنیم... ما هم دنیا را آباد می کنیم و هم آخرت را... ما یک مملکت محمدی ایجاد می کنیم». اما از همان ماههای اول تکیه زدن بر تخت سلطنت آخوندی جز به «علما» و آخوندهای همگام و همراه و اوباش و لومپنهایی که به او پیوسته بودند، به احدی روی خوش نشان نداد و اولین کاری را که انجام داد این بود که در همه شهرهای بزرگ و کوچک «حاکم شرع» تعیین کرد و بساط بی رحمی و شقاوت را در سراسر جامعه پهن کرد و به نحو جنون آمیزی به کشتار آزاداندیشان و مخالفان و مردمی که برای احقاق حقوق حقّه شان دست به اعتراض گشوده بودند، پرداخت. نه تنها مسکن و جان پناهی برای مردم محروم فراهم نساخت و آب و برق را برای اقشار فرودست مجانی نکرد و راه هیچ آبادی و آبادانی را هموار نکرد، بلکه درست بر خلاف گفته های عوام فریبانه اش، جان و مال و هستی مردم و مملکت را آماج ایلغار و چپاول روزمرّه قدّاره بندها و اوباش بسیجی و پاسدار دستگاه خلافت جابرانه اش قرارداد و تنها چیزی که مجانی شد و از غبار هوا هم بی بهاتر، به ناحق ریختن خون بهترین فرزندان ایران بود و بس. از همان اولین ماههایی که خمینی حاکمیت ملی را به ناحق از آن خود کرد، شمشیر خون آلودش را شَرحه شَرحه کردن بدنها و جانها در سراسر ایران به اهتزاز درآورد. وَلَع خون آشامی را در سخنرانیش در روز ۲۶ مرداد۵۸ (۲۳رمضان ـ روز قدس) ـ که فردایش فرمان لشکرکشی به کردستان را صادر کرد و آن دیار محروم و ستمزده را به خاک و خون کشید ـ به خوبی می توان دید. خمینی در آن سخنرانی با افسوس از این که چرا بساط قلع و قمع و کشتار مخالفان را از همان اولین روزهای رسیدن به قدرت پهن نکرده است، گفت: «اگر ما از اول... چوبه های دار را در میدانهای بزرگ بر پا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم، این زحمتها پیش نمی آمد... اگر ما انقلابی بودیم... تمام احزاب را ممنوع می کردیم، تمام جبهه ها را ممنوع اعلام می کردیم و یک حزب؛ حزب الله تشکیل می دادیم...». در زیر نمونه هایی از قتل و غارتها و کشتارهای بی رحمانه سگهای هار دستگاه ولایت خمینی از نظرتان می گذرد.
ـ روزنامه اطلاعات، ۱۱تیرماه ۱۳۵۸:
خمینی: «اگر چهارتا آدمی را که به فحشا مبتلا هستند، به شلاق ببندند، فحشا در جامعه از بین می رود ... این حقوقدانها اصلاٌ اسلام را نمی شناسند ...این حرفها را که می شنوید در خارج و داخل کشور هست، تقلید از غرب است. همه برای این است که جامعه را بچاپند ... طرفداران حقوق بشر نشسته اند و پایشان را روی پایشان می اندازند ... تمدن اینها این بود و اینها از تمدن ازادی این را می خواهند. تمدن غربی می خواهند. تمدن غرب این است که لخت بشوند و به دریابروند».
ـ روزنامه اطلاعات، ۶شهریور ۱۳۵۸:
۴۰ نفردر سنندج، مریوان و سقّز تیرباران شدند. دیروز ۱۱نفر در سنندج و پریروز ۹ نفر در مریوان به مرگ محکوم شدند. ۲۰ اعدامی دیگر در سقّز. صادق خلخالی، حاکم شرع، دیروز وارد سقز شد و در محل تیپ سقز دادگاه صحرائی تشکیل داد.
ـ اطلاعات، ۲۴ مهرماه ۱۳۵۸ :
«دو نفر در تظاهرات بندر انزلی کشته شدند. گروهی از صیادان بندر انزلی ضمن راهپیمایی در مقابل اداره شبلات این بندر خواستار آزادی صید ماهی شدند ... پاسداران اقدام به تیراندازی کردند که در نتیجه آن یک صیّاد کشته و بیش از ۱۰ نفر مجروح شدند. صیّادی که کشته شد قربان یعقوبی نام داشت که بر اثر اصابت گلوله به مغزش جان داد... مردم در اعتراض به تیراندازیهای پاسداران به سوی صیادان در خیابانها به راه افتادند... ساختمان شهربانی به آتش کشیده شد ... تظاهرات تا نیمه شب ادامه داشت. یکی از مجروحین بر اثر شدت خونریزی جان باخت» .
ـ اطلاعات، ۲۵ مهرماه ۱۳۵۸:
گزارش حوادث خونین بندر انزلی: «در این واقعه ۱۳ نفر کشته و عده زیادی جراحات سخت برداشتند. نیروی دریایی کنترل بندر انزلی را به دست گرفت. ادارات و مغازه ها در بندر انزلی تعطیل شدند ... گزارشهای رسیده حاکی است که بیمارستانهای انزلی با کمبود خون و دارو مواجه هستند. مردم در خیابانها و محلات به جمع آوری دارو و یخ مشغولند ...مردم رقم مجروحان را بیش از ۵۰۰ نفر ذکر کردند».
ـ اطلاعات، ۲۹ مهرماه ۱۳۵۸.
کانون زندانیان سیاسی ایران: «ایران بیش از ۱۵۰۰ زندانی سیاسی دارد . تا کنون ۱۳۰ نفر اعدام شدند . هم اکنون در زندانهای ایران در دزفول، اهواز، خرمشهر، آبادان، سنندج، پادگان سقز، پادگان بانه و دیزل آباد کرمانشاه، زندان اوین و زندان قصر پر است از زنان و مردان آزاده یی که به اتّهام وابستگی به سازمانهای سیاسی، پخش اعلامیه و نشریه یا احقاق حقوق خلق یا شرکت در تظاهرات و مشارکت در فعالیتهای دانشجویی و کارگری بازداشت شده اند ودادگاههای مخفی بدون هیأت منصفه، بدون حق داشتن وکیل و در چند مورد شکنجه و در محل دادگاه به مرگ محکوم شده و تیرباران شدند».
ـ اطلاعات، اول آبانماه ۱۳۵۸:
«دو دانش آموز در پیرانشهر کشته شدند. در پی تیراندازی به سوی دانش آموزان پیرانشهر وضع این شهر متشنّج شد. یک دانش آموز ۹ ساله به نام کمال فلّاحی و یک دانش آموز دیگر به نام ابوبکر بشیری به شدت مجروح شدند. گفته می شود تیراندازی از سوی سپاه پاسداران صورت گرفته است ».
ـ اطلاعات یکشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۵۹
«در درگیریهای دانشگاه شیراز به مناسبت حمله به دانشگاهها در جریان انقلاب فرهنگی، عده زیادی مجروح شدند. در اعتراض به این حملات، رئیس و معاون دانشگاه استعفا دادند».
روزنامه اطلاعات چهارشنبه ۳ اردیبهشت۵۸ نوشت: «درگیریهای شدید در دانشگاه شهر رشت ۵ کشته و ۱۰۰۰مجروح و در دانشگاه اهواز ۵ کشته و ۲۰۰ مجروح به جاگذاشت. دیروز، در پی وقایع خونین در دانشگاه رشت، رادیو این شهر اعلام کرد که مجروحین احتیاج به خون دارند. در پی پخش این خبر مردم رشت، گروه گروهٍ به سوی بانک خون این شهر روان شدند».
ـ اطلاعات، ۲۰ اردیبهشت ۱۳۵۸:
خلخالی سرپرست اداره مبارزه با مواد مخدّر شد.
خلخالی: «من باید بگویم در مبارزه با قاچاقچیان هیچ گونه رحمی وجود نخواهد داشت» .
به اسم مبارزه با قاچاقچیان جوی خون به راه انداختند و مبارزه با فحشا را، که زاده فقر و فلاکتی است که نظام پیشین و نظام فعلی به بارآرده اند، با برپاکردن چوبه های دار و حلق آویز زنان نگون بخت عَلَم کردند.
تظاهرات سی خرداد ۱۳۶۰
ساعت برگزاری تظاهرات سی خرداد ۱۳۶۰ را چند روز قبل از طریق مجاهدین خلق مطّلع شده بودم. در آن روز با تعدای از رفقا به طرف چهارراه مصدق رفتیم. سیل جمعیت در حرکت بود. کمیته چی ها و پاسداران با لباس شخصی ها از پایین به طرف میدان ونک می رفتند. روبه روی وزارت بازرگانی کسی که ته ریش داشت، ناگهان چاقو کشید و چندین ضربه چاقو به سر و پهلوهایم زد. چندین بار دست به دست شدم . هر بار پاسدارها مرا می گرفتند و چاقویی هم به من می زدند. هنوز برق تیغ چاقوکشان ولایت جلوِ چشمم هست. رو به روی نانوایی لواشی یک نفر جلو آمد و به من گفت: در آخرین لحظات زندگیت هستی. مرا سوار آمبولانس کردند و به بیمارستان میثاقیه بردند. پزشکان پرسیدند که هستی؟ گفتم از مردم هستم. سر و پهلویم را بخیه زدند. به آنها گفتم می خواهم مخفیانه از بیمارستان بیرون بروم. دکتر جراح و کارکنان بیمارستان به کمک آمدند و با لباس سفید از در بیمارستان خارج شدم و از همان شب مخفی شدم . در دوران مخفی و زخمی بودنم مردم بسیار به من کمک کردند.
سرکوب وحشیانه تظاهرات مسالمت آمیز روز ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ نشان داد که آخوندهای حاکم مردمانی بسیار ترسو و بزدل و بدون پایگاه قوی اجتماعی هستند که برای مقابله با مخالفین سیاسی و در رویارویی با معضلات اجتماعی دامنگیر مردم، راه و چاره یی به جز ایجاد فضای رعب و وحشت و توسّل یه خشونت حداکثر نمی شناسند. البته این خشونت و ارعاب نه تنها پایه های قدرت آنها را استحکام نبخشید، بلکه روز به روز آن را لرزان تر کرد و نفرت و انزجار مردمی بیشتری را نصیبشان ساخت، به طوری که اکنون بوی الرّحمن رژیم نه تنها به مشام مردم سراسر ایران بلکه به مشام همه باندها و محافل بین المللی رژیم هم رسیده است و برای امدادگران بین المللی و داخلی رژیم این واقعیت را برملاکرده است که شام تاریک حیات پلشت و ننگ آفرین این رژیم سرکوبگر در چشم اندازی بسیار نزدیک قرار گرفته است.
از شامگاه تظاهرات مسالمت جویانه ۳۰خرداد ۶۰، دامنه دستگیریها و شکنجه و کشتار زندانیان سیاسی و دستگیرشدگان تظاهرات، به نحو وحشیانه یی آغاز شد. نمونه هایی از این سنخ اخبار را در زیر می خوانید:
ـ کیهان، ۱۷ مرداد ماه ۱۳۶۰: ۴۳ نفر از ضدانقلابیون اعدام شدند.
روزنامه جمهوری اسلامی، ۲۵ مردادر ماه ۱۳۶۰ : ۱۱۶ نفر تروریست دیگر دستگیر شدند.
ـ رفسنجانی، «عبور از بحران» (خاطرات روزانه سال ۱۳۶۰):
«پنج شنبه ۲ مهرماه ۱۳۶۰ بعد از ظهر پس از نماز غلامحسین نادی، نماینده نجف آباد آمد. روزهای تعطیل را برای کمک در زندان اوین کار می کردند. از بی نظمی و نابسامانی زندان و بازجوییها گفت».
ـ کیهان،۷ مهر۱۳۶۰: «۵۴ تن از عاملین تظاهرات خونین پنجم مهر تهران تیرباران شدند» .
ـ کیهان، ۸ مهرماه ۱۳۶۰: اعدام ۴۳ تن از ضدانقلابیون در زندان اوین.
ـ کیهان، ۱۲ مهرماه ۱۳۶۰: ۶۶ تن از اعضاوعناصر گروهک منافقین خلق تیرباران شدند.
ـ سرمقاله کیهان ۱۶تا ۱۹مهر۶۰ به قلم محمد خاتمی ـ خاتمی در این سرمقاله در پاسخ به نطق پیش از دستور مهندس مهدی بازرگان در اعتراض به کشتار دستگیرشدگان تظاهرات ۵مهر۶۰ در تجلیل عاملان این اعدامها می نویسد: «بسیاری از کسانی که امروز در همین دادگاههای انقلاب، که مورد اعتراض شمایند، تنها به خاطر دفاع از اسلام و پاسداری از دستاوردهای انقلاب اسلامی شب و روز زحمت می کشند، انسانهایی سرشار از عاطفه و رحمتند، اما مسئولیت اسلامی و تعهّد انسانیشان و نیز فرمان خدا آنان را وامی دارد که قاطعانه در برابر آدمکشانی که موجودیت انقلاب و جمهوری اسلامی را به خطر انداخته اند، بایستند و فساد را از ریشه بر کنند».
