دايه هاي دلسوزتر از مادر!



سؤال امروز چنين است كه اگر مجاهدين خلق تسليم شرايط كنوني بشوند و ميدان مبارزه را, كه رژيم به زبان خودش مي گويد كجاست, رهاكنند و راهي غرب شوند و يك زندگي آسوده و بدون مخاطره را انتخاب كنند, كار درستي است؟
در اين ميان وظيفه ما قربانيان چيست؟ سر به راه باشيم و سكوت كنيم و تسليم شرايط شويم؟
اين سؤال در برابر همه ما قراردارد. بايد به اين سؤال و سؤالاتي نظير آن, بدون حبّ و بغض, پاسخ دهيم.
اين روزها دايه هاي دلسوزتر از مادر! پيدا شده اند و ظاهراً براي «جوانان گول خورده»! دل هم مي سوزانند, كه چرا به زندگي تواٌم با آسايش در غرب روي نمي آورند. مگر اين همه امكانات را در غرب نمي بينند؟
بعضي از اين دايه ها! پس از نصيحتهاي به ظاهر پدرانه, كارشان به فحّاشيهاي چاله ميدانيِ آنچناني هم كشيده شده است. ازجمله فردي به نام حميد تقوايي كه نمي دانم كدام مجاهد و مبارزي تا به حال از او اجازه مبارزه گرفته است كه ايشان به خودش اجازه مي دهد راجع به مساٌله خطيري, آن هم از نوع مبارزه نابرابر كه اساساً در حد و قواره او نيست, نسخه تسليم شدن مي پيچد و از اين كه مجاهدين تسليم شرايط نمي شوند و در وضعيت پرمخاطره امروز عراق, فرار را بر قرار ترجيح نمي دهند, عِنان از كف مي دهد و شرايط روحي خودش را به نمايش مي گذارد: وقتي در شرايط سخت قرارگرفتي, الفرار.
اينها, خودخوانده, مدّعي رهبري طبقه كارگر هم مي باشند. در اروپا مشغول زندگي آسوده هستند, امّا ادعايشان گوش فلك را كر مي كند.
او در مقاله «رؤياي ديروز و كابوس امروز مجاهد» («روزنه, 24مارس2009,به نقل از نشريه «انترناسيونال» شماره 288) ازجمله مي نويسد: «مساٌله قرارگاه اشرف, براي حزب ما قبل از هر چيز نه يك موضوع سياسي بلكه يك مساٌله انساني است. بحث ما اينجا بر سر سياستهاي سازمان مجاهدين نيست بلكه بر سر جان و زندگي بيش از سه هزار انسان است كه در نتيجه اين سياستها با يك فاجعه روبه رو شده اند و از اين رو خود را موظّف مي بينيم بر انتقال اين افراد به يك كشور ثالث پافشاري كنيم و از همه نيروهاي اپوزيسيون بخواهيم كه چنين كنند... بايد براي انتقال نيروهاي مجاهد به كشورهاي ثالث (هركشوري به جز عراق و ايران) تلاش كرد». و ادامه مي دهد: «اما مشكل اينجاست كه رهبري مجاهد به دنبال اين راه حل نيست. رهبري مجاهد خواهان حفظ قرارگاه اشرف است و صريحاً ابراز مي كند مي خواهد اين اردوگاه مجدّداً تحت نظارت نيروهاي آمريكايي قرار بگيرد!».
از جملات آخر, دم خروس اشك تمساح ريختن اين دايه دلسوزتر از مادر! خود را نشان مي دهد و همان وردي را تكرار مي كند كه مزدوران رنگارنگ برونمرزي و درون مرزي وزارت اطلاعات و اين روزها موفق الربيعي آن را بارها واگويه كرده است؛ همان حديث كهنه شده رهبري فاسد و اعضايي كه برّه وار و بدون چون و چرا و چشم بسته اوامرش را اجرا مي كنند. موفق ربيعي شمار اعضاي رهبري كننده سازمان را كمتر از بيست نفر اعلام مي كند كه حدود سه هزار و چهارصد نفر را بصُُلّابه كشيده و خونشان را به شيشه كرده اند, و بايد اين بره هاي معصوم را از چنگ اين رهبري خودكامه نجات داد.
