اعتصاب غذاي مجاهدين



«ما حقيقت را بايد در زماني كه شرايط بسيار سخت است, بيان كنيم. به خصوص درمورد كساني كه شرايط براي آنها بدتر از همه است»
(برتولت برشت)

اعتصاب غذاي مجاهدين خلق در اشرف و آمريكا و اروپا, وارد دومين ماه خود شد. اين اعتصاب غذا در اعتراض به حمله وحشيانه مزدوران سراپا مسلّح مالكي, به فرمان خامنه اي و با چراغ سبز آمريكايي ها صورت گرفت. اين يورش مغول وار, كه عليه مجاهدين «خلع سلاح شده, قراداد خلع سلاح امضاكرده, چندين بار مورد بازرسي اف بي آي و وزارت خارجه آمريكا قرارگرفته», «با بيشرافتي و شرارت تمام», با خشن ترين ابزار سركوب, از تبر و داس و چماق و باتون و گاز اشك آور و گاز فلفل و آب جوش فشار قوي و شليك مستقيم, رخ داد و مجاهدين را «چنان كه فوكها را در فصل شكار كشتار مي كنند, كشتاركردند», 11شهيد و 500مجروح و 36گروگان به جاگذاشت.
با اين كه اين جنايت فجيع و آشكار كه قلب ميليونها انسان را در سراسر جهان و به ويژه در ايران به دردآورد و «حمايت طيف رنگارنگ و متضاد نيروهاي سياسي ايراني در خارج و حتي داخل كشور» را در پي داشت, دايه هاي دلسوزتر از مادر را نيز برانگيخت كه بارديگر سينه به تنور بچسبانند و براي «بچه هاي معصوم», اما «شجاع و دلاور» اشرف كه «در اطاعت فرمانهاي بي چون و چراي صادرشده از رهبران خود مسعود و مريم رجوي درنگ نمي كنند و حاضرند با شهادت خود رود خون شهيدان را باز هم خروشان تر كرده و در راه فرامين و آرمانهاي رهبران خود جان بدهند», اشك تمساح بريزند و با برداشت فرصت طلبانه از مفهوم «عاشورا» و «رود خروشان خون شهدا ضامن پيروزي ماست», تقاص «شهادتها و جان دادنها»ي مجاهدين در «عاشورايي ديگر از سلسله عاشوراهاي سي ساله, يعني عاشوراي اعتصاب غذاي مجاهدين و هوادارانشان», را از «رهبري مجاهدين» كه آنها را در دامچاله اين «سلسله عاشوراهاي سي ساله» افكنده اند, بگيرند.
من از اين كاسه هاي داغ تر از آش كه مبارزات خونبار مجاهدين را كه همواره رژيم سفّاك آخوندي را به فغان آورده است, به ريشخند مي گيرند مي پرسم آيا اين مرزكشيدن بين «رهبري مجاهدين» و بدنه تشكيلاتي آنها, و محكوم كردن يكپارچه «استراتژي سي ساله» آن «رهبران», تيغ دشمن را بر گلوي اشرفيهاي قهرماني كه پس از تحمل آن همه فجايع, بيش از 5هفته است در اعتصاب غذا به سر مي برند, تيزتر نمي كند؟ آيا اين همان تز ولي فقيه و مزدور تحت امرش مالكي نيست كه مي گويند ساكنان اشرف همگي بي گناهند جز همان پنجاه و چهار نفري كه بر آنها رهبري مي كنند؟ آيا چنين تزي دست جلادان مهاجم را در حمله وحشيانه ديگري, البته با زرورق دفاع از «مجاهدين شجاع و فداكار» و بي گناهي كه در چنگ «رهبري» نابخرد و گناهكار گرفتارند, بازتر نمي كند؟