ـ جمهوری اسلامی، ۲۰ مهرماه ۱۳۶۰:
۹۶ عامل ترور وانفجار وتظاهرات مسلحانه تیرباران شدند.
ـ روزنامه اطلاعات، ۲۲ مهرماه ۱۳۶۰ :
۳۷عامل ترور در ۵ شهر اعدام شدند.
ـ روزنامه جمهوری اسلامی، ۲۷مهرماه ۱۳۶۰: در زنجان و گچساران ۲۸ تروریست اعدام شدند.
ـ «عبور از بحران» (خاطرات رفسنجانی ـ ۱۳۶۰):
ـ ۱۷ ابانماه ۱۳۶۰:
«ناطق نوری آمد و از جلسه یی که اخیراٌ در زندان اوین برای زندانیان گذاشته اند گفت. او معتقد بود که اگر این جلسه از تلویزیون پخش شود، خیلی مفید است. هزاران نفر از زندانیان شرکت کننده در این جلسه، به نفع جمهوری اسلامی و علیه منافقان شعار می دهند ... فریب خورده بودند ... سپس جلسه یی با سید علی خامنه ای، عبدالکریم موسوی اردبیلی و اسداله لاجوردی داشتیم در باره زندانها و دادگاهها و... تصمیماتی اتّخاذ شد».
ـ ۹ ۱ابانماه ۱۳۶۰:
«شب به خانه آمدم عفّت کله پاچه پخته بود. امروز عصر همراه خانم مطهّری به منزل امام رفته بودند . می گفت: امام هم بنا به اظهار خانم از فیلم دیشب زندان متأثر شده اند».
ـ ۲۴ ابانماه ۱۳۶۰:
«در باره اظهارات نمایندگان سوسیال دموکرات پارلمان آلمان غربی در باره اعدامهای ایران صحبت کردم و آنها را محکوم نمودم ».
ـ ۲۵ ابانماه ۱۳۶۰ :
«اسماعیل معزّی، نماینده ملایر، که پسرش جزء منافقان بوده و اعدام شده معترضاٌ استعفا داده بود».
ـ روزنامه جمهوری اسلامی، ۵ اذر۱۳۶۰: ۴۹ عامل ترور و تخریب تیرباران شدند.
ـ اطلاعات ۱۱ اردیبهشت ۱۳۶۱: گزارش صحنه های دلخراش «مأموریت ویژه» دانش آموزان و نوجوانان «گردان شهدا» در واپسین لحظات پرپرشدنشان بر روی مین: «... داوطلب می شدند: ۱۵ ساله، ۲۰ ساله، ۱۶ ساله، ۲۵ ساله، ۱۴ ساله ...صحرای مین و آنها هم مثل باغچه های بامدادی چمن، که در دمدمه های صبح آماده بازشدن و پر گشودنست از روی مینها می گذشتند و چشمها دیگر نمی دید، گوشها دیگر نمی شنید و... لحظاتی بعد گرد و غبار که فرو می نشست، هیچ نبود ... تکّه های گوشت و استخوان در گوشه و کنار صحرا، هر تکه یی بر سنگی چسببیده ... بدنهای خردسال بچه ها تکه تکه، ریزه ریزه و ذره ذره ... بر اطراف دشت پاشیده ... حالا گاه بچه ها بیش از عبور و پای گذاشتن بر مین پتو بر خویش می پیچند و می غلتند تا تکه ها و پاره ها ...چندان پراکنده نشوند که نتوان فراهم آورد و به پشت جبهه انتقال داد و بر سر دستها برد».
ـ کیهان ۱۴ فروردین۱۳۷۹ در باره سعید حجاریان نوشت:
«سعید حجاریان و همکارانش در یک شب دهها تن از اعضای گروههایی را که علیه نظام دست به سلاح برده بودند، کشتند. روز بعد هم مابقی آنها را بر اساس موازین قضایی اعدام کردند».
ـ خبرگزاری ایسنا، اول مهر ماه ۱۳۸۱: حجت الاسلام حسین اربابی فر، مدیر کل امور استانهای صدا و سیماگفت: یکی از کسانی که دم از صلح، حقوق بشر، دموکراسی و مردمسالاری می زند و به مغز متفکر اصلاحات معروف است، سعید حجاریان، در همین شیراز یکی از منافقین را بازجویی می کرد، این آدم را به درخت بست و دستش را با طناب به تراکتور بست و با تراکتور حرکت کرد تا بازوی این فرد کنده شد. در آن زمان متدیّتین اعتراض کردند که این چه برخوردی است. این کار را کسی که اکنون مخالف خشونت است انجام داد».
سعید حجاریان، «مغز متفکر اصلاحات»، محمد خاتمی، اکبر گنجی، شیخ دین فروش کدیور، مهاجرانی، ابراهیم نبوی و همانندانشان، همان کسانی بودند که سالهای سال از عاملان کشتارهای وحشیانه بی گناهان بودند و دست و پا می بریدند و زبانهای مخالفان را از پس سر بیرون می کشیدند. حالا که بوی گنداب رژیم آخوندی سراسر جهان را فراگرفته و تشت رسوایی رژیم سراپا جنایت و چپاولگری از بام دنیا به زمین افتاده است، عبای اصلاح طلبی و نفی خشونت را بر اندام ناسازشان آراسته اند تا بلکه از این راه بتوانند چند صباحی به عمر رژیم فرتوت ولایت فقیه بیفزایند، غافل از این که ننگ را با لعاب این گونه رنگ و نیرنگها نمی توان پاک کرد. این رژیم سراپا آغشته به ننگ و پلشتی سی و سه سال جنایت و آدمکشی و چپاول همه سرمایه های ملی و دستمایه های همه آحاد مردم ایران، با تمام دسته بندیهایش؛ اعمّ از به اصطلاح اصلاح طلب و خشونتگرا و سخت سر و نرم تن، همگی سر و ته یک کرباسند و برای حفظ همین رژیم سراپا فاسد و جنایت پیشه دست به هر جنایت و انجام هر رذالتی می زنند و در این راه همگی همسو و همگام هستند. تا این نظام جور و جهل برپاست، ایران و ایرانی هرگز روی آزادی و آبادی و بهروزی را نخواهد دید. قفل سرای دلگشای آزادی یک کلید بیشتر ندارد و آن هم سرنگونی تام و تمام نظام جور و جنایت ولایت فقیه است که با همبستگی همه آحاد مردم شیفته آزادی ایران و رزم همگام و همبسته آنها بهاران آزادی فراخواهد رسید.

