به کجا چنین شتابان؟



آقای محمدعلی اصفهانی «به كجا چنين شتابان؟» شما در نامه یی که در 23خرداد1370 به یکی از مسئولان سازمان مجاهدین نوشته و نسخه یی از آن را در همان تاریخ به من داده بودي. نظرت دربارة سازمان مجاهدين چنين بود:


«سازمان مجاهدین، نیروی محوری شورا و مقاومت است، و از این رو نقش آن بسیار جدّی تر و تعیین کننده تر از آن است که بتوان مسائل آن را ـ هرچه و از هر نوع که باشند ـ مسائل خاص خود این سازمان تلقّی کرد؛ بلکه تک تک این مسائل، در همه ابعادشان، به طور عام به مردم ایران، به مقاومت و به شورای ملی مقاومت، که هنوز هم تنها پاسخ ملی و مردمی مستقل به مساٌله جانشینی است، مربوطند» . شما در آن نامه مجاهدین را «تنها پاسخ ملی و مردمی مستقل به مساٌله جانشینی» رزیم آخوندی دانسته بودید، اما همان مجاهدین در نوشته های امروزتان وابسته به اسراییل و نئوکانهای آمریکا قلمداد می شوند. از آن تاریخ تا به حال چه پیش آمد که شما دستخوش چنان تغییری شده اید که هیچ حرمتی را نگه نمی دارید؟ آن ستایشها کجا و این «توله سگ» و «ابله» و «رذل» خواندن کجا. راستی این فرهنگ نوشتاری جدید را از کجا آورده ای؟ تو با این شیوه, به حساب خودت, مي خواهي آنها را از میدان بیرون بیندازی، حال آن که همان طور که منتظری در نامه اش به خمینی نوشت مجاهدین یک سنخ فکر هستند و ریشه دارند و با کشتن نمی توان آنها را ازمیان به دربرد، چه رسد به این حربه زنگ زده یی که تو اكنون در دست داري و هم شاه و هم خمینی آن را در مقابله با مجاهدین آزمودند و کاری از پیش نبردند. کما این که فی المثل در فرانسه نیز حزب سوسیالیست یا جمهوریخواه یا لیبرال را با این شیوه یی که تو در پیش گرفته ای و با توله سگ خواندن نمی توان از میدان به درکرد. این چنین برخوردهایی نمی تواند راهکار یک آدم عاقل باشد. اساساً حيوان دیدن انسانها تنها و تنها از آدمهای «چشم برزخی» برمی آید که شما آن گونه آدمها را خوب می شناسید و به اعتقاد من تو هم از آن نمونه آدمها هستي. آخرین باری هم که به منزل شما آمدم در این باره صحبت کردیم و هر دو بر این عقیده بودیم که خمینی و ملاهای خونخوار همرنگ او، همگی «چشم برزخی» بودند و هستند. این گونه آدمها فقط خودشان را انسان می بینند و بقیه مردم را گوسفند و خر و توله سگ, و هیچ حرمتی برایشان قایل نیستند و ابایی ندارند که آنها را هیمه تنور جنگ کنند و يا در زندانها و يا به هر طريق ديگر, دمار از روزگارشان بکشند.
به گمان من کینه تو و سرکردگان رژیم ولایت فقیه نسبت به مجاهدین آبشخور مشابهي دارد و از منشاٌ و علت مشابهی سرچشمه می گیرد. تا آنجا که به آخوندهای فعلاٌ حاکم برمی گردد، آنها دشمنی شان با مجاهدین از دوران زندان شاه، بعد از ضربه یی که «ابورتونیستها» در سالهای 53ـ 54 بر سازمان مجاهدین وارد کردند، شروع شد. آخوندهایی نظیر ربّانی شیرازی، انواری و... فتوا دادند که همه نیروهای چپ و غیرمذهبی نجس هستند و ظرفهای غذایشان را از ظرفهاي آنها جداکردند. آنها مجاهدین خلق را هم که حاضر نبودند به این فتوای ساواک پسند تن بدهند، همرديف چپها قراردادند و با آنها هم مرزبندی کردند. مجاهدين به رغم خواست فتوادهندگان در كنار همانهايي سفرة غذايشان را پهن كردند كه آخوندها فتواي نجس بودنشان را صادر كرده بودند. البته اين اتّخاذ چنين موضعي, هم شهامت و هم ظرفيت و توان ايدئولوژيكي بالايي براي پاسخگوي به آن لازم داشت كه مجاهدين در هر دو زمينه موفق از ميدان بيرون آمدند. اما, آخوندها به خاطر همين ناديده گرفتن فتواي نجس بودن «غيرمذهبيها» كينه يي از مجاهدين به دل گرفتند كه بعدها به كينه كشيهاي وحشيانه يي انجاميد. به طوري كه خميني و باندهاي مختلف رژيم او حتي به نواميس آنها هم رحم نكردند و از خونشان وضو ساختند و در قتل عام سال 67 هزاران تن از مجاهدين زنداني را ازميان بردند. اين نفرت پايان ناپذير همچنان پابرجاست و هر روز كه مي گذرد شديدتر هم مي شود. بي آن كه هيچيك از دارودسته هاي آخوندي از ترس بي آبرويي جراٌت داشته باشد به علت و سرمنشاٌ آن اشاره يي بكند. من كه با اين جمعيت دين فروش كه امروز بر سرنوشت مردم ما حاكم هستند, از نزديك آشنايي داشتم و محرم اسرارشان بودم, ترديدي ندارم كه ريشة اين نفرت سهمگين از مجاهدين خلق, فقط و فقط, به همان مساٌلة پيروي نكردن مجاهدين از فتواي آخوندها درمورد نجس بودن كفّار يعني غيرمذهبيها برمي گردد. كينة آخوندهاي صادركنندة اين فتوا و همدستانشان از مجاهدين خلق به اين علت بود كه مجاهدين در همان زندان اين فتواي ننگين را به زباله دان تاريخ انداختند و بهاي سنگين آن را پرداختند و هنوز هم مي پردازند.
عسکراولادی، گرداننده گروه موتلفه و افرادی مانند اسدالله لاجوردی و کچویی و عده یی ديگر از همانندان آنها در امر بیشبرد این فتوا فعال بودند و ساواک نیز پشتیبان آنها بود و همه را هم در 15بهمن 55 در مراسمی گردهم آورد و آنها در آن مراسم که در سالروز تیراندازی به شاه در سال 27 برگزارشده بود «سپاس شاهنشاها» گفتند و چند روز بعد از زندان آزاد شدند با این تعهد که در بیرون زندان با مجاهدین و «غيرمذهبيها» به مبارزه بپردازند و دین خود را به آزادکنندگانشان اداکنند.
اما, علي آقاي اصفهاني, رفيق ديروز مجاهدين و دشمن قسم خوردة امروز آنها, در يك كلام بگو ببينم غيرمذهبيها را كه براي سايتهايشان «دشنامباران» مي فرستي «نجس» مي داني يانه؟ حتماً بايد به اين سؤال جواب بدهي. اين درست نيست كه از همه طلبكاري كني و بعد هم ديدگاه خودت را مخفي نمايي و حرفي نزني. اما,من كه سالهاست ترا از نزديك مي شناسم به خوبي مي دانم كه تو غيرمذهبيها را «نجس» مي داني و به همان فتواي ننگيني عمل مي كني كه مجاهدين آن را به زباله دان انداختند. نفرت و كينة شما هم نسبت به مجاهدين به طور عمده به همين علت برمي گردد.
دوست سابق, من قصد ورود به درگيريهاي تو با مجاهدين را ندارم؛ دعوا شخصي است, اقتصادي است, رفاهي است و سياسي نيست و مذهبي است و عميقاً ريشه در همان تفكّري دارد كه از آن يادكردم. البته اين را نبايد ناديده گرفت كه چه به لحاظ روحي و چه به جهات عديدة ديگر, توان كشيدن بار سنگين مبارزه را كه در گام اول بايد ازخودگذشتگي نشان داد نداري و من و بسياري ديگر به خوبي به اين امر واقف هستيم. اما تا زماني كه از جاده انصاف و مروّت خارج نشدي قصد ورود به اين كشمكشها را نداشتم و در اين مرحله كه واقعاً هر مرزي را درنورديده اي, به اين قضايا وارد شدم.
آقاي اصفهاني! با اين كه تو بارها از مزاياي با مجاهدين خلق بودن صحبت كردي وقتي كه در يورش صدها پليس فرانسه به مجاهدين به دكتر منوچهر هزارخاني, «شخصيت آزاده» و فرزند بيمار او هم رحم نكردند كجا بودي...؟
اين نكته را هم نگفته نگذارم. بارها گفته اي كه مرا وكيل و وصي خودت قرارداده اي و بيست و چندسالي است كه احساس مي كني تا چند ساعت ديگر بيشتر زنده نيستي و از بيست سال پيش وصيت نامه يي به من دادي و بارها آن را از من گرفتي و عوض كردي. با توجه به حال و روز و بيماري يي كه داري, ترا چه به كار مبارزه با دژخيمان بدسيرت, تو بايد تحت نظر روانپزشك به مداواي خودت بپردازي. آخرين باري كه ديدمت به من گفتي كه دواهايت را كم كرده اي و همين عمل شايد ترا به چنين وضعي كشانده است. مگر نمي داني اگر داروهاي بيمار رواني كم يا زياد بشود دردسرآفرين است و راه به كجاها كه نمي برد؟ بگذريم.