سؤال مشخص از اين گونه مدعيان رنگارنگ كه البته تحليلهايشان بسيار هم باب طبع وزارت اطلاعات آخوندي و سايتهاي آن قرارمي گيرد, اين است كه مجاهدين خلق كه ماههاست تحت محاصره اند و اين چنين مورد سركوب وحشيانه قرارگرفته و در معرض تهديدهاي تواٌم با خونريزيهاي بسا بيشتري قراردارند, براي اين كه فرياد دادخواهي شان را به گوش مجامع كر بين المللي و دولتهاي كرتر دنيا برسانند, چه راهي جز اعتصاب غذا در پيش دارند؟ از زبان خود اعتصاب كنندگان اشرف بارها شنيده ايم كه اعتصاب غذا را تنها راه ممكن براي احقاق حقوق پايمال شده شان و تنها چاره براي جلوگيري از قشون كشي مجدد آدمكشان تا دندان مسلح مالكي سرسپرده ولي فقيه ارتجاع كه بيش از دو هزارنفرشان هم اكنون گرداگرد اشرف به كمين نشسته اند, مي دانند, آيا شماياني كه در بيرون گود نشسته و مي گوييد لنگش كن, مصلحت آنها را كه در بند و زنجيرند و با تن نحيف و آسيب ديده اما با اراده يي پولادين تنها راه با شرف زيستن را ادامه مي دهند, بهتر از خودشان مي دانيد؟
روي سخنم با كساني است كه مدّعي اعتقاد به مبارزه براي آزادي هستند. بي ترديد آزادي هزينه داشته, دارد و خواهد داشت و هر ناظر منصف ترديدي ندارد كه طي سي سال گذشته مجاهدين خلق بيشترين هزينه را براي آزادي مردم ايران پرداخته اند و هنوز هم مي پردازند و به همين علت هم مورد خشم رژيم و وابستگان آن هستند و تيرهاي زهرآگين از هر سو به طرفشان شليك مي شود.
بدون ترديد مجاهدين خلق پشتيباناني دارند كه البته نيمه داخلي آن پنهان است و هوادارانشان در داخل ايران به خاطر شرايط پليسي نمي توانند همبستگي شان را آزادانه ابراز كنند. در خارج كشور هم انسانهاي شريف و آزاديخواه, با هر مرام و عقيده, در كنار آنها ايستاده اند. بدون پشتوانه مردمي هيچ جنبشي نمي تواند از چنين كوره راهها و تنگناهايي عبوركند و رژيم هم اين را به خوبي مي داند و هراسش هم از همين است.
من از آنهايي كه در جاي امن نشسته و بر مجاهدين گرفتار در محاصره و زخمي و رنجديده و به خصوص بر اعتصاب غذايي كه در حال حاضر وارد دومين ماه خود شده است خرده مي گيرند و با صدور فرمايشهاي «حكيمانه» سعي مي كنند كه زمين زير پاي اين تنها چاره ممكن, كه براي احقاق حقشان در پيش رو دارند, سست كنند, مي پرسم مگر آنها كه دستشان از همه جا كوتاه است و از زمين و آسمان هم بلا بر آنها مي بارد و جهان هم در برابر اين همه فجايع سكوت كرده است, راه ديگري در پيش رو دارند؟ تنها سلاحشان گذشتن ذره ذره از مايه جانشان است و با اين كه تك تكشان زندگي را عاشقانه دوست دارند, شمع وجودشان را قطره قطره مي كاهند تا شايد بتوانند وجدانهاي خفته را بيداركنند و چشمان خواب گرفته را بگشايند تا اين فجايع را ببينند.
راستي مگر مي تواند اعتصاب غذايي كه 5هفته است اين پيكرهاي دردمند و آسيب ديده را درهم فشرده و هرلحظه آنها را, خداي نكرده, به شهادت سوق مي دهد دستوري باشد؟ اين مدعياني كه از بالاي برج عاج عافيت, فتواي دستوري بودن اين اعتصاب غذا را صادر مي فرمايند, مرحمت فرموده پاي به زمين واقعيت بگذارند و پي چند هفته اعتصاب غذا به تن خود بمالند تا خوب حاليشان شود كه اين مقوله هم مثل آن دفاع جانانه سر و دست و تن دربرابر آماج كشنده تير و تبر و چماقهاي ميخدار و آوار آب جوش فشارقوي, هرگز نمي تواند دستوري باشد.