ادامه مقاله پرده ها را از راز پنهان اين دلسوزاني, بهتر نشان مي دهد: «.. اين ادامه همان سياستها و مواضع فرقه يي و ماجراجويانه يي است كه امروز بيش از سه هزار نفر را اسير دست دولتهاي ارتجاعي در منطقه كرده است. رهبري مجاهد با حساب بازكردن روي دشمني صدام با جمهوري اسلامي اردوگاه نظامي اشرف را ايجاد كرد و با كمكهاي دولت صدام نيروهاي خود را مسلّح كرد و به عمليات نظامي بي فرجامي نيز دست زد. ما در همان زمان اين سياست را نقدكرديم» و به مقاله منصور حكمت با عنوان «رؤياهاي ممنوع مجاهد, در شماره 15 نشريه انترناسيونال, شهريور 1373, ارجاع مي دهد و مي نويسد: « مساٌله اين است كه اين شرط بندي روي اسب بازنده صدام, با هر مضمون ماجراجويانه و فرقه يي و غيراجتماعي كه داشت, با حمله نظامي آمريكا و سرنگوني صدام و با خلع سلاح شدن نيروهاي قرارگاه اشرف به وسيله ارتش آمريكا ديگر تماماً موضوعيت خود را از دست داد و امروز ديگر با هر منطقي پوچ و بي معني شده است. اما ظاهراً رهبري مجاهد هنوز در رؤياي ممنوعه گذشته, كه امروز به كابوسي تبديل شده است, به سر مي برد».
نويسنده مقاله سپس با كينه شديد به رهبري مجاهدين كه هرگز يك صدم چنين كينه يي را نسبت به رژيم سفّاك آخوندها, نشان نداده, با طعنه زدن به رهبري مجاهدين و پوزخند به واژه هاي «شيرزنان و كوهمردان» «اردوگاه اشرف», و با اشاره به «زندگي سياه و فاجعه بار»ي كه در انتظار آنهاست, مي نويسد: «شيرزنان و كوهمردان اردوگاه اشرف ـ اصطلاح مورد علاقه مسعود و مريم رجوي ـ ... چه نوع فعاليتي مي توانند بكنند كه شباهتي به يك مبارزه آزاديخواهانه داشته باشد؟ آخر مگر اردوگاه نظامي بدون اسلحه و تحت نظارت آمريكا عملاً چيزي به جز اردوگاه اسيران جنگي است؟» و نتيجه مي گيرد: «شيرزنان و كوهمردان اگر بخواهند لايق چنين القابي باشند بايد ابتدا خود را از اين كمپ اسراي جنگي خلاص كنند».
يكي نيست از اين تئوريسين خيلي خيلي دانا بپرسد اگر اين «اسيران جنگي» كه تو مدام پتك طعنه و كنايه و نيشخند بر سرشان مي كوبي اينقدر ذليل و زهواردريده و نگون بخت اند, چرا علي خامنه اي, ولي فقيه رجّاله هاي آدمكش, اين همه براي نابودي آنها كه ازجمله در محاصره نيروهاي دولت مالكي هم هستند يقه مي دراند و از هر سو به سويشان قشون كشي مي كند؟
پس درد تو و درد ولي فقيه در جاهايي به هم نزديك مي شود و آن هم البته در صلابت و پايداري و سازش ناپذيري همان «شيرزنان و كوهمرداني» است كه كابوس سيدعلي و مدعياني رنگارنگي است كه مي خواهند با جداكردن سر از بدنه اين صلابت و پايداري را درهم بشكنند.
در پايان مقاله بازهم از «جنبه انساني» مساٌله سخن به ميان مي آورد و مي نويسد: «بيش از سه هزار نفر نزديك به دو دهه است كه از يك زندگي در يك جامعه متعارف محروم شده اند. مجاهدين امروز قرارگاه اشرف را شهر اشرف مي نامند اما اين نه يك شهر است و نه هيچ نوع اجتماع متعارف انساني. اين زندگي فرقه يي است كه به خاطر سياستهاي بي حاصل رهبري اش به اين روز افتاده است». «اين شهر نيست تجمعي است شبيه جامعه مورمونها و يا فرقه اسماعيليه!» «ترك گفتن زندگي اردوگاهي تنها راه حل ممكن, انساني و قابل دفاع براي سازماني است كه خود را آزاديخواه مي داند... امروز بيش از سه هزار نفر ساكنان اردوگاه اشرف در معرض انواع فشارها و تضييقات و در خطر استرداد به جمهوري اسلامي قراردارند اين يك تراژدي سياسي و انساني است كه تنها مي توان با انتقال اين افراد به يك كشور ثالث از بروز آن جلوگيري كرد».