گروگان گیرهای نا شناس ؟ وارونه گوئی یا تملق گوئی صداي آمريكا

سايت صدای امریکا كه بطرف بیت خامنه ای برنامه پخش میکند تا مبارزه با تروریسم موثر واقع شود در روز 20 ارديبهشت91 در يك برنامه مفصل با عنوان« تلاش سازمان مجاهدين خلق براي خروج نام خود از فهرست گروه هاي تروريستي آمريکا» كوشيد تا همه برچسبهاي آخوند پسند را به مجاهدين بچسباند تا هم رضايت خامنه اي را بدست آورد و هم در راستاي خدمت به خواستهاي اربابان خود هشدار دهد كه مبادا مجاهدين را از ليست گروههاي تروريستي آمريكا خارج كنند. برچسبي كه درسال 1997 توسط وزارت خارجه آمريحا براي جلب رضايت ملايان به مجاهدين چسبانده بودند و همگان به اين واقعيت معترفند. صحنه عجيبي بود كه صداي آمريكا نقش رسانه جمهوري آخوندي را بازي ميكرد و با دروغ  و تحريف و تزوير هرچه ميخواست توليد ميكرد.
  وارونه گوئی صدای آمریکا برای توجیه سرکوب بیرحمانه با تانکهای آمریکائی در اشرف محاصره شده است . قرار بود به عراق حقوق بشر بیاورند مالکی را از هواپیمای جنگی بر عراق مسلط کردند که دست ساز خامنه ای  و سپاه قدس میباشد. در عراق حکومتی دست نشانده ولایت فقیه حاکم شده که فقط با کشتار بیرحمانه در قدرت مانده است و هر روز خون میریزد و همین رفتار در لیبرتی و اشرف نشان از تفکر کسانی هست که در قدرت و بر سر چاه نفت نشسته اند  .
 
خامنه ای سردسته  تروریسم بین المللی برای جهانیان شناخته شده است و دستانش به خون صدها هزار نفر آغشته .
بیش از چهار صد و پنجاه عملیات تروریستی در خارج انجام داده  ودر دادگاه میکونوس تحت تعقیب قرارگرفته است.اگر میخواهید جای قربانی را عوض کنید باید فکر تازه ئی را ابداع کنید شیوه های کهنه دردی  از خامنه ای وهمدستانش دوانخواهد کرد.
 
مشکل اینست كه آخوندها و نوکرانشان مجاهدین خلق را آمریکائی میخواندند و هزار هزار زنده بگور میکردند.
صدای آمریکا مجاهدین خلق را حامی گروگانگیرهاي ولايت فقيه میخواند . شاهد هم از غیب میرسد. جان لیمبرت گروگان سابق آمریکا كه از همان دوران گروگانگيري لابی رژیم قرون وسطایی شد.
 
اي كاش صداي آمريكا محاکمات قاضي شرع محمدی گیلانی و اسداله لاجوردی را پخش ميكرد و قضاوت را بعهده مردم ميگذاشت . سی و سه سال آخوندهای عمامه دار و کراواتی، همه رنگ بازی کردند تا مجاهدين را با مارك آمريكايي و در پرچم آمريكا قتل عام كنند و از سوي ديگر در ليست تروريستي آمريكا قرار دهند و هنوز از همسويي و همكاري صداي آمريكا برخوردار باشند. اين مواضع صداي آمريكا توهین به شعور مردمي بپاخاسته است که ميروند تا ملاهاي جنايتكار را بگورستان تاریخ ببرند .
فقر فرهنگی در  صدای امریکا و همسويي و اتحاد عمل گردانندگانش با رژيم ولايت فقيه چنین تولیدات ننگينی بدنبال دارد ، و اين درحالي است كه دادگاه استيناف واشنگتن پس از بررسي همه اينگونه ياوه ها و بافته هاي دروغ دليلي براي در ليست ماندن مجاهدين نيافته است و از وزارت خارجه آمريكا از دو سال قبل خواستار بازبيني و تجديد نظر در اين برچسب ناچسب شده است و وزارت خارجه هم اخيرا با مشروط كردن اين بازبيني به يك مسأله سياسي و خروج  مجاهدين از اشرف نشان داده است كه كاملا دستش خالي است و مسأله اصلا تروريسم نيست.
با توجه به اين واقعيتهاست كه دست صداي آمريكا و گردانندگانش به خوبي رو مي شود و نشان ميدهد كه چگونه به هر خس و خاشاكي متوسل ميشود، لابيها و ماموران رژيم ، باندمغلوب رژيم كه به خارجه ديپورت شده اند را به خدمت ميگيرد تا با هر دروغ و دغلي براي ابقاي برچسب تروريسم بر مجاهدين تلاش كنند و يقه بدرانند. در حاليكه ميدانند هفت سازمان امنيتي و اطلاعاتي آمريكا تك تك مجاهدان اشرف را اسكرين كرده اند و در يك موضعگيري كه در نيويورك تايمز هم انعكاس يافته است اعلام كرده اندكه حتي يك نفر نيافته اند كه متهم به تروريسم كنند.
 
دروغ سازی صداي آمريكا برای چیست؟ در پس این صحنه ها چه میگذرد؟
آخوندها در نماز جمعه همین تصور را داشتند که هر چه میگویند عوام الناس باور میکنند . اما به زودي دريافتند كه مردم در کوتاه زمان خمینی را از ماه به چاه کشاندند. تا جايي كه ديگر آخوندها از مردم ميهراسيدند ، از خانه هایشان بیرون نمی آمدندو از ترس جانشان در محاصره پاسداران بودند . آري با چنین فلاکتی روبرو شدند .