علی آقای اصفهانی, باورکن به خاطر اعتمادی که به من داشتی هرگز دلم نمی خواست وارد این ماجرا بشوم، اما وقتی دیشب در سایتهای وزارت اطلاعات مانند «نگاه نو» و... لینک سايت تو ـ «ققنوس» ـ را دیدم گفتم این دیگر مساله فردی نیست و رفاقت و دوستی برنمی دارد، منافع ملتی تحت ستم درمیان است که می خواهد با مبارزاتش زنجیر اسارت و بردگی را از پاهایش بازکند و این سکوت من از پشت خنجرزدن به همان مردمی است که این حکومت ستم بیشه دمار از روزگارش کشیده است.
یادت هست روزی درحین صحبت از ماٌموري با نام مستعار علی شمس (علی اشراقی) که او هم مانند جنابعالی با نام مستعار و با استفاده از شعارهای «ضداستکباری» و «ضدامبریالیستی» با افزودن سس ضدیت با رزیم برای پنهان کردن چهره واقعی اش, هم از توبره و هم از آخور می خورد، گفته بودی که دستش در دست ماٌموران وزارت اطلاعات است و از آنها خط و ربط می گیرد. وقتی دلیل آن را جویا شدم گفتی به این دلیل که مطالب سایت او را در سایتهای وزارت اطلاعات دیده ای. هزار افسوس که راه تو هم سرانجام به همان دبّاغخانه ختم شد که آن روز به آن اشاره کرده بودی و چه دباغخانه نکبت بار و پلشتی!
راستی علی آقای اصفهانی در لاپوشانی چهره واقعی خودت واقعاً ید طولایی داری. راست گفته اند که تا شخص سخن نگفته باشد ـ عیب و هنرش نهفته باشد. شما بارها وجوهات شرعیه ات را از پولی که مجاهدین ماهانه به تو می دادند، چهار هزار و پنج هزار فرانک به من می دادی که توسط صرّاف به موقع به برادرت در ایران برسانم. آیا آن دوران که نفعت اقتضا می کرد نمی گفتی که آن پولها، پولهای اسراییل و حاکمان آمریکاست. واقعاً كه این اتهامات امروزت کجا و آن جانماز آب کشیدنها و زاهدنماییهايت کجا! موقع راه رفتن هفت چشمی مواظبی که مورچه ها را زیرپايت له نکنی, اما برای جان انسانها ذره یی حرمت قائل نیستی. بگو ببینم طبق فرمایشات گهربار جنابعالی, در زیر بمبهای خوشه یی «نئوکانهای آمریکایی» و «امپریالیستهای اروپایی» چه کسانی به دنبال خوشگذرانی هستند، جایی بهتر از زیر بمبهای خوشه یی پیدانمی کنند که به خوشگذرانی بپردازند؟ آنها که تو از آنها اين چنين نام می بری در زیر شدیدترین بمبارانها پایداری کردند, اسم آن بمبها رعشه بر اندام شما و همانهايي می اندازد که پوست خربزه زیر پای تو و امثال تو می اندازند و از وحشت انقلاب و مبارزه خواب و آرام ندارند. تو شعارش را می دادی که «بر سر بازار جانبازان منادی می کنند» و در سراسر عمرت پا از دایره شعار فراتر نگذاشتی اما جانبازانی مانند محمدحسین نقدی و دکتر کاظم رجوی و یارانشان با خونشان پای حرفهایشان را امضاکردند. بله، با دستبند و پابندِ حاکمان خوبِ آن روز فرانسه به گابن تبعید شدن واقعاً خوشگذرانی خوبی است. راستی تو كه در ميدان «جانبازي» خودت را يك تاز مي بيني, چرا در اعتصاب غذای دوستان آن روزت که در اعتراض به این اقدام ننگین دولت آن روز فرانسه انجام شد، همراهی نکردی؟ خیلی وقت است که روزگار «با گرگ دنبه خوردن و با چوپان گریه کردن» گذشته است و دیگر نمی توان با کمک سایت «ایران دیدبان» جنبش توده یی علیه امپریالیسم به راه انداخت. واقعاً اگر مخالف جنگ هستی باید با آن دارودسته یی که عامل و بانی ایجاد جنگ هستند یعنی همان آخوندهای رجّالة حاکم بر ايران چنگ در چنگ بشوی که جز ننگ و جنگ و ویرانی دستاوردی نداشته اند و هر روز که بر سر کار, بیشتر بمانند هزاران نکبت و تیره روزی بر سراسر ایران پخش می کنند و خودشان ویروس هزاران بیماری علاج ناپذیر هستند. اگر در مبارزه ات با جنگ و جنگ طلبان صاف و بی غل و غش هستی و به جد در پی آن هستی که جنگی رخ ندهد باید با مبارزه مردم به پاخاسته یی که جز سرنگون کردن این حکومت خودکامه و فاسد و فسادآفرین و برپاکردن بنای حاکمیت مردم آرمان و آرزویی ندارند همراه شوی و مانند دانشجویان دلیری که رودرروی احمدی نزاد شعار «مرگ بر دیکتاتور حقیر» می دهند، شعر و شعارت در آن راه سمت و سو بگیرد. غير از اين, آب در هاون كوبيدن و در خدمت استبداد و استعمار است.
تو به خيال خودت براي مردم عراق ماتم گرفته اي, اما, ابداً نامي از عاملان كشتارهاي عراق كه بخش اعظم آن به دست مزدوران و شبه نظاميان وابسته به نيروي قدس سپاه پاسداران و عاملان دست نشانده شان در عراق صورت مي گيرد نمي بري. من ترديدي ندارم كه وضع پرآشوب عراق, از همان ابتدا تا امروز, نتيجة دخالتهاي مستقيم آخوندهاست. خوب نگاه كن ببين در صف چه كساني قرارگرفته اي. تو اين روزها در سايتهاي باندهايي ملات سازي مي كني كه دستشان تا مِرفَق, آغشته به خون مردم ستمديدة ايران و عراق است. هي بنشين و اشك تمساح بريز براي مردم عراق و ترجمه كن پشت ترجمه كه هاي وضع چنين و چنان است بي آن كه كلمه يي از فجايعي كه عاملان جنايتكار رژيم آخوندي در آن سرزمين غرق درخون به وجود مي آورند نامي ببري.
يادم هست كه در يكي از آخرين دفعاتي كه به خانه ات آمدم از قول يكي از وزيران دولت مهندس بازرگان گفتي: «روزگاري مي رسد كه شماها حسرت اين روزها را خواهيد خورد كه البته در آن روزها ديگر كار از كار گذشته است و حسرت خوردن دردي را دوا نمي كند». در آن روزها هم گويا به همين بازيهاي كودكانة و خل بازيهاي امروزي مشغول بوده اي كه مشمول آن حرف قرارگرفته بودي. البته بحث بر سر تاٌييد دولت بازرگان نيست, بحث بر سر اين است كه تو آن موقع هم مثل حالا قدرتِ اصلي ـ فرعي كردن تضادهاي جوشان جامعه را نداشتي و در كوره راههايي كه نتيجه اش به زيان راه اصلي حركت جامعه به سوي آزادي و نفي ظلم و ستم و رسيدن به جامعه مردمسالار بود, شلنگ تخته مي انداختي و باز هم در عالم وهم و خيال خود را مثل امروز «انقلابي ترين مرد جهان» مي ديدي!
نكته يي را كه در اين راه آموخته ام اين است: كساني كه در طول تاريخ سر به راه آزادي مردم و زحمتكشان گذاشته اند و مي گذارند از اين ياوه گويي هاي نان به نرخ روز خورها هراسي به خود راه نمي دهند. اينان حقارتشان از كلامشان پيداست. بايد فرضيه بسازي تا بتواني تيرهايت را شليك كني. «خوش گذران, جاسوس نئوكانهاي آمريكا,اسراييل, انگليس, شوروي و...» كمترين آنهاست, اتّهامات بسا مسموم تر و زهرآگين تر از اينها را هم شنيده ايم.
يادت هست كه بارها اين شعر را با هم خوانديم كه: «هركه گريزد ز خراجات شهر ـ باركش غول بيابان شود». اميدوارم بخت يارت باشد و در رؤياي رسيدن به «جامعه ايده آل» «باركش غول بيابان» نشوي! تو خوب مي داني كه دموكراسي جاده يي دو طرفه است و كسي كه مي خواهد پول «اسراييل و نئوكانهاي آمريكايي» را توسط من پاك و «طيّب و طاهر» نمايد بايد جواب آن را هم بدهد. تقاضاي من اين است كه بيش از اين چاه ويل نظام آخوندي را در راه مبارزات حق طلبانة مردم داغدار گود ننماييد. قضاوت تاريخ بسيار بيرحمانه است و اين پريشانگوييها نه دردي را از دردهاي فزاينده مردم چاره مي كند و نه ترا از پاسخگويي در برابر همين مردم, پس از سرنگوني اين دجالان مردمكش, معذور خواهد داشت. خوبِ خوب يادت باشد:
«فردا كه بر من و تو وزد باد مهرگان ـ آن گه شود پديد كه نامرد و مرد كيست»
دوازدهم آذرماه 1386=سوم دسامبر2007