بديهي است وقتي كساني مبارزه با رژيمي را كه در سفّاكي بي نظير است, به چند مقاله و اعلاميه و يك نشريه اينترنتي, آن هم از آرامشگاه غرب منحصر كرده اند و ديگران را هم به اين نوع «مبارزه» فرامي خوانند, جز اين انتظاري نمي توان داشت. محك انقلابي بودن, آن هم براي كسي كه خودش را يكه تاز اين ميدان مي بيند, عمل مبارزاتي است؛ عملي كه در راه سرنگون كردن اين رژيم قرون وسطايي بتواند گرهي از كار فروبسته مردم ايران بگشايد نه اين كه درصدر خواستهاي حضرات تسليم شدن نيروهايي باشد كه رژيم, تهديد مرگ خود را در سيماي سرفراز و شريف آنها مي بيند. اينان اعتقادي به اراده انساني ندارند كه مي تواند با مبارزه زنجيرهاي اسارت و بندگي را بگسلد و نقطه پاياني بر دوران بردگي انسان بگذارد و با پذيرش بالاترين خطرها براي جان خود, ميليونها انسان رنجديده را از اسارت هميشگي نجات دهد و به خدايان زر و زور بفهماند كه انسان آزاد آفريده شده و نيازي به ولي و قيّم ندارد.
اگر مجاهدين خلق در مبارزه ايستادگي از خود نشان نمي دادند هيچكدام از اتّهامات نارواي سي سال گذشته نصيبشان نمي شد, امّا آن همه اتهامات ناروايي كه مثل نقل و نبات از طرف ارتجاع و استعمار و وادادگان ميدان سياست نثار آنها شده است, اندكي هم نصيبت ديگران كه خود را پرچمدار بي بديل عرصه مبارزه مي دانند, نشده است؟ برچسبهاي مانند سكت و فرقه و تروريست و سركوبگر كه كمترين آنهاست.
مگر مي توان كسي را به زور شلاق و اجبار به مبارزه واداشت آن هم در ميان بيابانهاي عراق و در معرض هزاران خطري كه در هر لحظه در كمين نيروهايي است كه مي خواهند با رژيمي كه مزدورانش در هرگوشه يي از عراق كمين كرده اند, مبارزه كنند.
البته با گسترش و فراگير شدن حمايت از مجاهدين اشرف, بايد منتظر بيش از اينها هم بود. پايداري اشرف براي همه آنهايي كه اين پايداريهاي تواٌم با ازجان گذشتگي خاري در چشمشان است, تحمل ناپذير است و آنها را وامي دارد كه در پراكندن اين كانون پايداري با ولي فقيه و گماشتگانش همصدا شوند و از مجاهديني كه براي پيشبرد امر مبارزه همواره جان بركف بوده اند بخواهند كه دست از مبارزه بكشند و عافيت جويي در غرب را بر زندگي سخت و جانفرساي عراق ترجيح دهند.
غربيها هم, البته, آجانهاي خودشان را دارند كه بااشاره آنها, راديو ـ تلويزيونهايشان قرباني را دراز مي كنند, روزنامه ها و تحليلگرانشان هم درباره او هر رَطب و يابسي را به هم مي بافند و مترجمين حقير آماده به خدمت هم دروغهايشان را با چاشني مطلوب به بازار سايتها مي فرستند.
آري صحبت از همان تحليگراني است كه در دوران رياست جمهوري آخوند «چرخش مدار» و «سيد ِ خندان» فريادشان گوش فلك را كر مي كرد كه آهاي بشتابيد كه آخوند «مدره» و «قانونمدار» شده است. خبر از «گفتگوي تمدنها» مي دادند و كنفرانس در برلين برگزار مي كردند كه دوران بگير و ببندها به پايان رسيده و همه چيز براي «گشايش به سوي غرب» آماده است الاّ اين كه «تروريستها» تنها مانع اين راهند و بايد از سر راه برداشته شوند؛ همانهايي كه فيلم سنگسار را از پستوي هزارتوي زندانهاي قرون وسطايي بيرون مي آوردند و در معرض ديد افكار عمومي جهان مي گذاشتند و صد البته كه جان هم در اين راه فدا مي كردند. مزاحم راه «گفتگو» و مفاهمه در ميان «تمدنها» همان تروريستهايي هستند كه تصويرهاي چشم درآوردنهاي وحشيانه و ضدانساني را در صفحات روزنامه ها در غرب انتشار مي دهند و رويه تاريك و پنهان رژيم را در معرض ديد همگان قرار مي دهند و ميدان مانور شركتهاي چند مليتي و نفتي را براي پيشبرد قراردادهاي سودآور و پروژه هاي چپاولگرانه شان مي بندند. ليست تروريستي و بمبارانهاي نابودكننده و يورشهاي وحشيانه واكنش انتقام جويانه اين گونه افشاگريهاست كه در برابر بستن سهل و آسان اين نوع قراردادها سدّ و مانع ايجاد مي كند.