 
ترس و وحشت آخوندها از عکس العمل و واكنش مردم است كه جهانيان آن را در قيام مردم ايران در سال 88 ديدند و اين در حالي بود كه مردم ايران شعار ميدادند «اوباما اوباما با اونهايي يا با ما» و رژيم به خوبي پيام را گرفت. بدينجهت آخوندهاي حاكم به التماس و درخواست و دخیل بستن به از ما بهتران مشغول شدند که مجاهدین خلق را در محاصره دشمنان گوناگون از لیست خارج نکنید . اگر دليل و مدرك نداريد ما براي تان توليد ميكنيم و دروغ بهم ميبافيم و به نام سند تحويل تان ميدهيم. تا به عنوان مدارك محرمانه در صندوق خانه داشته باشيد. صداي آمريكا چه رذيلانه به آنها لبيك ميگويد و دروغها را بازنشخوار ميكند و ماموران آخوندپسند را به خط ميكند . راستي بگوييد از کدام زد و بند موفق بیرون آمده اید؟ که حالا شیپور ولایت را از سر گشادش میزنید. مردم و مقاومت ایران تا به کی مرغ عزا و عروسی باشند؟
مجاهدين خلق  و اشرفيان قهرمان را اول با برچسب تروريسم زیر تانک و هاموي و بمباران در تباني و معامله با رژيم ولايت  له میکنید بعدا بدنبال سند جرم میگردید؟ همه دنیا گروگان گیران را میشناسند که بودند و از کجا  و به چه منظور آمده بودند . شما در اتحاد با پدرخوانده تروريسم و گروگانگيرهاي شناخته شده دنبال مدارك عليه مجاهدين در ماجراي گروگانگيري ميگرديد؟  
 
دربرنامه های صدای امریکا هم رازی  نهفته است . آنروزها اخوندها با گردوخاک میخواستند راز گروگانگیری را مبارزه با امپریالیسم جلوه دهند و صحنه گردانان از ترس روشدن دست خود راه فرار به جلو را انتخاب کردند.چون سابقه ملاها برای مبارزه  با استکبار هم خوانی نداشت . چون نوکران ساواک و سیا بودند .
 
آیا بعد از سی وسه سال هنوز گروگانگیر ها برای صدای امریکا ناشناس هستند ؟
موسوی خوئینی ها که نماینده او همین حالا در مذاکره با آمریکائیهاست طراح گروگانگیری سفارت بوده است که بعدا به دانشجویان خط امام مشهور شدند و امروز نادم و نماينده اش از نوکران آمریکائیها شده و التماس و درخواست میکنند تا مجاهدین خلق را از لیست خارج نکنند. وگروگانگیرها و طرفداران آنها همانها هستند که میگویند ویدئوی شهادت ندا آقا سلطان ساختگی است. آنها درصدای آمریکا برنامه ساز هستند و سرشان را در برف فرو کرده اند .
این محلل های سیاسی و خط امامی و مجاهدین انقلاب اسلامی که با دو سوال و جواب حکم اعدام مجاهدین خلق را بخاطر وابستگی به آمریکا میدادند همگی امروز سر در اخور ولایت مطلقه دارند و برای جلوگیری از فروپاشی این نظام آپارتاید کارمیکنند.
 
وقتی اخوندها با زدوبند و موج سواري انقلاب را دزديدند و بر تخت نشستند همه مخالفین را ضد انقلاب میخواندند. حالا که کفگیر گروگانگیری به ته دیگ ولایت خورده و عبای ولی فقیه لای در گیر کرده  قربانیان را طرفدار گروگانگیری میخوانند .
درحالي كه آخوندها در روز روشن در سراسر ایران مبارزين و آزاديخواهان میکشتند و ترور میکردند و سر داریوش فروهر و پروانه فروهر را در خانه شان میبریدند، مماشاتگران و متحدين رژيم اما مجاهدین خلق را در لیست تروریستي آمريكا ميگذاشتند.
آيا میخواهيد جای قاتل و قربانی را عوض کنيد؟ نمیتوانید کما اینکه خمینی هم نتوانست. او میگفت خودشان خودشان را شکنجه میکنند تا ما را بدنام کنند .
تملق گوئی پدیده تازه ئی نیست، آنهم در ایران نفت خیز که بیش از یک قرن است چشم همه کمپانی ها به آن خیره شده و دلالهای رنگارنگ را بخود مشغول کرده است . برای بدست آوردن طلای سیاه چه جنایتها وخیانتها مرتکب شده اند .
مسئول  اعدام دکتر حسین فاطمی وزیر خارجه دولت ملی دکتر مصدق آمریکائی ها بودند. چرا که اگر کودتا 28مرداد را انجام نميدادند دکتر فاطمی هم اعدام نمیشد و مردم ایران هم دچار چنین سرنوشت سیاهی نمیشدند که ملای قرون وسطائی خودش را صاحب ایران بداند و برای خاموش نمودن هرگونه اعتراض و صداي مخالفی سفارت آمریکا را به بهانه اسناد جاسوسی اشغال کند .      
 
آخوند ها محصول سه دهه زدوبندهای پیدا و پنهان میباشند
خود کرده را تدبیر نیست .
امریکائیها بخاطر منافع اقتصادی و سیاسی و کمر بند سبز در برابر شوروی سابق طالبان فیضیه و مدرسه حقانی را بر سرنوشت مردم مسلط نمودند و اسناد و مدارک بسیاری در رابطه با خمینی، سید محمد بهشتی و مرتضی مطهری و موسوی اردبیلی و... منتشر شده است تا آنها را سخنگوی انقلاب ضد سلطنتی نمایند . آمریکائی ها محلل آخوندها شدند و صدای امریکا امروز در  ادامه همان راه طی شده گام بر میدارد که باندهای سرکوبگر را از جنایات انجام شده مبرا کند و لباس عدم خشونت را بر آنها بیاویزد .
 
امریکائیها مشاورینی دارند که سر سپرده عمامه داران هستند.
گفتگوی تمدنها جواب نداشته و هم اکنون بر سر سه میز جداگانه با آمریکائیها هستند. خامنه ای  و احمدی نژاد و دیگری
 اصلاح طلبان قلابي یعنی پاسداران خط امامی . اولین خواست هر سه جناح، سرکوب مردم و مجاهدین خلق است میگویند اینها مانع رسیدن به هدف میباشند.
کشتار مجاهدین خلق در اشرف و محاصره داروئی و پزشکی و... آنان نشان از آینده وحشت آور فردای مردم با همین باندها ست
از کوزه همان برون ترواد که در اوست. خلق و خوی وحشی گری در این باندها نهادینه شده و از التماس و درخواستهایشان از آمریکائیها پیداست که همگی خواستار سرکوب هستند.
 