اساساً اين ادعا كه اعتصاب غذاي مجاهدين دستوري است و بدنه تشكيلات, ناخواسته آن را اجرامي كند, توهيني است به كساني كه همه زندگيشان را براي فرداي بهتر مردم كشورشان در طبق اخلاص گذاشته اند. مگر ما كه در فرنگ نشسته ايم حق و امتياز بيشتري براي تعيين تكليف ديگران داريم؟ يك مثالي مي آورم:
تيرماه امسال (1388) حاج محمودآقا جوان خوشدل, پدر همسرم, به رحمت ايزدي پيوست. خواهر همسرم مريم جوان خوشدل كه حدود بيست و پنجسال است در عراق به سر مي برد, از اشرف تلفن زد و ما درگذشت پدرشان را به اطلاعش رسانديم و به او تسليت گفتيم. من در ضمن صحبت, براي چندمين بار از ايشان سؤال كردم كه آيا مايل هستيد به خارج و نزد ما بياييد. حقيقت امر اين است كه مايل بودم وضع روحي او را بدانم. در جوابم گفت: نه, من تصميم گرفته ام در هر شرايطي در اينجا بمانم. ما مي دانم كه چه مي كنيم و تا به آخر هم ايستاده ايم و تسليم نمي شويم.
اين مكالمه در همان روزهايي صورت گرفت كه پليس سركوبگر به دستور خامنه اي و مالكي براي قلع و قمع و ترساندن آنها در اطراف اشرف رژه مي رفتند. از او از وضعيت آنجا سؤالاتي كردم. گفت: هوا اينجا بسيار گرم است؛ بالاي پنجاه درجه. ما هم بيست و چهارساعته, زير همين گرماي طاقت فرسا, دم درب ورودي اشرف ايستاده ايم. پليس جلو ورود مواد غذايي و دارويي را گرفته است. بيماراني در اينجا هستند كه احتياج به دارو دارند و فريادمان هم به جايي نمي رسد.
آمده بودند كه دمكراسي و حقوق بشر را در عراق ساري و جاري كنند. اين است معناي دمكراسي ادعايي؟؛ اين است معناي حقوق بشر؟ كجايند آنهايي كه دم از حقوق بشر مي زنند و نانش را مي خورند و لبي در اعتراض به اين فجايعي كه دولت عراق در اشرف به وجود آورده, نمي جنبانند؟ علتش اين است كه اعتصاب غذاي مجاهدين, صداي دادخواهي مظلومان و ستمديدگان است؛ صداي همان هايي كه در زندانها تكه تكه شدند و ضجّه هاشان به گوش ديّاري نرسيد؛ اين صداي نداهاست كه در خون تپيدند و خونشان زمين را لاله گون كرد و تقاص ناگرفته باقي ماند. طبيعي است كه «ازما بهتران» و كاسه ليسان آنها نمي خواهند صداي مظلوميت مردم به گوش كسي برسد. تريبونها دربست در اختيار همانهايي است كه تصميم دارند مجاهدين خلق را از سر راه خود بردارند تا معاملات و قراردادهاي ميليارديشان بدون مزاحم و مانعي دوام داشته باشد.
بهاي آزادي سنگين است و اين كشتار وحشيانه در اشرف نيز چشمه ديگري از همان سرگذشت خونباري است كه مجاهدين در اين دوران سياه از سر گذرانده اند. مگر در تابستان سال67, هزار هزار زنده به گورنشدند؟
مساٌله ايران از حادترين مسائل جهاني است و بر روي ميز همه كشورهاي صنعتي قراردارد. بحران عدم مشروعيت رژيم هم بر همگان آشكار شده است و چشم انداز جابجايي قدرت در ايران امري است كه كتمان كردني نيست و هر ناظر بي طرف و حتي باطرفي, به آن اذعان دارد. تدارك فاجعه انقلاب 1357را ديده اند. در آن سال همه تصميمها در پشت درهاي بسته گرفته شد و هنوز كه هنوز است مذاكرات خميني با آمريكاييها افشا نشده است و محلّل ها همگي طي سي سال گذشته خفقان گرفته اند.