در كشور ما مبارزيني كه در گير يك نبرد نابرابر با ديكتاتوريهاي حاكم بوده اند, نه تنها هيچ گاه به موقع مورد حمايت لازم قرار نگرفته اند بلكه بعضاً براي مطرح شدن شلاقي را بر پشت قربانيان, آن هم شلاق اتّهامات ناروا را فرود مي آوردند و حقارتشان را به اين شكل نشان مي دادند. نمونه آن دكتر حسين فاطمي است. نامه هاي او از زندان به حاج آقا رضا زنجاني كُنه فقر فرهنگي اين گونه افراد را نشان مي دهد.
امروز تاريخ دوباره در حال تكرار شدن است. گيرم كه مجاهدين راه را اشتباه انتخاب كرده اند, اما آنهايي كه مدعي اند طي اين سالها بهترين راه مبارزه را انتخاب كرده اند, چرا در هيچ جايي حضوري درخور نداشته اند. امّا همين مجاهدين ولي فقيه را كه خود و دستگاههاي تبليغاتيش بارها اعلام كرده اند مجاهدين تمام شده اند و هيچ نيستند و قدرت واردكردن كوچكترين ضربه يي در راه سرنگوني رژيم ولايي ندارند و در طي اين سي سال هم از خونين ترين سركوب و كشتارها براي نابودكردن آنها دريغ نداشته, چه شده كه اكنون خودش براي پاشاندن كانون اصلي مبارزه مجاهدين يعني شهر اشرف پاي به ميان صحنه مي گذارد و بالاترين گردانندگان كشتار و سركوب رژيمش را هم يكي بعد از ديگري به ميدان مي فرستد و از مزدورانش در عراق مثل موفق ربيعي هم كمك مي گيرد, تا اين «هيچ» را ازميان بردارد. واقعاً بايد گفت زهي وقاحت و بي شرمي.
ورود ولي فقيه رژيم به ميدان مقابله با مجاهدين و دستوراتش به رئيس جمهور عراق براي اجراي توافقي كه براي ازميان بردن مجاهدين بسته بودند, جهان را متوجه اين نيروي مبارزي كرد كه تا به حال بارها از نابودي و تمام شدنش سخن گفته بودند.
وقتي خبرنگاري در عراق از احمدي نژاد درمورد مجاهدين پرسيده بود, گفته بود مگر اينها وجود دارند؟ اما هنوز چند ماهي از اين سخن نگذشته ولي فقيه مجبور مي شود تا دير نشده و انتخابات مجلس در عراق به سرنوشت انتخابات استانداريها دچارنشده, مجاهدين مستقر در اشرف را كه سهم به سزايي در راه افشاي نقش مخرّب رژيم در عراق, داشته و دارند, از ميان ببرند. ولي فقيه دم از اخراج مجاهدين مي زند و از آنجا كه مي داند راه غرب به روي مجاهدين بسته است, اين نيّت شوم را در سر دارد كه پس از اخراج آنها حمام خون به راه بيندازد و خود و رژيمش را از يك كابوس بي پايان نجات دهد.
اما دنيا آن چنان كه خامنه اي فكر مي كند بي حساب و كتاب نيست و روز جوابگويي به تمام جنايتهاي اين سي سال سياه دور نيست.