سرکوبگر متمدن  نمی شناسیم .
پیام زندان سازي در لیبرتی  و پیام صدای آمریکا مثل روز روشن است. میخواهند به خاطر ترسی که بجان ملاها افتاده از آنها دل جوئی کنند تا رفع کدورت شود .
همانها که با لباس حقوق بشر پشت تانکهای آمریکا هزار زخمی و دهها کشته در اشرف بجا گذاشتند و با محاصره پزشکی و دارویی اشرف و لیبرتی فاجعه آفریدند به کمک گروگانگیرهای سفارت شتافتند و اشرفیان را به گروگان گرفتند. صداي آمريكا سخنگوي آنهاست. اینست حقوق بشرآمریکايي و مدرنیته اي که در راه است.

بازار پر رونق دلالان و رمّالان

دلالها و رمّالها با هم در فضای سیاسی ایران فعال هستند و به عنوان خبرنگار و مفسّر و... به روی صحنه می آیند تا دروغ بگویند و خاک در چشم مردم بپاشند. سر نخ این عناصر مردم فروش در دست شرکتهای چندملیتی تسلیحاتی و کمپانیهای نفتی و حکومتهایی است که مردم را به زنجیر اسارت می کشند تا به اراده قهّارشان جامه عمل بپوشانند. راستی, ما در چه دورانی زندگی می کنیم: دوران برده داری یا دوران گذار به دموکراسی؟ و وظیفه ما قربانیان چیست؟
در دادگاه احسان نراقی و جهانگیر شادانلو در مارس ۲۰۱۰ در پاریس به عنوان شاهد در برابر قضات گفتم: ما از اربابان آدمکش اینها در تهران هراسی به خود راه نداده ایم. اینها جاسوسان ملاها هستند و شگردهای آخوندها و دلائل آن را بیان کردم. رنگ از رویشان پریده بود.
برای دلالها منافع مردم و کارگران و زحمتکشان مطرح نیست. آنها نوکران استبداد سیاه هستند. در خفا و آشکار برای دیکتاتورها کار می کنند تا بیشتر به بازی گرفته شوند. هدف آنها هم در همه حال, به یک چیز ختم می شود و آن هم حساب بانکی آنهاست که در آن پول مفت واریز شود. چانه زدنهایشان خواندنی است و روشن می کند که اینها چقدر حقیر هستند. برای خوردن خاویار طلایی توطئه می چینند و خون می ریزند تا آنها را بپذیرند و زیر چتر حمایتشان قرار دهند.
در باره دلالها باید کتابها نوشت و کنفرانسها گذاشت و سریالها و نمایشنامه هایی مانند «دایی جان ناپلئون» تدوین کرد. روی نقاط مشترک آنها ـ که مردم فروشی است ـ باید کار کرد. آنها جلسه می گذارند، وعده می دهند و برای ساده لوحان دام پهن می کنند. در رادیو ـ تلویزیونها هستند و خط می دهند. در حالی که خود را عاشق آزادی و دموکراسی و انتخابات آزاد نشان می دهند, بهترین روابط را با دیکتاتورها و عناصر سرکوبگر دارند و آن روی سکه اطلاعاتی ها هستند. هم از آخور می خورند و هم از توبره. هر کدام دم و دستگاهی به راه انداخته اند و به دنبال اجرای پروژه های بزرگ هستند. در روزنامه های خارجی مقاله می نویسند. آدرس عوضی می دهند. با مقامات دولتی غربی ارتباطات نزدیک دارند. به آنها مشاوره هم می دهند. برای جاانداختن خودشان در دم و دستگاه غربی ها و دیکتاتورهای خونریز دست به هر عملی می زنند. از ریختن خون بیگناهان هم ابایی ندارند.
دلالها در این سی و سه سال حکومت ملاهای قرون وسطایی، روز به روز, بیشتر می شوند. به عنوان عناصر اطلاعاتیِ مار خورده و افعی شده, کار می کنند. به طور مرتّب با وزیران و وکیلان مختلفی تماس می گیرند, که در دست آنها هر غیرممکنی ممکن می شود. از خرید اسلحه نایاب در بازارهای اسلحه فروشان تا طرح ترور و دستگیری مخالفان؛ از آزادی گروگانها و سفرهای کوتاه مدت یا دراز مدت برای پیاده کردن مقاصد حاکمان.
رمالها می گفتند با آمریکا, که به آن نام «شیطان بزرگ» داده بودند, دشمنی پایان ناپذیر دارند و در این فکرند که اسلام عزیز را به سراسر جهان صادر کنند. مبارزه با «استکبار» دکّان پررونقی شده بود که در زیر سایه آن همه خواستهای آزادیخواهانه مردم را سرکوب و چوبه های دار را بر سر چهارراهها بر پا می کردند.
دیکتاتور احتیاج به کارچاق کن دارد که در همان حال که در نمایش جمعه عربده ضداستکباری می کشد فردای آن روز با همان «استکبار» به زد و بند پنهانی مشغول شود. آنها ابایی ندارند که از یک سو از محوکردن اسرائیل از روی نقشه جهان دم بزنند و از سوی دیگر, از همان اسراییلی که «اگر دستش را به دریا بزند, دریا نجس می شود», قراردادهای پنهانی خرید سلاح ببندند تا به اصطلاح قدس را از طریق کربلا آزاد کنند.
دلالها همگی, در به در , به دنبال سوژه های پرآب و نان می گردند و دشمن درجه اول مبارزان جان بر کف راه آزادی هستند و هدف مقدّم آنها, نفوذدادن عناصر رژیم در میان مخالفین است. قربانیان را انتخاب می کنند و آنها را به دام می اندازند. برای قربانیان اشک تمساح می ریزند و پیراهن سیاه به تن می کنند. امّا در همان حال برای قاتلان آنها نامه فدایت شوم می نویسند. با این که از خامنه ای دستور می گیرند ارث پدریشان را از مجاهدین خلق طلب می کنند. آنها قساوت و خونخوارگی را زرنگی می دانند و در بوقهای تبلیغاتی ازمابهتران به عنوان استاد صاحب کرسی دانشگاه و ژورنالیست و فعال سیاسی و حقوق بشری معرفی می شوند. همه رنگ لباس در کمد آماده دارند تا وقتی به کریدورهای بی. بی. سی, صدای آمریکا و رادیو فردا فراخوانده شوند, کم نیاورند. در سالهای اخیر به هر دری زدند تا خود را به عنوان تنها سخنگویان جنبش جا بزنند. برای به دست آوردن نقشی کلیدی در صحنه سیاسی مثل آب خوردن آسمان و ریسمان را به هم می بافند. هم خود را عزادار قربانیان معرفی می کنند و هم وکیل و وصیّ زندگان. برای خوشرقصی در نزد قاتلان به دادگاههای غربی هم شکواییه می نویسند و سرشان را در برف فرومی کنند, به خیال این که کسی آنها را نمی بینید!