زنان, پيشتازان مبارزه با رژيم آخوندي




اواخر خردادماه 1358 به دفتر خميني در قم رفته بودم. پشت در خانة او و كوچهها شلوغ بود. مردم از شهرها و روستاها براي ديدار او آمده بودند. خميني هر يك ساعت يكبار بر پشت بام خانهاش ظاهر ميشد, دستي تكان مي داد, سپس, با دامادش ـ اشراقي ـ از پلهها پايين ميآمد. آن گروه ميرفت, گروه ديگري با پرچم و پلاكارد از راه ميرسيد. دوباره همان صحنة قبلي تكرار ميشد. باز خميني بر پشت بام ظاهر مي شد, دستي تكان مي داد. حمايت مردم در سراسر كشور و شعارهاي شوق انگيز و فريادهاي پرشوري كه در همه جا در حمايت از او بلندبود, همه, حكايت از اعتمادي بود كه مردم به وي داشتند. به اتاق تلفن رفتم. سيدعلي اكبر محتشمي و فردوسي پور در پشت خط تلفن مشغول راست و ريس كردن امور بودند. اگر فتوايي تازه بيرون مي آمد, آن را به سراسر ايران و خبرگزاريها مخابره مي كردند. فرمانها همانند آية قرآن بود. هركس كه از طرف خميني به كاري منصوب مي شد, به خود مي باليد از اين كه مورد اعتماد «امام» قرار گرفته است و «كبكش خروس مي خواند». به حياط كناري رفتم. پنج ـ شش آخوند بر روي تشكچه يي نشسته بودند, كارتن نامه هاي رسيده از سراسر ايران را بررسي مي كردند. رسولي مشغول مطالعة آن نامه ها بود. هرچه به عقلشان مي رسيد يا نمي رسيد, در پاسخ نامه ها مي نوشتند و زير آن را از طرف خميني مُهر مي زدند. به اتاق تلفن برگشتم. علي اكبر محتشمي گفت: عصر آقا در مدرسة فيضيّه سخنراني دارد. شما هم همينجا باش كه در اين سخنراني شركت كني. خيلي مهم است. گفتم: باشد. به كوچه رفتم, سيدحسين خميني, نوة خميني, پسر آقا مصطفي, مرا ديد و پس از احوال پرسي گرمي,. با حالت تعجب گفت مرتب ذكر خير شما هست. كجا هستيد؟ خانم آقا مرتّب سراغ سيمين خانم را مي گيرد. چي شد, چرا نمي آييد. حالا كه انقلاب شد شما چرا ناپديد شده ايد و خبري از شما نيست. آنهايي كه اصلاً نبودند, از داخل و خارج آمدند و بر سر سفرة آماده نشستند. منظورش ميوه چينان باعمامه و بدون عمامه بود. خداحافظي كرد و رفت. آخوند طباطبايي, پيشنماز مسجد غياثي, مرا ديد و احوال پرسي كرد و ضمن صحبتهايي گفت: وقتي انقلاب پيروز شد و «امام» فرمان تشكيل كميته هاي انقلاب را صادركرد, منتظر بوديم ببينيم كه مجاهدين خلق و فداييان خلق هم هريك جداگانه «كميتة انقلاب» را تشكيل بدهند و با هماهنگيِ هم مشغول فعاليت بشوند. اما, ديديم خبري نشد. به اتاق تلفن برگشتم. ناهار آوردند. صحبت از آخوندي به نام سيدجعفر وراميني به ميان آمد كه در قم لبنياتي داشت و بعد از انقلاب نمايندة خميني در زندان قصر شده بود. گفتند به كسي فعلاً كاري نداشته باشيد. گفتم: خاطرجمع باشيد.
اما اصل قضيه اين بود كه بعد از سركوب و شكست پانزده خرداد سال 1342, سيدجعفر وراميني كه از شاگردان خميني بود, به شاه نامه يي نوشت و ضمن روي گرداني از خميني و تبرّي جستن از او, وفاداريش را به شاه و خاندان پهلوي اعلام كرد. فتوكپي نامه در دست محتشمي پور بود و قصد داشتند حسابش را كف دستش بگذارند. من هم تشويقشان كردم كه هرچه زودتر اقدامات لازم را انجام دهند و تاٌخير نكنند. در دوران اختناق و بعدتر در زمان خيرشهاي مردمي قبل از انقلاب, اين مبارزان بودند كه با نيروهاي ساواك شاه, چنگ در چنگ, مي جنگيدند و حالا آخوندهاي ساواكي مثل آخوند وراميني, صاحب انقلاب شده بودند و هيچ خدايي را هم بنده نبودند و هر غلطي هم كه دلشان مي خواست انجام مي دادند و هيچ كسي هم از آنها حسابرسي نمي كرد. در همان روزها يكي از طلبه هاي دور و بر خميني در نجف و از اعضاي دفتر او را در پاريس افشا كرده بودند. دستخطي از او در ساواك پيدا كرده بودند و همان باعث شده بود كه قضيه بيخ پيداكند و سرتيتر همة روزنامه هاي آن دوره بشود.
بعدها پرسيدم جريان نامة سيدجعفر وراميني چه شد؟ به خميني خبر رسيده بود و او مصلحت نديده بود كه بگويند آخوند و نمايندة او با ساواك هم بوده است.
سيدجعفر وراميني در ديماه 1357 با آقاي چاوشي, داماد خميني, كه در قم فرش فروشي داشت, به نافل لوشاتو (پاريس) آمده بود. وراميني در اين زمان جزء مخالفين شده بود. او پدر زن شيخ باقر شريعتي سبزواري است كه در حال حاضر در دانشگاه توضيح المسائل خميني را تدريس مي كند.
سيدحميد روحاني (سيدصادق زيارتي), معروف به حجت الاسلام «پيروز باشيد» را ديدم. در سالهاي 1345 او هركس را كه مي ديد, به مناسبت يا بي مناسبت, مي گفت: پيروز باشيد. شيخ علي اصغر مرواريد اسم او را «پيروزباشيد» گذاشته بود. آقاي «پيروزباشيد» كمتر از عضويت در به اصطلاح «شوراي انقلاب» را در شاٌن خودش نمي دانست, چرا كه همة اعلاميه هاي جعلي حوزة علمية قم را او در نجف مي نوشت. شبي كه خميني از پاريس عازم تهران بود, به او اعتنايي نكردند و به او بليت آمدن با آن هواپيما به ايران را ندادند. اما, حالا شغلي نصيبش شده بود و به او نگهداري احشام, يعني گاو و گوسفندهاي هژبر يزداني را در سنگسر واگذار كرده بودند. جوش آورده بود و مي گفت: سند دارم كه سيدمحمد بهشتي را افشاكنم. از دست آخوندهاي اوقافي خيلي ناراحت بود و همه راهمكار ساواك مي دانست.
شيخ محمد منتظري, پسر آيت الله منتظري هم كه در آن روزها نشرية «الشّهيد» را منتشر ميكرد, نوشته بود آيت الله راسپوتين, سيدمحمد بهشتي, جاسوس دوجانبة در دربار تزار, عضو شوراي انقلاب و صاحب انقلاب شده است. او را سكة يك پول كرده بود. بهشتي بعدها رئيس ديوان عالي كشور شد و در دادگستري روزهاي چهارشنبه عصر بارعام داشت.
جلال الدين فارسي هم خيلي التماس دعا داشت. من او را در بيروت و پاريس ديده بودم و با سيدعلي اندرزگو در سوريه به خانة او در منطقة برج البراجنه بيروت رفته بوديم. او آن شب در كنارش يك قبضه كلاشنيكوف گذاشته بود. گويا مي خواست بگويد ما هم بله... او از من مي خواست به خميني بگويم دست او را هم در يك جايي بندكند. و البته دلش مي خواست دادستان انقلاب بشود و همه مخالفان را از دم تيغ بگذراند. مي گفت سيدمحمد بهشتي طرفدار اوست. چون مخالف و رقيب دارد نمي گذارند پستهاي مهم نصيب او هم بشود. بعدها از طرف سيدمحمد بهشتي و همدستان او, يكي از رهبران جمهوري اسلامي و حزب چماق به دستان شد و همين حزب او را به عنوان كانديداي خود در انتخابات رياست جمهوري اعلام كرد و پوسترهاي تبليغاتي بسياري از او براي انتخابات رياست جمهوري چاپ شد. امّا, به آرزويش نرسيد و ناكام ماند, چون پدرش افغاني بود و شيخ علي تهراني با افشاي آن بساط كانديداتوري او و حزب را به هم زد و بعدها اختلافات درون «حزب جمهوري اسلامي» آن چنان بالا گرفت كه خميني ناچار شد فاتحة اين حزب بخواند و در آن را گل بگيرد.
شيخ صادق خلخالي را پشت در خانة خميني ديدم. از بين جمعيت مرا به كناري كشيد و گفت به خميني بگو براي من حرف درآورده اند, همه اش دروغ است. مردم طرفدار من هستند, خيلي از من تعريف كن. او در آن زمان با هادوي, دادستان كل انقلاب مشكل پيداكرده بود.