ترديدي نداشته باشيد آنهايي كه خواب تجديد ماجراهاي پشت پرده آن دوران را ديده اند, نمي خواهند فرياد مردم و اراده همگاني جايي داشته باشد. فجايعي از اين گونه, آگاهانه و از روي قصد و نيّت مشخص آفريده مي شود. هشياري و همبستگي ما مي تواند از تكرار فاجعه سال 57 جلوگيري كند. مجاهدين را تنها نگذاريد. بر همگان روشن شده است كه مجاهدين خلق جنبشي مردمي هستند و از ميان مردم برخاسته اند و جز به خلقشان به هيچ قدرت ديگري وابسته نيستند. از اين جهت حق حيات سياسي برايشان قائل نبوده و نيستند, كما اين كه در يك صد سال گذشته بارها مردم بجان آمده به خيابانها آمدند و براي به دست گرفتن حاكميت ملي آمادگي نشان دادند, اما ميوه چينان زدند و بردند و خوردند. درمورد مجاهدين خلق هم وضع به همين منوال است. نام آنها را در ليست تروريستي گذاشتند تا بتوانند هر بلايي را كه خواستند به سرشان بياورند. درباره آنها اول حكم را صادر كرده و بعد به پرونده هايشان رسيدگي مي كنند. بايد چشمها بازشود تاببينند چه فجايعي طي اين سالها بر مجاهدين تحميل شده است. اين تبرها و چوب و چماقهايي كه امروزه فرق مجاهدين را مي شكافد و مغزشان را متلاشي مي كند, چشمها را باز مي كند و مانع از اين است كه فردا همين تبرها و تيرها بر بدن خلق ستمديده ايران فرود آيد و كار از كار بگذرد.
مجاهدين شب و روز آماج صدها دروغ و تهمت و ناسزايي قراردارند كه از منابر نماز جمعه و تلويزيونهاي داخل و خارج كشوري رژيم و سايتهاي رنگارنگش نثارشان مي شود. اگر يكي از اين سيل اتهامات درست از آب درآمده بود امروزه ديگر نامي از مجاهدين باقي نمي ماند. شما فكر نكنيد كه با بچه طرف هستيد. ما هم مي بينيم و مي شنويم و مي دانيم كه اربابان از چه كساني خوششان مي آيد و او را حلواحلوا مي كنند. نان به نرخ روزخورها هم همه جا بر سر سفره آماده حاضرند. مانع اصلي كه تا به حال آن قدرتهايي كه با زدوبندهاي پشت پرده خميني را بر سر كار آوردند, نتوانند آلترناتيو و مهره دلخواهشان را بر سر كار بياورند مجاهدين خلق بودند و هستند, از اين جهت كينه حيواني ولي فقيه و همدلان خارجي او از مجاهدين خلق بي علت نيست. آنها و همه همدستان داخلي و خارجيشان در قلع و قمع مجاهدين در اشرف همصدا هستند و هر ضربه يي كه بر سر و دست مجاهدين فرودمي آيد, از يك سو باعث شادي و شور و شعف آنهاست و از سوي ديگر, قلب مردم ستمديده ايران را جريحه دار مي كند. با اين معيار معلوم مي شود كه چرا طرفداران منع خشونت و سينه چاكان آنها وقتي دربرابر آن همه فجايع جنايتكارانه يي كه در اشرف به وقوع پيوست, مُهر سكوت بر لب زدند و لب نجنباندند.
خوشبختانه مجاهدين خلق, اين فرزندان دلير, باعث سرفرازي همه مردم ايران شده اند و اگر مبارزات آنها درميان نبود آخوندها خواهان آن بودند كه قرنها مردم ايران را به زنجير اسارت و بردگي بكشانند. اگر قبول داريم كه يك خودكار خودبه خود جابه جا نمي شود, اين رژيم قرون وسطايي هم خودبه خود به چنين فلاكتي دچار نشده است. جانهاي بسياري در اين راه فدا شده است, بسياري از همه آرزوهايشان دست شستند و سختيهاي مبارزه را بر راحتيهاي زندگي راحت طلبانه ترجيح دادند تا راه بهروزي و آزادي مردم ايران هموار شود. تحمل زندگي دشوار در بيابانهاي داغ و تَفته عراق در اين راستا معني پيدامي كند.