بعد از اظهارات تحكّم آميز خامنه اي به رئيس جمهور عراق براي اجراي توافق براي اخراج مجاهدين, همبستگيهاي بسياري با مجاهدين خلق شده است. مسافري كه به تازگي از ايران آمده است, تعريف مي كرد كه مردم مساٌله مجاهدين را با كنجكاوي و از موضعي حمايت آميز دنبال مي كنند. تظاهرات هموطنان در كشورهاي اروپا و آمريكا و كانادا در حمايت از مبارزان اشرف و همبستگي بين المللي يي كه حول اين مساٌله شكل گرفته, هر روز اوج تازه يي مي گيرد و حتي دامنه منطقه يي آن از ايران و عراق فراتر رفته و به فلسطين و قاهره هم كشيده شده است. به طوري كه حمايت از اشرف و محكوميت فشارهايي كه مزدوران محلي رژيم و در راٌس آنها, موفق الرُبيعي بر آن وارد مي آورند, بين المللي شده است. البته ناگفته پيداست كه در برابر هم پيمانان و حاميان و دلسوزان مجاهدين در شهر اشرف, مدعياني هم پيدا مي شوند كه درعين اين كه خود را مخالف رژيم قلمداد مي كنند, همسو با رژيم و همدستانش كه از اخراج مجاهدين شهر اشرف و از هم پاشاندن اين كانون واقعي مبارزه دم مي زنند, آنها نيز فريادشان بلند است كه چرا مجاهدين از عراق و اشرف كه اين همه آماج دشمنيها و تهديدهاي بي امان رژيم است, بيرون نمي خزند و راهي كشورهاي غربي نمي شوند تا در آسايش و فراغ بال و بدون هيچگونه احساس خطري امر خطير مبارزه را پيش ببرند؟
اين مدعياني كه بعضاً هم از روي دلسوزي همان خواست رژيم را واگويه مي كنند, حتماً اين نكته را به خاطر دارند كه مجاهدين براي گذراندن تعطيلات به عراق نرفته بودند كه حالا پس از اتمام آن برگردند, آنها در آن كشور پناهنده سياسي هستند و اگر قرار است كه عراق كشور قانونمداري بشود, مساٌله مجاهدين نيز بايد در كادر قوانين بين المللي و قانون عراق حل و فصل شود نه از راه زور و اعمال فشار و سركوبي و اخراج. آن هم تحت فشار خامنه اي و غلام دست به سينه اش, موفق الربيعي.
آنچه كه تا به حال در همه جنبشها ديده بوديم اين است كه در چنين شرايطي كه رژيم خونريز براي دريدن يكي از اركان اصلي جنبش مقاومت دندان تيز كرده است, همبستگي همه قربانيان در برابر دشمن, از ابتدايي ترين اصول مبارزاتي است. سنتهاي مبارزاتي ايجاب مي كند كه دربرابر رژيم سركوبگر بايد ايستاد و مبارزه كرد و از صحنه و ميدان مبارزه نبايد فراركرد. ايستادگي دربرابر دشمن يك ارزش والاي مبارزاتي است و خالي كردن ميدان و دست از مبارزه كشيدن يك ضدارزش است و شايان هرگونه ملامت و انتقاد.
آقاي تقوايي بايد اين نكته آويزه گوششان باشد كه ساكنان شهر اشرف بارها تاٌكيد كرده اند كه از حق قانوني پناهندگي خود در عراق دفاع خواهند نمود و براي ماندن در عراق نه منتظر دستور يا اجازه خامنه اي و مزدوران او هستند و نه از الدرم بلدرم هاي او و مواجب بگيرانش بيم و باكي نخواهند داشت.
شما در نوشته تان بر اين نكته نيز انگشت گذاشته ايد كه بحث شما نه يك موضوع سياسي بلكه انساني است. راستي اگر مساٌله سياسي نيست چرا واردش شديد و شروع كرده ايد به رهنمود دادن. دقيقاً مساٌله شما سياسي است. اگر بخواهم واقع بينانه تر بگويم شما و حزبتان كه جز چند برگ نشريه و يا اعلاميه, كه از دايره يك مشت كلي بافي فراتر نمي رود, با چه صلاحيتي به مبارزاني كه با گوشت و پوست و جانشان, رنجها و سختيهاي يك مبارزه نفسگير را تجربه كرده و مي كنند, اين طور كلانترمآبانه رهنمود «بايد و نبايد» مي دهيد. مي دانيد اين رهنمود «انساندوستانه»! شما به كجا راه مي برد و داراي چه مضموني است؟ پيام شما در يك كلام اين است: مجاهدين دست از پا خطا نكنيد و به شرايطي كه برايتان رقم زده اند تن بدهيد و خودتان خودتان را اخراج كنيد!