سيد رضوي را ديدم. او در خيابان ري در دار لبنياتي داشت. عمامه گذاشته بود. تعجب كردم. گفت: صلاح را در اين ديده است تا بيشتر بتواند به مردم خدمت كند.
عصر شد. با شجاعي با ماشين به طرف مدرسه فيضيه رفتيم. او ماشين را در يكي از كوچه هاي كنار مدرسه پارك كرد و از در ديگري وارد راهرو شديم و به طبقة دوم رفتيم. حياط مدرسه از جمعيت پر بود. سخنراني آن روز خميني مخصوص زنان بود. در آن روزها چندان صحبت از بي حجاب و بدحجاب نبود و نقش زنان در انقلابي كه به پيروزي رسيده بود, پررنگ و انكارناپذير بود. در حياط جاي سوزن انداختن نبود. هوا به شدت گرم بود. براي جلوگيري از گرمازدگي افراد حاضر و خنك شدن آنها با شيلنگ آب پاشي مي كردند.
خميني از همان دري كه ما وارد شده بوديم, وارد شد. مرا ديد و سلام و احوالپرسي كرد و بعد رفت پشت بلندگو. پس از تعريف و تمجيد زياد از زنان و نقش مهم آنها در پيشبرد امر انقلاب, به مخالفان سياسي اشاره كرد و هرچه نارسايي و كمبود, ازجمله سوزاندن خرمنها را, به آنها نسبت داد و تا مي توانست از «روحانيت مبارز» و فداكاريهاي آنها تعريف كرد و از مردم خواست كه اگر نارسايي در كارها مي بينند صبركنند. مي گفت تازه چندماه از انقلاب گذشته است و اصلاحات اساسي به زمان زيادتري نياز دارد و عجله كردن كارها را خراب تر مي كند. عجله كار شيطان است. بايد اعتماد كنيد. حالا نوبت ماست. ما حرف نمي زنيم, عمل مي كنيم. آب مجاني, برق مجاني, اتوبوس مجاني, به همة خانه ها مي دهيم. كمي صبر كنيد, ببينيد چه خواهيم كرد. اين شعارها را دربرابر شعار «كاشت, داشت و برداشت» گروههاي انقلابي مطرح مي كرد. مي گفت: پول نفت را تقسيم مي كنيم. خانوادة شاه پول نفت را بين خانوادة خودشان تقسيم مي كردند, خودشان در كاخهاي مجلّل بودند و خبر از حال و روز مردم نداشتند. ما مثل آنها كه اسمشان كذا وكذاست و خود را حامي و طرفدار كارگر و كشاورز قلمداد مي كنند, نيستيم.
خميني در همان سخنراني براي بي اعتباركردن گروههاي انقلابي و آزاديخواه كه در رژيم شاه در صف اول مبارزه بودند, خطاب به آنها گفت: تو كه طرفدار خلقي چرا خرمن كشاورزان را آتش مي زني؟ و به جمعيت گفت يك وقت, خداي ناكرده, گول حرفهاي فريبندة آنها را نخوريد. آنها فقط حرف مي زنند و فقط در حرف طرفداري از محرومان مي كنند, ما حرف نمي زنيم, عمل مي كنيم.
خميني بعدها در يك سخنراني ديگر گفته بود: ما از اول اشتباه كرديم. اگر از همان ابندا همة اين مخالفان را در ميدان شهرها اعدام مي كرديم, چنين مخالفتهايي با «حكومت وِلايي» پيدانمي شد.
به دفتر خميني برگشتم. خميني حرفهايش را زده بود. او از زنان سراسر كشور خواسته بود هر چه النگو و زر و زيور دارند, براي كمك به امر خانه سازي براي بي خانمانها و اجاره نشين ها در اختيار مسئولان امور قرار دهند. از آن پس بخش اعظم روضه خوانيهاي آخوندهاي طرفدار حكومت بر منابر تهييج زنان به واگذاري همان اندوختة ناچيزشان به جيبهاي پروپيمان آخوندها بود. با اين كه برخي از زنان تمام دارايي شخصيشان همان چند النگوي طلا بود. كيسه ها را در «نماز جمعة» شهرها مي چرخاندند تا پر از طلا شود. من آن كيسه هاي پر از زيورآلات طلا را در دفتر خميني ديدم.
امّا, اكنون پس از گذشت بيست و هشت سال از آن تاريخ, آنهمه حمايتهاي مردمي چه شد؟ آن شور و جوششها و آن اميد و اعتمادها به كجا رفت؟ چه پيش آمد كه حالا در همه جا فرياد مرگ بر حكومت آخوندي بلند است؟ آن همه ثروتها و اندوخته هاي ملي كه به كيسة گشاد آخوندهاي حكومتي سرازير شد چه دردي از مردم درمانده و محروم را درمان كرد؟ هيچكس اندك ترديدي ندارد كه وجود صدها هزار كودك خياباني كه بي سرپرست و بي پناه در گوشة خيابانها و پاركها سرگردانند و اغلب براي گذران زندگي ناگزير به تن فروشي هستند, ميوه و حاصل همان «حكومت وِلايي» است كه علمدار آن مي گفت ما حرف نمي زنيم بلكه عمل مي كنيم و صبر كنيد و ببينيد كه همه در حكومت ما به نوايي مي رسند و خانه ها و خانمانها آباد و پرنعمت و ثروت مي شود.
چه شد كه در كشوري با دهها ميليارد دلار درآمد سالانة نفت و صدها منبع درآمد ديگر, در اوايل قرن بيست و يكم بازار كليه فروشي داير شده است و مردم بينوا مجبورند كليه خود را بفروشند تا نان بخور و نميري به دست بياورند؟ چه شده است كه با آن همه درآمدهاي ريز و درشت ملي, از دختران همين خانواده هاي محروم و داغدار بازارهاي برده فروشي دبي و كراچي لبريز شده است؟
امّا, در اين بيست و هشت ـ نه سال حاكميت ننگين ارتجاع حاكم بر ايران, زنان بيش از ديگر آحاد مردم جامعه فشار و ظلم و بيداد اين رژيم مردمكش را لمس كرده اند و به روشني پي برده اند كه بدون يك مبارزة جدي كاري از پيش نخواهد رفت. آنها استوار, برروي پاشنه هاي آهنينشان ايستاده اند و براي اين رژيم زن ستيز ماقبل تاريخي به يك تهديد جدي بدل شده اند و آخوندها مي دانند زنان با مبارزات پيگيرشان سرانجام خيمة سياه و نكبت آفرين ولي فقيه را به آتش خواهند كشيد. از اين روست كه سگان هار نيروهاي انتظامي را در خيابانها رها كرده اند تا با توهين و شلاق و شكنجه و زندان, آنها را دوباره از قلب خيابانها به كنج خانه ها برگردانند, غافل از اين كه ديگر دوران حرمسرانشيني زنان سالهاست كه سپري شده است و اكنون نوبت رزم آنهاست؛ رزمي كه دمار از روزگار سياه آخوندها خواهد كشيد و دروازة نابودي را برويشان خواهد گشود.
در دوران حاكميت ارتجاع هزاران هزار زن مبارز و مجاهد در ميدانهاي اعدام پرپر شدند, اما, دست از نبرد نابرابر برنداشته اند و مانند سرو راست قامت و استوار دربرابر قداره بندان ارتجاع آخوندي ايستاده اند.
در آن روزهاي شور و قيام كه زنان با تمام هستي خود در خبابانها براي تحقق آزادي فرياد ميكشيدند و بيم و باكي از باختن جان و هستي خود نداشتند, خميني به آنها نگفت كه در تهية چه جهنمي براي آنهاست. اما, زنان آزادة كشورمان بيش و پيش از ديگر آحاد مردم به ماهيت اهريمني او پي بردند و دربرابرش به مبارزه برخاستند و اين قلع و قمعي كه ماٌموران حكومتي به بهانة واهي بدحجابي سركوب زنان را, به نحوي بي سابقه آغاز كرده اند نشان از اين دارد كه از جانب اين قشر به پاخاستة جامعه بيش از ديگر اقشار تهديد مرگ و سرنگوني خود را حس مي كنند. و گرنه اگر چنين نبود نيازي هم به اين همه زجر و آزار و شكنجه و بيداد نبود. زنان براي احقاق ابتدايي ترين حقوق انساني خود پاي به ميدان نهاده اند و دراين نبردي كه روز به روز دامن گستر مي شود, دانشجويان و كارگران و جوانان و تمام اقشار جامعه با آنها همنوا و همگام هستند و براي زدودن لكة نكبت حكومت آخوندي دست در دست هم به پيش مي تازند و يقين دارند كه اين حكومت ظلمت آفرين و ويرانگر به زودي در اثر رزم همبستة همة مردم آزاديخواه ايران به گور سپرده خواهد شد و آفتاب آزادي و آبادي ايران طلوع خواهد كرد و بر سراسر سرزمين داغدار و به خون تپيده به يكسان خواهد تابيد. 18تيرماه 1386 (9ژوييه2007)