آنهايي كه «فرصت گران سالهاي 2003 تا 2008» را به رخ مجاهدين مي كشند كه چرا از آن براي خروج از عراق و آمدن به فرنگستان استفاده نكردند و همچنان «بر ماندن در اشرف و دنبال كردن خطوط سياسي و استراتژيك خود, حفظ ارتش آزادي و دنبال كردن استراتژي سابق صرف نمودند», از كدام «فرصت گران» صحبت مي كنند؟ وقتي مجاهدين به ناحق در ليست تروريستي آمريكا و اروپا بودند و حتي انتقال كساني كه داراي پاسپورت و كارت پناهندگي اين كشورها بودند, امكان پذير نبود, ديگر «فرصت گران» را چون چماقي به سر «رهبري مجاهدين» كوبيدن و از آنها طلب خواهي كردن, يا از روي ناداني است و يا از روي گوش خواباندن بر واقعيت و آگاهانه آب به آسياب دشمن ريختن.
اين مدعيان خوب مي دانند كه آمريكا نتوانست به علت همين در ليست بودن مجاهدين, حتي يك نفر از افرادي را كه از مجاهدين بريده و به خروجي آمريكاييها (تيف) رفته بودند, به كشور ديگري انتقال دهند و اين را خوب مي دانند كه مادر آذر غراب. نوجوان پرپرشده از بيماري سرطان در آلمان, با اين كه پناهنده آلمان بود و داراي گذرنامه معتبر اين كشور با تمام تلاشي كه كرد و با آن همه اين در و آن در زدنهاي مجاهدين, براي اين كه بتواند از آخرين وداع با دختر رنجديده اش محروم نشود, نتوانستند او را به آلمان انتقال دهند و داغ ديدار بر دل مادر و فرزند براي ابدماند.
در اين «فرصت گران سالهاي 2003 تا 2008» فقط يك راه براي ساكنان اشرف بازبود و آن هم راه رفتن به ايران و خزيدن به زيرعباي ولي فقيه جنايتكار, كه صد البته كه اين راه, راه درخور آن دلاوراني نبود كه پرچم «هيهاٌت من الذّله» را بلند كرده بودند.
از همه اينها كه بگذريم سؤالي كه لازم است مطرح شود اين است كه آيا برچيده شدن اشرف و پراكنده شدن ساكنان آن در اقصا نقاط جهان به نفع جنبش مردم ايران بود يا به نفع دشمن جنايتكار آنها؟ آيا اين عمل لبخند را بر لب خامنه اي جنايتكار نمي نشاند؟ آيا حذف مجاهدين از صفحه كشور عراق دست رژيم ولايت را در آن كشور به كلي بازنمي كرد و عراق, كه سكوي نفوذ در منطقه است, لقمه خام اين جانياني كه مي خواهند امپراتوري اسلامي به وجودآورند, نمي شد؟
آيا اگر اشرف سد استواري دربرابر نفوذ رژيم در اين كشور و كانوني براي افشاي دخالتهاي تجاوزكارانه مزدوران ولي فقيه نبود, چرا در طي اين سالهاي ميانه 2003تا حال حاضر, لحظه يي براي پاشاندن آن و ضربه زدن به آن بازنايستاد و سرانجام هم خود ولي فقيه درمانده وارد صحنه شد و از رئيس جمهور عراق خواست كه توافق فيمابين را براي ازميان بردن اشرف به مرحله اجرا بگذارد.
حالا سخن اين است كه آيا بايد مطابق خواست ولي فقيه عمل كرد و اشرف را از هم پاشاند و يا بايد كاري كرد كه اين كانون اميد مردم ايران و عراق پابرجا بماند و داغ ازميان بردن آن براي هميشه بردل سنگ او باقي بماند؟
15شهريور1388