آقاي تقوايي اگر اين رژيم از چهارتا اعلاميه و مقاله اينترنتي شما در خارج كشور بترسد, مطمئن باشيد امروز به سراغ شما هم مي آمد و اسم شما توسط حاميان مسندنشين رژيم در اروپا و امريكا هم در ليست تروريستي مي رفت.
شما خوب مي دانيد كه ماحصل رهنمود شما اين است: آهاي مجاهدين! اگر مي خواهيد مثل ما درامان بمانيد و برسرتان بمب و گلوله هاي توپ فرونريزد و در محاصره غلامان حلقه به گوش ولي فقيه قرار نگيريد, بيابانهاي خشك عراق را رهاكنيد و مثل ما به ساحل امن اروپا و امريكا و كانادا بشتابيد و كاري هم به اين نداشته باشيد كه در زندانهاي قرون وسطايي رژيم چه جناياتي صورت مي گيرد و چه بر سر مردم بي پناه ايران مي آيد؛ مصداق ضرب المثل «ديگي كه براي من نجوشد, بگذار در آن كلّه سگ بجوشد».
آقاي تقوايي در پايان رهنموددادنهاشان مي نويسند: «نكته آخر و مهم ترين نكته جنبه انساني مساٌله است. بيش از سه هزار نفر, نزديك به دو دهه است كه از يك زندگي انساني, در يك جامعه متعارف محروم شده اند».
لازم به ذكر نيست كه دهها ميليون نفر از كارگران ايران از ابتدايي ترين حق و حقوق انساني بي بهره هستند؛ كودكان كار, كارتن خوابها, دختران و زنان تن فروش, بازار برده فروشان در دُبي و كراچي و خودسوزيها و خودكشي ها و در يك كلام, قاطبه مردم ايران هم به همين سان از حق و حقوق خود محروم شده اند.
اين فرزندان دلير خلق هم از همان امكاناتي كه شما و همكارانتان در «حزب كمونيست كارگري» (كه خداكند به تعداد حروف تشكيل دهنده كلمات آن عضو فعال داشته باشد), در محيط امن و آسايش فرنگستان از آن برخورداريد, برخوردار بودند, اما خوشي را با وجود ناخوشي مردم, مايه ننگ و عار شمردند و براي نجات آنها همه هستي و جان و مال خود را در طبق اخلاص و فدا گذاشتند و با اراده مختار خود سختي زيستن در بيابان هاي عراق و زندگي درميان خوف و خطر را به جان خريدند تا بلكه راهي و روزني براي رهايي مردمشان بيابند. درد آنها درد فردي و همّ و غمشان راحت اندوزي نبود كه حالا كه سختي و فشار به اوج خود رسيده, از ميانه ميدان مبارزه فرار را بر قرار ترجيح دهند و تن به آرامش غرب بسپارند. حافظ شيرين سخن چه خوش گفت:
در طريق عشقبازي امن و آسايش بلاست
ريش باد آن دل كه با درد تو خواهد مرهمي
مجاهدين دليري كه در اشرف ساكن اند از بد حادثه آنجا پناه نگرفته اند, آنها با عزم و اختيار زندگي تواٌم با امن و آسايش را كه در ايران يا مانند امثال شما در فرنگ از آن برخوردار بودند, براي آزادكردن مردم بي پناه ايران از چنگال اخوندهاي خونريز, با كمال ميل و رغبت خاطر رها كرده اند و به نزديك مرزهاي ميهن رفته اند تا بتوانند از نزديك دست بر آتش مبارزه واقعي و سخت و تواٌم با صدها خطر داشته باشند. آنها به اجبار در بيابانهاي عراق نرفته اند بلكه به شوق و رغبت به آنجا رفته اند و صد البته كه همان بيابان را در شهر اشرف به گلستان تبديل كرده اند و نمونه و الگويي فراهم آورده اند براي آبادي و خرمي و شكوفايي فرداي ايران.