« وظيفه توابين در خارج از كشور »



هيچ قرباني را تا بحال با آگاهي خود وي به قتلگاه نبرده اند. ابتدا او را خام نموده اند, وقتي در دست مأموران قرار گرفت لحظه مناسب را آدمكشان انتخاب مي نمايند و هيچ صيادي كه در كمين گاه نشسته است نشان نمي دهد كه براي لحظه مناسب در آنجا بسر ميبرد , رنگ لباس خود را نيز با آن محيط يكسان ميسازد كه بتواند صيد را به دام بياندازد. اما وظيفه عناصر آگاه اينست كه در هر مسآله اي حقايق را براي مردم بشكافند و نشان دهند كه از اين عناصر خودفروخته هراسي بخود راه نداده اند.
توابين و بريده ها در خارج از كشور چه مي گويند؟ و به چه كاري مشغولند؟ اخيراً از نحوه به دام انداختن سيدمحمد علي جلالي تهراني در آلمان مطلع شدم كه خائنين چگونه او را فريب دادند و با امان نامه خامنه اي او را به تهران كشاندند, فرداي آن روز ساعت 2 بعدازظهر راديو تهران اطلاعيه دادستاني را اعلام نمود: سيدعلي جلالي تهراني محاكمه و در تهران تيرباران شد.

سيد محمد علي جلالي تهراني كه بود؟
وي يكي از رهبران مؤتلفه در سالهاي 1342 بود . او پسر سيدعلي نقي جلالي تهراني پيشنماز مسجد بازار دروازه تهران بود. من او را از نزديك مي شناختم. جلسات تأسيس مدرسه رفاه در سالهاي 1346 در خانه او در خيابان شهباز روبروي پمپ بنزين تشكيل ميشد, رفسنجاني نيز در اين جلسات شركت مي نمود. او شريك علي اصغر رخ صفت بود, بعد از انقلاب رخ صفت رئيس سازمان اقتصاد اسلامي اما شريك اوجلالي تهراني به مخالفت با رژيم خميني برخاست و به آلمان رفت. در آنجا در دام گرگهايي كه به لباس ميش در آمده بودند افتاد. او بسيار ساده نگر بود. عناصر مرتبط با او خبر همه كارهاي او را به وزارت اطلاعات ميرساندند.
او در اواخر اقامت در آلمان به كار سياسي كاري نداشت و مشغول زندگي خود بود , اما رژيم ميخواست انتقام حرفهاي گذشته او را بگيرد و دست بكار شود و بالاخره توانستند اعتماد او را جلب نمايند , براي او امان نامه اي از خامنه اي فرستادند و وي با پاي خود به مسلخ فقها رفت و ديگر بازنگشت. او در بازار تهران چهره شناخته شده اي بود.
هم اكنون نيز دام ديگري و البته گسترده تر براي همه طيفها توسط وزارت اطلاعات در دست است و شاهرودي رئيس قوه قضائيه با نام انجمن حمايت از مهاجرين ( يعني پناهندگان سياسي ) و انجمن نجات وارد صحنه شده اند . به آگهي وزارت اطلاعات كه پيوست هست دقت فرمائيد.
اين خط و خطوط توسط توابين و بريده ها به رژيم داده ميشود كه گفته اند ميتوانند ما را كه قربانيان آنها هستيم به اين كنفرانس و آن باصطلاح كنفرانس ها يعني مراحل قبل از زندان اوين بكشانند. اول برادري تان را ثابت كنيد بعداً سخنگوي ايرانيان آواره از وطن بشويد شرم هم چيز خوبي است!

اما در ايران چه اتفاقي در حال وقوع است؟ كه اينان را با ويزا و بليط و پول توجيبي ميليون دلاري روانه فرنگ نموده اند؟
اين روزها ديگر صحبت از شكنجه در زندانها نيست بلكه در كوچه و خيابان قداره بندان ولائي خود نمايي مي نمايند و نياز به احراز هويت و تشكيل پرونده هم نمي باشد.
خميني در سالهاي 1359 ميگفت مخالفين خودشان خودشان را شكنجه ميدهند تا ما را بدنام كنند.......
چرا اين مدعيان به دانشجويان , كارگران, زنان, معلمان , جوانان كه هم اكنون زير ضربات درنده خويان رژيم هستند عنايتي نميكنند معني سكوت اينان چيست؟ يعني اينها حقشان است كه اين چنين خونين بال شوند؟ اگر صادق هستيد قبل از اينكه مردم بخارج پناهنده شوند از آنها حمايت كنيد!؟
دستاورد ديگر اين آخوند دين فروش تواب سازي از هر طيفي مي باشد . به آنهايي كه از سياست بريده اند و رفته اند كاري ندارم. حرف من با گرگهايي است كه در خارج به لباس ميش در آمده اند و شبانه روز بدنبال شكار پناهنده سياسي ميگردند « مثل معروفي است كه : شكار براي حفظ جان خود ميدود ولي تازي براي اربابش .»
دوستي ميگفت بيش از يكسال و نيم زير بازجوئي يك تواب بودم بيرحمانه شكنجه ميدادند و زمينه كشتار را آماده مي نمودند , براي اثبات وفاداريشان به اين نظام پوسيده سنگ تمام ميگذاشتند . اميدوارم روزي شرايط مناسب شود و تا وي خود بيشتر بگويد بدون شك هشدارهاي او باعث نوشتن اين سطور شده است و بايد پذيرفت كه همان تواب بي رحم توطئه گر محصول همين نظام رو به زوال ولايت است.
توابين در سايتهاي گوناگون وزارت اطلاعات شبانه روز كار ميكنند و سايت ها را به روز مي نمايند و در تهمت و دروغ و تحريف دست كمي از اربابانشان ندارند. و حالا خودشان را ولي پناهندگان سياسي مهاجرين و آوارگان هم ميدانند . ميخواهند به اصطلاح به ما قربانيان اين رژيم ضدبشر خط بدهند. من خود در تهران خيابان مصدق روبروي وزارت بازرگاني از طرف اوباش ولايت فقيه با ضربات چاقو مجروح شدم و پزشكان شرافتمند بيمارستان ميثاقيه توانستند مرا از بيمارستان فراري دهند. حالا بسراغ ما آّمده اند؟ براي چي ؟ مي خواهند فقط يك كلام را بگويند كه : دست از مبارزه با آخوندها برداريد و قربانيان خوبي براي آخوندها باشيد تا در كاخهايشان بر مردم ستمديده ايران خدائي نمايند.
در مقالات سايت هاي گوناگون وزارت اطلاعات درست است كه نامي بر سنگ قبري حك شده است اما نويسنده واقعي آن, باندهائي هستند كه كف بر دهان بر فرق رفقاي ما مي كوبيدند و نيمه شبها قلبهاي پاك آنها را گلوله باران مي نمودند و در گورهاي دسته جمعي دفن مي نمودند.
امروز توابين با پول محروم ترين اقشار مردم بر عليه تمام اقشار مردم توطئه مي نمايند تا صداي اعتراض آنها در خارج را نيز خاموش نمايند و زمينه سركوب آنان را در داخل بيشتر فراهم نمايند.
اينها با لاشه متعفن آخوندها به هركوچه و شهري در داخل و خارج مي چرخند نام به اصطلاح انجمن نجات و انجمن حمايت از مهاجرين يعني پناهندگان را برخود گذاشته اند , در حقيقت به دنبال دانه درشت ميگردند...
آنها كه نمي دانستند با چه عناصر آلوده و تبهكاري در رابطه هستند بهاي بسيار سنگيني براي ساده انديشي خود پرداختند امروز سيد محمد علي جلالي تهراني در ميان ما نيست تا خود همه ماجرا را بگويد .
پناهندگان سياسي هشيار باشيد . بوي الرحمن رژيم بلند شده است. آخوندها ميخواهند از هر كسي انتقام بگيرند و بقاء اينها در نابودي پناهندگان سياسي واقعي است.
21 خرداد 1386 – 21 ژوئن 2007
به روایت نویسنده معرفی کیف سیاه ها
ماموران سیا زیر بمباران 52 В
امریکائی ها؟