آنهایی که سر نخ اصلی را در دست دارند, نان به نرخ روز خورها را تا لب جوی وزارت و وکالت هم برده و تشنه بر گردانده اند.
هر کسی که با این دلالان هزار چهره راز و رمزی دارد, بداند که مشت این «جوفروشان گندم نما» کاملاً باز شده و اینها امامزاده هایی هستند که کور می کنند امّا, شفا نمی دهند. چانه زنی آنها حاکی از درماندگی تاریخی آنهاست که مرگ محتومشان را در رخسار مبارزان جان بر کف, یعنی مجاهدین خلق, می بینند.
دلالها در ادامه بقای حکومت دیکتاتورها نقشی اساسی دارند و در حقیقت عصای دست آنها هستند. افشای آنها نسلهای آینده را از سرنوشت شومی که مردم امروز و دیروز به آن گرفتار بوده و هستند, دور نگه می دارد.
شصت سال است که از تن مردم ایران به خاطر کودتای ننگین ۲۸مرداد ۳۲ و دخالتهای تجاوزکارانه آمریکاییها خون می ریزد. چه کسی مسئول است؟ دوباره چه خواب دیگری دیده اند؟
در این سی و سه سال حاکمیت نظام آخوندی, هرگاه ملاها در تنگنا قرارگرفتند, امدادگران غیبی نظیر سیمور هرش به دادشان رسیدند و برای ضربه زدن به دشمن اصلی آنها, یعنی مجاهدین خلق هر یاوه یی را به هم بافتند که آخرینش اعلام تعلیم دیدن مجاهدین در آمریکا و کشتن دانشمندان اتمی ایران توسط آنهاست. این روزها هم آنها فریاد و فغان سرمی دهند که آمریکا و اسرائیل جنگی را علیه ایران تدارک می بینند. چراغ اول را مزدور پیشانی سیاه رژیم, مسعود خدابنده, روشن می کند و سیمور هرش هم آن را با بوغ و کرنا بازتاب می دهد و سایتهای دو پولی رژیم رگبار را به روی مجاهدین خلق باز می کنند. بی. بی. سی, هم که در این گونه معرکه گیریها از همگامانش تیزتر می تازد, به نفراتش, قاضی عسکرها و چپ نمایان آماده باش می دهد تا شمشیرها را برای تاختن بر مجاهدین از نیام بیرون بیاورند. و صد البته که این معرکه گردانان نیازی به ارائه مدرک و سند هم ندارند!
برای این که به نقش دلالهای نفت و خون در سرنوشت مردم ایران بهتر آشنا شویم به سراغ نامه محرمانه منوچهر قربانی فر می رویم. دلالهایی همچون شیخ کدیور, صاحب سایت جرس, که تقاضای سرکوب مجاهدین خلق راکرده است؛ هوشنگ امیر احمدی و علیرضا نوری زاده, احسان نراقی و همدستانشان که در تمام این سالهای حکومت ننگین آخوندی پادوهای سختکوش حفظ این نظام جور و جنایت بوده اند.
احسان نراقی در نامه یی به احمدی نژاد نوشته بود که هشت جلد کتاب با اسم مستعار علیه مجاهدین خلق نوشته و توسط میشل روکا, نخست وزیر پیشین فرانسه, در اختیار نمایندگان پارلمان اروپا قرار داده است.
دلالها موجوداتی دو زیست هستند: روزها در رادیو بی. بی. سی, صدای آمریکا رادیو فردا و... مشغول جنگ زرگری با ملاها هستند و شبها گزارش کارهایشان را به همان جلادان می دهند و زمینه سرکوب هرچه بیشتر مردم را فراهم می کنند.
صاحبان این دستگاههای خبری که در اختیاردوزیستها که امکانات و بلندگو در اختیار این موجودات دوزیست قرار می دهند, به خوبی آگاهند با چه کسانی سر و کار دارند. خود آنها نیز در تمام این سالها آتش بیار معرکه یی بوده اند که در آن قربانی به جای قاتل به صلّابه کشیده می شد و در پنهان سرگرم مغازله با رجّالگان غاصب حاکمیت مردم ایران بوده اند.
در رژیم شاه اگر کسی با یک ساواکی حَشر و نَشر داشت, از سوی نیروهای مردمی طرد می شد, امّا از آنجایی که رمّالها تجربه ساواکیها را داشتند با دلالها در استتار کامل بودند تا آنها بتوانند عناصر ساده لوح را به دام بیندازند.
بازجوی اطلاعاتی شناخته شده یی مثل حسین شریعتمداری نمی تواند نقشی دوگانه را بازی کند, یعنی «با گرگ دنبه بخورد و با چوپان بگرید», در صورتی که دلالان به خوبی از عهده نقشی این چنینی برمی آیند. به راحتی لباس میش به تن می کنند و برای عوض کردن جای قربانی و قاتل دست به کار می شوند و اندر باب تثبیت نظام و ناکارآمدی نیروهای برانداز و اگر رژیم سرنگون شود «ایران, ایرانستان می شود» و برکات «عدم خشونت» و صلح و آشتی جویی, روضه خوانی می کنند و سایتها و رسانه های همسو با دلالان, مانند صدای آمریکا, آیت الله بی.بی.سی, رادیو فردا و... به طور گسترده یی برایشان فضای حیاتی باز می کنند.
در زیر با چهره یکی از دلالان دوران «طلایی» خمینی به نام منوچهر قربانی فر, که واسطه معاملات پنهانی رژیم «ضد امپریالیست» با «استکبار جهانی به سرکردگی آمریکای جهانخوار» و اسراییل بوده است, آشنا می شوید.