اين نكته را هم به ياد داشته باشيد كه فكر و درايت سياسي آنها بسا بسا از شما كه در فرنگ, نمكسود شده ايد بيشتر است و ثمرات زحمات طاقت فرساي آنها هم در راه آزادي ايران در مداري غيرقابل قياس با شما سير مي كند, تا به آنجايي كه سرانجام «ولي فقيه» رژيمي را ـ كه تا به حال هزاران بار اعلام كرده بود كه از مجاهدين ديگر نامي جز در افسانه ها نيست و هيچ هواداري در داخل و خارج ندارند ـ واداشته است كه خود به صحنه رويارويي بيايد و هل من مبارز بطلبد و از مزدورانش بخواهد كه بيش از اين دربرابر رشد و گسترش مجاهدين در ايران و عراق و ... خاموش نمانند و گرنه در آينده يي نزديك گرفتار سيل خيزشهايي خواهند شدكه «نه از تاك نشان بماند و نه از تاكنشان».
رفقاي اشرف, تجربه نشان داده است كه دربرابر رژيمهاي خودكامه كوتاه آمدن بدترين تاكتيك است. به قول معروف: «اشك كباب باعث طغيان آتش است». به ايستادگي ادامه بدهيد كه اين تنها راه نجات مردم است و تنها راه به زانودرآوردن رژيم و مزدوران محلي رنگارنگش. اينان كه از رهاكردن اشرف و خزيدن به دامان امن غرب دم مي زنند, از اين نكته غافل اند كه همصداشدن با خواست رژيمي كه جز بستن اشرف و قتل عام ساكنان آن دغدغه يي ندارد, ننگ ابدي را در پي دارد. هرگونه تسليم طلبي مساوي با مرگ و نابودي است. با همان شعار حسيني «هيهات منّ الذلّه» به پيش برويد و بدانيد كه فتح و پيروزي از آن كساني است كه دربرابر ظلم و سركوبگري ايستادگي مي كنند. قهر طبيعت همواره در كمين تسليم طلبان و عافيت جويان است.
آري حق گرفتني است. حق را بايد با زباني كه ديكتاتورها مي فهمند از آنها گرفت, نه با خواهش و تمنّا و «عزيزم گفتن و جانم شنُفتن».
تا به حال نشنيده بوديم كساني كه دربرابر استبداد ايستادگي مي كنند از جانب كساني به گريز و ميدان خالي كردن فراخوانده شوند كه مدعي علمداري در «حزب كمونيست كارگري» هم هستند.
آقاي تقوايي شما و امثال شما, نه تنها خود دستي بر آتش مبارزه واقعي نداريد بلكه كساني را كه در راه مبارزه سروجان خود را فدا مي كنند, به فرار از ميدان فرامي خوانيد, آن هم در زَروَرق دفاع از حقوق انساني ساكنان اشرف. شما و رفقايتان بارها آنها را فرقه و سكت و بازي خورده رهبرانشان ناميده و محكومشان كرده ايد. راستي اگر آنها هم به خواست شما و ولي فقيه و مزدوران رنگارنگش تن مي دادند و اشرف را رها كرده و هر يك در گوشه يي از جهان, يكه و تنها و پريشان حال بيتوته مي كردند, باز هم مثل امروز آماج كينه امثال شما قرار مي گرفتند؟ مسلّماً نه. نه تنها ديگر آنها را سكت و فرقه نمي ناميديد بلكه مانند ديگر بريدگان از مقاومت, حلواحلوايشان هم مي كرديد.
آيا شما و الگوي اعتقاديتان كه از مقاله او درباره مجاهدين يادكرده ايد و آن را سرمشق خود مي دانيد, هرگز به اين انديشيده ايد كه چرا علي خامنه اي, ولي فقيه رژيم, براي نابودكردن نيرويي كه به زعم شما, هيچ پايگاهي در داخل و در خارج ندارند اين قدر لجام گسيخته عمل مي كند و سر به سنگ مي كوبد و همه سركردگان اصلي خود را به عراق فرستاده و از رئيس جمهور عراق و نخست وزير آن ـ مالكي ـ هم مدد گرفته كه با تانگ يك مگسي را (به زعم شما) از ميان بردارد؟
آيا اگر ولي فقيه به شما هم اين عنايت را مي كرد از شادي در پوست خود نمي گنجيديد؟ چرا ولي فقيه براي شما به اندازه يك بال مگس هم اهميت قائل نيست و براي ازميان بردن همان سكتي كه مي گوييد هيچ پايگاه و جايگاهي ندارد, سي سال است كه از همه فوت و فنها و امكانات نظامي و تبليغاتي و مالي خود كمك گرفته و روز به روز هم در اين رويارويي عاجز تر شده است؟ چرا؟