آقای بهمن نیرومند شما یکی از گردانندگان و کار گزاران مهم کنفرانس برلین بودید آیا صحیح است یا نه؟
آنروزها فکر می نمودید مشکل مردم ایران با آخوندهای حاکم با این کنفرانس و ان کنفرانس، آنهم از طرف سازمان های خیریه! که شما آنها را به خوبی می شناسید حل و فصل خواهد شد.
قبل از وارد شدن به اصل بحث این نکته را یاد اوری کنم؛ در آن دوران حکومت ترور ملاها، بخاطر رأی و حکم دادگاه میکونوس دچار بحران بین المللی شده بود. از اینجا امدادهای غیبی شروع شد و افراد خیر و سازمانهای خیریه کمک به بینوایان درماندگان سیاسی که با این کنفرانس ها میخواستند مسئله اصلی را بپوشانند، یک شبه حکومت قتل و جنون و جنایت مدره شد و تحول پیدا کرد. جشن ها و شادمانی ها به پا شد نام نویسی ها شروع شد. گفتند زمانه عوض شده است!
دوراندیشان و دانشمندان سیاسی مملکت ما هم که گاهی لازم باشد مو را از ماست می کشند و از ته سوزن رد نمی شوند نظر کرده شدند و از در دروازه رد شدند و شاید هم واقعا باورشان شده بود که حکومت استخاره از طریق گفتگو متمدنانه و انهم از طریق سید محمد خاتمی یکی از کارگزاران استعمار و استبداد حل و فصل خواهد شد. فقط نیاز به راهکارهای آنست که شرکت کنندگان در این کنفرانس ها آنهم در همان کشوری که حکم جلب فقها صادر شده است پشت تریبون بنشینند البته با لباس مرتب و کراوات در حضور خارجی ها با مترجم به آنها یادآوری نمایند چه بکنید و چه نکنید. و رادیو تلویزیونها هم آنها را در داخل و خارج پوشش دهند.

سئوال چه کسی یا کسانی به شما پیشنهاد بر پائی چنین کنفرانس های بی حاصلی را داده بودند؟
نامه منتشر شده خمینی از طرف رفسنجانی راجع به نقش خاتمی در ادامه جنگ خانمانسوز و فرستادن نو جوانان به جبهه ها نیاز به توضیح ندارد. برای پا اندازان او هم در آلمان و در هیچ کجای دیگر نمی تواند افتخار باشد. و برای توجیح رفتار گذشته خود بگویند با این جناح موافق هستند یا با آن جناح، همگی در سیه روزی مردم نقش اساسی داشته اند. واقعا فکر می کنید خامنه ای، هاشمی رفسنجانی، خاتمی، ناطق نوری، کروبی، احمد جنتی، مهدوی کنی، احمدی نژاد که بغیرازآخری همه آنها را می شناسم با خواهش و تمنا و قربون صدقه ثروت و قدرت را با شما و امثال شماها تقسیم می نمایند؟

کسانیکه مسائل سیاسی را چنین می پنداشتند آدم های بهلولی بیش نبودند و نیستند و نه روحانیت را شناخته اند و نه دربار ولایت فقیه را. دعواهای آخوندها بر سر تقسیم میلیاردها دلار درآمد نفتی است.
بعد از آوردن خاتمی بر مسند قدرت سید محمود دعائی مقام امنیتی آخوندها که طی این سالها دربه دام انداختن قربانیانان نقش اساسی داشته است گفته بود کسانی که در رژیم گذشته مبارزه نموده اند، حالا که موقع مسئولیت پذیرفتن است چرا درخارج هستند، چرا نمی آ یند وکیل و وزیر شوند.

آقای روشنفکر قرن هفدهم مقیم آلمان، آخوندهای تازه به دوران رسیده میلیونها نفر از مردم ایران را به فقر عمومی، فحشا، اعتیاد، خودکشی، مهاجرت اجباری کشانده اند تا به این ثروت افسانه ای رسیده اند. وضع انفجاری جامعه امروز ایران محصول عملکرد همین حاکمیت است.

آیا میدانید آخوندها برای مردمی که سفره هایشان خالی است براحتی آب خوردن فتوای دست قطع کردن میدهند؟ یا برای زنان اعدام و سنگسار؟

آیا میدانید آخوندها پایه های حکومتشان را چگونه بر پا داشته اند؟ با دهها هزار چوبه دار در هر شهر و روستائی، هزار هزار نیمه شبها در گورستانهای بی نام و نشان زن و مرد را زنده به گور نمودند.

آیا نمیدانید که حکومت ترور و وحشت خمینی، خامنه ای، رفسنجانی، خاتمی، احمدی نژاد، کروبی، موسوی خوئینی ها، میر حسین موسوی، حتی اجازه مراسم ختم را هم برای اشک ریختن به خانواده های داغدار نمیدادند. در تاریخ سراغ دارید؟ بگوئید در چه دوره ای؟

آیا نمی دانید که با اسلحه اسرائیلی ها جنگ خانمانسوز هشت ساله ادامه پیدا کرد و صدها هزار نوجوان معصوم را برای ادامه حکومت بر روی مین فرستادند. و اولین جابجائی اسلحه اسرائیلی به هواپیماهای جمهوری اسلامی در فرانکفورت توسط مجاهدین خلق افشا شد. بعضی ها این روزها دارند کشف می کنند مثل اینکه مجاهدین اسرائیلی هم شده اند. از روزنامه های خارجی و لابی های رژیم ترجمه به این و آن میدهند که دیدید... هر چه روزنامه ها محض رضای خدا بنویسند چند سطری هم چاشنی...

لابی های رژیم در امریکا و اروپا
لابی های رژیم در امریکا و اروپا کارهای غیر قابل تصوری انجام داده اند «ایران گیت» ، ماجرای منوچهر قربانی فر براستی چه کسانی در ماجرای مک فارلین دست داشته اند؟ آخوند ها میلیارد ها دلار توسط لابی ها جا بجا نموده اند. بخش کوچکی از آن در خاطرات منتظری آمده است. چه کسانی خاتمی را به امریکا برده اند؟ این کارها توسط لابی ها انجام گرفته است. میدانید سهامداران کمپانی های نفتی تسلیحاتی در امریکا چه کسانی هستند؟ همان وزیر وکیل هائیکه با آخوندها به توافق رسیده بودند مجاهدین را در لیست تروریستی قرار دادند. اقای کهنه کار سیاست، جاسوسی در حال جریان را که لو نمیدهند. لابی ها دقیقا میدانند چه می کنند. از دیر باز وارد صحنه سیاسی ایران شده اند و خط را پیش می برند و امثال شما مدعیان هم آلت دست آنها هستید. هر جا که لازم باشد به اصطلاح کنفرانس بگذارید سر مردم را با خواب و خیال ها و وعده و وعید ها گرم کنید و زمان را بسوزانید تا دیکتاتورها هم حکومت کنند.
مخالفت روزنامه های مورد نظرتان و لابی ها از این گروه سیاسی این است که آنها اسرار را هویدا مینمودند و دقیقا بهمین دلیل در لیست تروریستی قرار گرفتند.
بحث بر سر خوب و بد این گروه و آن گروه اپوزیسیون نیست بر سر حاکمیت چند آخوند و روضه خوان است که می خواهند صغیران را که مردم باشند سرپرستی مادام العمر نمایند.

می گوئید چرا آخوندها آمده اند؟ مگر تحلیل های علمی!! قبل از انقلاب یادتان رفته است دعواهای خط دو و سه و ... ، و ماجرای سال ١٣٥٤ ... ، وارد بقیه ماجرا نمی شوم. بله باد کاشتید و طوفان درو کردید. مردم ایران بهای اشتباهات دیروز ما و شماها را می پردازند... دورانی که فقط دنیا را سیاه و یا سفید ببینیم گذشته است. ایکاش ما از این مرحله سیاه و سفید دیدن اطراف خودمان و جهان زودتر گذر کرده بودیم. مسلما سرنوشتمان چنین نمیشد. مجاهدین هم اشتباه داشته اند. اما آنها در طا لع آخوند جامعه مدنی و گفتگوی تمدنها نمی دیدند. و در عوض این شما بودید که معرکه خیمه شب بازی ها را در برلین ... سرپرستی میکردید. با شکستن آئینه چیزی عوض نمیشود. تمام صحنه های سیاسی دیروز و امروز را نسل های آینده می بینند و به قضاوت می نشینند. شما تاریخ حوادث را هم در رابطه با مجاهدین عمدا جابجا می کنید تا نتیجه دلخواه را بگیرید. اتهاماتی را که ظاهرا به نقل از روزنامه ها علیه مجاهدین گفته اید.