بخشی از نامه «به کلی سرّی» منوچهر قربانی فر, ساواکی و دلال اسلحه, به تاریخ ۱۹تیرماه ۱۳۶۵, به یکی از دست اندرکاران معاملات پنهانی رژیم خمینی با آمریکا و اسراییل, به نام محسن کنگرلو, به نقل از خاطرات آیت الله منتظری, پیوست شماره ۱۳۰, صفحه ۴۹۳: «قدمهای مثبت و سازنده» آمریکاییها «در طول سال گذشته» «به نشان حسن نیّت و نهایت احترام به رژیم جمهوری اسلامی», ازجمله, «... اعلامیه رسمی درمورد سازمان مجاهدین خلق, که سازمانی تروریستی و مارکسیستی است و بخشنامه به کنگره و کلیه کمپانیها و مؤسسات آمریکایی و توقف هرگونه مساعدت به مخالفین رژیم جمهوری اسلامی ایران».
در این نامه درباره انتظار آمریکایی ها درمقابل این خدمات, چنین آمده است:
«... مقامات آمریکایی در تهران بارها تاٌکیدکردند که در مقابل آنچه پیشنهاد نموده اند فقط انتظار دارند که مقامات ما وساطت و ریش سفیدی نموده و با استفاده از نفوذ مذهبی و معنوی خود موجبات اخلاص چهار نفر گروگان آمریکایی را, که بیش از دو سال است در بیروت گرفتار شده اند, فراهم آورند...»
در این نامه از قول مقامات آمریکایی درباره نشانه های دیگر حاکی از حسن نیت این کشور نسبت به رژیم ایران, چنین می خوانیم:
«ـ پس از آزادی کشیش آمریکایی هر کجا و هر زمان مقامات آمریکایی نامی از کشورهای حامی تروریسم و تروریسم پرور به میان آوردند, نام ایران نبوده» است. « ـ در رابطه با جنگ ایران و عراق وزارت خارجه ما طی اعلامیه یی رسمی استفاده از سلاح شیمیایی را به شدّت محکوم کرد». « سفیر آمریکا در سازمان ملل اولین کسی بود که رآی به محکومیت رسمی عراق برای کاربرد سلاحهای شیمیایی داد». « ـ اعزام دو هواپیمای آمریکایی با بیش از یک هزار موشک تاو, در دو نوبت, با قیمت تمام شده برای خودمان». « ـ فرستادن یک هیآت عالیرتبه ۵نفره از کاخ سفید و وزارت دفاع» به ایران». « ـ ... ورود هیاٌت بسیار بلندپایه کاخ سفید به ریاست آقای رابرت مک فارکن, دستیار و مشاور ویژه آقای ریگان و ۵نفر همراهان سویل و نظامی عالیرتبه و اقامت چهار روزه آنها در تهران, که بیش از یک پنجم وسائل یدکی سیستم موشکی مورد درخواست را نیز با خود همراه آورده بودند, به علاوه اطلاعات کامل نظامی و فنی و اطلاعاتی درمورد چگونگی تهدیدات دولت روسیه شوروی نسبت به ایران...». « توافق کلی بر این مبنا بود که به محض ورود هیآت عالیرتبه و بلندپایه آمریکایی به تهران, که مقداری از وسائل مورد درخواست را با خود خواهد آورد, مقامات ایرانی با وساطت فوری موجبات آزادی یکجا و دسته جمعی گروگانهای آمریکایی را در بیروت فراهم آورند و بلافاصله پس از آن بقیه وسائل مورد درخواست ایران واردتهران گردد و هیآت آمریکایی آن قدر در تهران بماند تا بقیه تجهیزات, از جمله رادارهای بزرگ...نیز وارد تهران شوند. نسبت به تآمین بقیه نیازهای تسلیحاتی ایران توافق و تعهّد رسمی به عمل آمده و در زمینه های سیاسی و اقتصادی نیز موافقتهای سرّی حاصل گردد...».
چهره واقعی دلال اسلحه و دشمن خونی مجاهدین خلق, که چوبه های دار را برایشان تدارک دیده بود, در این نامه, به روشنی دیده می شود. همان طور که از نظرتان گذشت, یکی از شرطهای آزادی کشیش آمریکایی و گروگانها, گذاردن نام سازمان مجاهدین در لیست تروریستی وزارت خارجه آمریکا بوده است. یکی نیست از سرکردگان لیست گذار وزارت خارجه آمریکا بپرسد با وجود زبانزد بودن نام گردانندگان رژیم تروریست و تروریست پرور آخوندی در عملیات خانمان برانداز تروریستی در سراسر جهان, چرا باید نام سازمان مجاهدین خلق در لیست تروریستی قرار گیرد و سرکردگان رژیم همواره مورد گرم ترین ا ستقبال و دلجوییهای مهرجویانه سران آمریکا قرار گیرند؟ آیا آمریکاییها از ملاهای قرون وسطایی ـ که از ترس مردم, خودشان را در ملآعام نشان نمی دهند, می ترسند, یا به خاطر منافع اقتصادی به روی خودشان نمی آورند. با هر عربده کشی خمینی و خامنه ای صدها میلیارد دلار اسلحه به فروش رفته است. به لیستهای در خواستی ملاها از آمریکاییها نگاهی بیندازید تا معنی مبارزه با «شیطان بزرگ» یعنی آمریکا را روشن تر دریابید. پشت پرده های ضخیم مذاکرات پنهانی سران آمریکا با نمایندگان ماموتها چه می گذرد؟ بر سر چه چیزی چانه می زنند؟ کژتابی روزگار را ببین, کسانی که با خدعه و زدوبند و کشتار بی رحمانه مردم به جان آمده اسلامشهر و قزوین و تهران و...در کاخهای شاهانه بیتوته کرده اند, لُغُز قانون مداری و عدالت پروری هم می خوانند! با این که تردیدی ندارند که همه اقشار مردم به جان آمده, آرزوی سرنگونی و به گورسپرده شدن همه باندها و دار و دسته های رژیم مفلوک آخوندی را دارند و با شعار همه گیر «مرگ بر اصل ولایت فقیه» آن را به جهانیان اعلام کرده اند. برای تحقّق هرچه سریعتر این آرزوی قلبی مردم دربند سراسر ایران زمین, دلالهای نفت و خون را هرچه بیشتر افشاکنیم و نگذاریم بهای معاملات پنهانی و ننگین و به خون آغشته آنان را فرزندان جان بر کف مردم ایران در سیاهچالهای اوین و کهریزک و گوهردشت کرج بپردازند.