مامورین وزارت اطلاعات
مامورین وزارت اطلاعات قبل از حمله امریکائی ها گفته بودند که اسلحه اتمی عراق در پایگاههای مجاهدین خلق بوده و اینها به چشم خودشان دیده بودند و در سایت های فارسی زبان هم آمده بود. همگی اینها همراه با اربابانشان در سیه روزی مردم عراق شریک هستند.

اقای نیرومند منابع خبری شما برای مردم شناخته شده است. اینان سربازان گمنام امام زمان هستند و با بوروگه قاضی ضد تروریست فرانسه بارها ملاقات داشته اند و همدستان اینها در دهه قبل در خارج از کشور سر می بریدند و ظاهرا اعضا و هواداران همان طیفی بودند که می بایست سلاخی شود و شد. (نمونه آن شاهپور بختیار، حمید رضا چیتگر، فریدون فرخزاد و صدها نفر دیگر) گویا در این سالها شما در کره مریخ زندگی میکردید و بی خبرید!
این اتهامات دروغ جاسوسی و تصفیه حسابهای کودکانه شما پایه شکنجه و تیرباران برای زندانیان سیاسی در اوین خواهد شد؟
این همان حرفی است که احمدی نژاد در دانشگاه پلی تکنیک در باره دانشجویان معترض گفت امریکائی و جاسوس هستند، بیست و هفت سال است که ادامه دارد شما چرا دیر آمدید؟
دادگاه اروپا تشکیل شد اتهامات تروریستی را وارد ندانستند. دادگاه میکونوس هم علیرغم میل بعضی از قدرت ها تشکیل شد و اعلام نظر نمود. همان قدرتهایی که کشورشان جولانگاه تروریستهای رژیم ولایت فقیه بوده و هست و آنها را بخاطر مصالح ملی ! کشورشان به صاحبانشان مسترد مینمودند و آب از آب هم تکان نمی خورد. جان پناهنده سیاسی در این کشورها براحتی مورد معامله قرار گرفته و می گیرد این را همه ما قربانیان میدانیم که آخوندها با هیچکس شوخی ندارند.

و بعد از انقلاب
مرگ بر این و آن از طرف باندهای سیاه چماقداری در سراسر ایران شنیده میشد هم اکنون نیز شنیده میشود. آخوندهای مفت خور از دست رنج مردم برای خودشان کاخ ها ساخته اند و از هر بخشی از جامعه کوچکترین احساس خطری بنمایند داخل و خارج هم ندارد، آنها را با تمام قوا زیر ضرب میگیرند. پیر و جوان زن و مرد و کودک هم سرشان نمیشود. از سندیکای کارگری شرکت واحد تا دانشجویان دانشگاهها که هم اکنون در زندانها مورد مهرورزی قرار گرفته اند تا زنان در پارک ملت یا حسینیه دراویش گنابادی در قم که خاک انجا را هم به توبره کشیدند یا مردم پا برهنه و گرسنه اسلام شهر که چند سال قبل از زمین و هوا مورد حمایت همه جانبه ولی فقیه رهبر مستضعفین جهان قرار گرفتند و در خون خود غلطیدند. آخوندهای ترسو و بزدل میخواهند با جنایتهای غیر قابل تصور تظاهرات مردم گرسنه و ستمدیده را از اطراف کاخهایشان دور کنند اما شکست خوردند. جنبشهای اعتراضی ادامه پیدا کرده و صورت مسئله همانست که از اول بود و نه چیز دیگر. مردم آخوند ادم کش دزد را نمی خواهند و در پی فرصت نهائی هستند و در این نبرد نابرابر بدون شک پیروز خواهند شد.

تروریست واقعی کیست؟
تروریست خمینی تشنه بخون و رژیم او بود و هست که فتوا داده بود تا حکم اعدام را هرچه سریعتر اجرا نمایند و فقط با سه کلمه سوال و جواب فرزندان مردم ایران را سینه دیوار می گذاشت؟ یا آنها که قلبهایشان توسط دوم خردادی های امروزی و موتلفه و روحانیت مبارز و سپاه پاسداران و مجاهدین انقلاب اسلامی گلوله باران میشد؟
ممکن است بگوئید به آنهائی که در خارج از کشور پناهنده هستند می گوئید. آنها هم اگر دستگیر میشدند حکم اعدام در مورد آنها نیز اجرا میشد. پس شما با این اتهام زدنها همراه آنهائی هستید که مردم ایران را به روز عزا نشانده اند.
تروریست، آخوندهائی هستند که به احمد چلبی ها و مزدوران اطلاعاتی شان خط اسلحه اتمی عراق را میدادند که به آمریکائی ها بدهند و فاجعه امروز عراق نتیجه مستقیم دخالتهای دیروز و امروز آخوندها است که ظاهرا به هدفشان رسیدند که مسلط شدن به عتبات و تشکیل حکومت شیعه در عراق بود وآخوندها از حقارت بیش از یکصدسال بیرون آمدند البته میخواستند عراق را کاملا از آن خودشان نمایند اما نتوانستند . مسئله به عراق ختم نخواهد شد.
از قرار معلوم ناراحتی شما بیشتر از این است که چرا مجاهدین از زیر بمبارانهای سنگین 52 В آمریکائی و انگلیسی فرار نکرده اند و به آلمان و فرانسه نیامدند...
آقای نیرومند من مسئله شما را کاملا می فهمم. مقاله ای را که در روزنامه های آلمانی تحت عنوان «معرفی کیف سیاه ها» نوشته اید را خواندم با زبان بی زبانی می گوئید اینها تروریست هستند کارشان را تمام کنید...
باید گفت فاصله بین آخوندها و مردم بسیار بیش از آنست که امثال شما بتوانید نقش بازی کنید. بعدا به آن خواهیم پرداخت.

حکم وزرای دولت بازرگان امضاء شد.

حدود دو سه ماه از انقلاب گذشته بود. به دفتر خمینی در قم رفته بودم . تازه به دوران رسیده ها پشت میز نشسته بودند و با تلفن راجع به دفتر جنبش ملی مجاهدین می گفتند. بله خبر درست است در دفتر آنها چنین و چنان پیدا شده است. خط را به شهرستانها میدادند. در آن دوران صحبت از تروریسم بودن این گروه نبود راجع به مسائل اخلاقی می گفتند.
احمد شجاعی هم آنجا بود. او از اهالی قم بود. آنها دو برادر بودند چند ماهی قبل از اخراج خمینی از عراق به نجف آمده بودند. من با آنها در خانه خمینی آشنا شده بودم. وقتی به ایران بازگشتند من اعلامیه های خمینی را که برای ایران و افراد گوناگون از جمله آنها میخواندم. آنشب در قم مهمان برادر او بودم. فردا صبح به دفتر مراجعت کردم و به احتمال زیاد آخرین باری بود که به دفتر خمینی رفتم. احمد خمینی آمد حکم وزرای دولت بازرگان را که خمینی امضاء کرده بود به شجاعی داد که به نخست وزیری و به دست مرحوم مهندس بازرگان برساند. من با شجاعی از قم به تهران آمدیم. در بین راه نظر من را در رابطه با آنجه شب فبل از طرف فردوسی پور در رابطه با مجاهدین مطرح شده بود جویا شد. به او گفتم شما چه فکر می کنید؟
ـ گفت نمی دانم دلم میخواهد از شما بپرسم.
ـ بنظرم دعوا بر سر قدرت است. آخوندهائی را که من در عراق دیدم از دیدن یک شرطه عراقی قالب تهی میکردند. کسانیکه در قم یا ... بودند بعضا خبرچین ساواک یا اداره اوقاف بودند و به روضه خوانی، بساز بفروشی مشغول بودند و خمینی در سخنرانی در نجف در سال ١٣٥٧ مگر نگفت «آخوند وقت نشستن نیست، دیگر از زندان و شکنجه خبری نیست، بیائید وسط و آمدند... آخوندها میوه چین این انقلاب هستند. شجاعی به چشمان من خیره شده بود گفت:
راجع به خمینی چه فکر می کنید؟
ــ او هم همچنین فقط به دنبال قدرت است. به دنبال پل می گشت که از روی آن رد شود و شد...
او بفکر فرو رفته بود که اتوبوس ترانسپورت شمس العماره به میدان اعدام رسید از او خداحافظی نمودم و رفتم و او رفت که حکم وزرای دولت موقت امام زمان را به دست نخست وزیر بدهد.

چرا عقده های شکست های پی در پی را سر این و آن خالی می کنید؟
آخوندها و باندهای مختلف سر شما مدعیان و کهنه کاران سیاسی را بارها کلاه گذاشته اند آیا قبول دارید؟
تا بحال نگفته اید که چه خوابهای طلائی برای آینده تان در زیر سایه آنها دیده بودید.
آقای محترم اگر خوابی دیده اید و تعبیر نشده است لطفا تقصیرش را به گردن دیگران نیندازید. براستی مردم چه قیمتی برای بیداری شما بپردازند؟ بحث اساسا بر سر مجاهدین خلق نیست هر کس دیگری هم بود شما به آنها همین اتهام ها را میزدید تا شاید کمی عقده هایتان خالی شود. تمام اتفاقاتی را که طی این سالها در صحنه سیاسی عراق بوقوع پیوسته است گفته های شما کرد کشی، شیعه کشی که ساخته و پرداخته دستگاه جهنمی وزارت اطلاعات خامنه ای است را نفی می کند. دیگر نیاز به سواد سیاسی نیست. نمیتوان مردم عراق را سرکوب نمود و در مواقع بحرانی از حمایت همان مردم هم برخوردار بود. من خودم قبل از انقلاب در عراق بودم مردم آن سرزمین را تا حدودی می شناسم. مردم عراق امروز نسبت به نیات رژیم آخوندی بسیار آگاه و روشن هستند و زیر بار آخوندهای ایران نخواهند رفت و خوشبختانه از آخوندهای ایران بیزار هستند. خمینی در عراق حتی یک در صد هزار هم مقلد نداشت و بسیار از این مسئله رنج میبرد و در آن دوران مردم عراق خمینی را نمی شناختند.

مامورین اطلاعاتی رژیم به شما چنین دروغ هائی را می گویند و شما هم نقل می کنید. بدون هیچگونه شک و تردید وظایف محوله را انجام داده و می دهند و نیازی به هوش سیاسی نیست.

یادتان هست آخوندها و شخص خمینی که حکومتش مدیون مهندس بازرگان است با وی چه کردند؟ آخوندها یعنی همین. وقتی با بازرگان چنین برخوردی انجام می دهند فکر می کنید اساسا برای شما ها حسابی باز می کنند؟
سید محمد بهشتی و موسوی اردبیلی قبل از انقلاب مخفیانه با آمریکائی ها کار کرده بودند و مهندس بازرگان بعنوان نخست وزیر در الجزائر با مقامات آمریکائی ملاقات علنی نموده بود. ملاها همین ملاقات را بهانه امریکائی بودن بازرگان جار زدند و کسانی را هم در این مسیر همراه خود نمودند که سرنوشت آنها را همه میدانیم...
اگر بعد از انقلاب دولت موقت با همه اشکالاتش موفق میشد و ما از یک مرحله گذرمیکردیم آیا از اعدام های 1360 و قتل عام 1367 و ترورها در داخل و خارج و حکومت آقازاده ها و رهبری سید علی خامنه ای شیره ای خبری بود؟

استناد به نشریات اروپایی و آمریکائی
حدود سه سال قبل که یاسر عرفات جانش را برای رسیدن خلق فلسطین به خانه و کاشانه اش گذاشت ساعت یک بعد از ظهر تلویزیون فرانسه در تیتر خبری گفت یاسر عرفات یکی از ثروتمندترین مردان جهان است و روزنامه ها هم بسیار نوشتند تا او را که مظهر اراده یک خلق در زنجیر بود خراب کنند. آنروزها بسیار نگران بودم که با یک اشتباه دست آوردهای جنبش فلسطین بر باد خواهد رفت اما عکس العمل رهبران فلسطینی که در آن دوران بنظر میرسید که از جناحهای مختلفی هستند فاروق قدومی ابو عباس و... چنین بود عرفات هیچ مایملک شخصی نداشت و هر آنچه که داشت متعلق به مردم فلسطین بود و است. درود بر چنین رهبرانی و البته جریانات مخالف عرفات هم بلوغ سیاسی شان را در عمل نشان دادند و در دام ظاهرا ژورنالیست ها نیفتادند.
اما بعضی از جریانات سیاسی ایرانی بخاطر شکست های پی در پی متأسفانه بدنبال فرصت پیدا نمودن برای عقده گشائی هستند. تا آنجا که مطالعه نمودم حدود یکصد سال است که دچار همین مشکل هستیم واین حکومت ضد بشری و رژیم قبلی نیز میوه تلخ همین افکار عقب مانده و ارتجاعی است.
آقای نیرومند روزنامه های امریکائی انگلیسی فرانسوی و آلمانی اسم جاسوسان واقعی شان را هرگز به میان مردم نبرده اند و نمی برند. اگر نام جاسوسانشان را بیان نمایند دیگر چگونه خط و خطوط استعماری و برگزاری کنفرانس ها را پیش ببرند؟
جهت اطلاع در فرانسه بعد از مرگ یک جاسوس سه نسل بعد از آن هم نام او را منتشر نمی نمایند.

گروگانگیری آخوندی برای چه بود؟
گروگان گیران چرا و چگونه ضد امپریالیست شدند؟

من یکی از مخالفین خیمه شب بازی گروگان گیری بودم.
نیروها و سیاسیون داخل و خارج از کشور میدانند در آن دوران برای خیمه شب بازان گروگان گیر چه رسوائی ببار آوردم و پرده را تا آنجا که توانستم بالا زدم و آنروز به وظیفه خودم عمل نمودم... بله آخرین تدارک را برای سقوط دولت بازرگان دیده بودند طرح را موسوی خوئینی ها جلاد اصلاح طلب فعلی و ضد امپریالیست قلابی ریخته بود. خبر آن را که گرفتم حدود دوازده شب بود در اطراف سفارت بودم نمی دانتستم کجا بروم و به که بگویم که بتواند کاری انجام دهد. دایناسورها میخواستند ملتی را به اسم مبارزه با امپریالیسم بزنجیر اسارت بردگی بکشانند. جریان آن شب بسیار مفصل است. دستگیر شدم مرا به کمیته مرکز میدان بهارستان بردند و سوال و جواب شروع شد. ساعت دو بعد از نیمه شب در خیابان چه میکنی؟
ـ از مسافرت آمده ام
شناسنامه خواستند، گفتم همراهم نیست، ماشین من را نگهداشتند تا فردا با کارت شناسایی بروم.
فردای آنروز ساعت ده صبح به کمیته مرکز رفتم وارد اتاق شدم، عزت شاهی که این روزها خاطراتش روی بساط پهن شده است با یک اسلحه کمری کالیبر 45 به کمر روی میز نشسته بود وقتی مرا دید مرا بغل کرد و روبوسی اینجا چه می کنی؟
دیشب مرا در خیابان دستگیر نمودند. اشاره کردم به شخصی که ریش بلندی داشت و پشت میز نشسته بود و با بیسیم میگفت «اگر مورد مشکوک است بیاورید» به من گفتند فردا صبح بیا آمدم. سوئیچ ماشین را از او گرفت و گفت ببخشید و خجالت کشیده بود که انقلاب شده ولی چرا ما باز هم باید دستگیر شویم. رئیس کلانتری کمیته چی تازه بدوران رسیده شرمگینانه گفت چه میکنی؟ با کی هستی؟ (با چه جریان سیاسی)
در جواب گفتم تو با کی هستی؟ با بهشتی؟
ـ نه بهشتی کیه؟ از کمیته بیرون آمدم ظهر همان روز با آقای (ب) که هم اکنون در ایران هستند بودیم، آمده بود اخبار آنروزها را از من بگیرد. چه خبر؟ جریان داخل سفارت را و آخرین مرحله را به او گفتم که در حال اجرا است ناهار میخوردیم قاشق را توی بشقاب گذاشت و گفت وقت نشستن نیست بلند شوم بروم ببینم چه می کنم. رفت. امیدوار بودم قبل از اینکه کار را تمام کنند خیمه شب بازی آخوندی رابهم بزنند. اگرپیشدستی میکردند این امکان پذیر بود. فردا همدیگر را دیدیم. او با یکی از اعضاء شورای انقلاب و وزرای دولت صحبت نموده بود. از او نپرسیدم با چه کسی صحبت نموده است اما به احتمال یقین با آقای (س) گفتگو نموده بود.
ـ چه کردید؟
ـ هیچ کاری نمی توان کرد.
ـ چرا هنوز دیر نشده. زمان را از دست ندهید.
ـ مگر نمی بینی پشت در سفارت چه می کنند؟
ـ «قطب زاده اعدام باید گردد» را نمی شنوی؟
آری میخواستند به اصطلاح در کنار ارتجاع علیه امپریالیسم مبارزه کنند.

در خاتمه باید بگویم من عضو نهضت آزادی و دولت موقت نبودم و امروز هم عضو مجاهدین و شورای ملی مقاومت نیستم. ولی با توجه به شناختم نسبت به شیوه های آخوندی که چگونه قربانیان گوناگون را با پای خود به مسلخ برده اند و میبرند سکوت را جایز ندانستم. اگر از زمان جلوتر حرکت نکنیم این بار هم شکست را نصیب مردم در زنجیر خواهیم نمود.

دی ماه 1385
2 janvier 2007