خامنه اي و نوكربابهاي او به خوبي معني شعار «ما زن و مرد جنگيم ـ بجنگ تا بجنگيم» دانشجويان را در سراسر ايران مي فهمند و از وحشت آن خواب و آرام ندارند. آيا شما هم مي دانيد كه اين شعار از كجا سرچشمه گرفته و كانون برآمدن آن همان جايي است كه شما براي پاشاندن آن و پراكندن نيروهاي جان بركفش اين همه سينه به تنور مي چسبانيد؟
من از تجربه يي كه از برخوردهاي شما و كاربدستان حزبي كه در حرف ادعا دارد «حزب كمونيست كارگري» است و در عمل جز تئوري بافيهاي روشنفكرانه و نامنطبق بر واقعيات, بازدهي نداشته اين را فهميدم كه شما در تمام اين سالها در دشمني با مجاهدين كم نگذاشته ايد و هيچ گاه آنها را به عنوان نيرويي مردمي به حساب نياورده ايد كه اكنون بخواهيد از حقوق انساني شان دفاع كنيد. شما ميدان را بازديديد براي اين كه اشرف را كه خاري به چشم شما هم هست با اين ترفند از هم بپاشانيد. شما و آن الگويي كه در مقاله تان از او با آن افتخار نام برديد و مقاله اش را به عنوان شاخص شناخت مجاهدين يادكرديد, مگر جز اين است كه همواره خواسته ايد سر به تن مجاهدين نباشد و از حالت رزمنده و ايستاده به حالت خموده و پراكنده و لهيده دربيايند تا كينه و خشم بي جهت شما نسبت به آنها اندكي فروكش كند. اگر اين گفته مرا قبول نداريد با هم بخشهايي ازهمان مقاله الگوي تاريخي تان ـ منصور حكمت ـ را مرور مي كنيم تا لااقل ديگران بخوانند و قضاوت كنند.
عنوان اين مقاله ـ كه در «انترناسيونال (نشريه حزب كمونيست كارگري ايران), شماره 15ـ شهريور 1373, به چاپ رسيده ـ «رؤياهاي ممنوع مجاهد», (منصور حكمت) است كه شما هم عنوان مقاله تان ـ «رؤياي ديروز و كابوس امروز مجاهد!» ـ با اشاره به عنوان آن مقاله است:
«رهبري مجاهدين به طرز غريبي مفتون قدرت دولتي و تشريفات و مراسم و ملحقّات آن است... قدرت دولتي براي مجاهد يك رؤياي مجذوب كننده است. كلمات رئيس جمهور, رهبر, نخست وزير, كابينه, وزير, فرمانده و امثالهم طنين عجيبي در ميان اينها دارد و درست مانند كودكاني كه عروسكهايشان را گرد مي چينند و رؤياهاشان را بازي مي كنند, اينها هم غالباً مشغول دولت بازي هستند. حالا من رئيس جمهور, حالا تو نخست وزير. پاي اين بازي معلوم نيست. اين دور اخير, كه قرار شد در آن حالا مريم رئيس جمهور شود و با تعدادي از عروسكها, در شكل هنرمند و شاعر و نويسنده و ورزشكار, در اروپا مهمان بازي كند, قطعاً بازي آخر نيست. با سجده يي كه اينها بر نام فاميل خود مي كنند, آخر اين ماجرا, چه در تهران و چه در واحه يي در جنوب عربستان, به احتمال قوي اعلام سلطنت و برگذاري خصوصي مراسم تاجگذاري خواهد بود...
استراتژي خود مجاهدين براي كسب قدرت و تشكيل دولت كودكانه و خيالي است... اسلاميت مجاهد تماماً نقطه ضعف است, زيرا مي خواهد در شرايطي به قدرت برسد كه مردم توانسته اند رژيم اسلامي را به زير بكشند...
جناحهاي مختلف رژيم اسلامي هم اكنون به شدت مسلح اند و به صورت احزاب متشكّل در درون يك دولت واحد عمل مي كنند. شكست جمهوري اسلامي طيفي از احزاب مسلّح اسلامي از خود به جا مي گذارد كه بايد يك به يك خنثي و از دور خارج شوند. حتي ضعيف ترين اينها, از نظر كمّي و تسليحاتي با نيروي مجاهدين قابل مقايسه نخواهد بود...
اين خوشخيالي ها و خودفريبي ها و اين نوع جايگزين كردن ”افه“ هاي نمايشي به جاي عمل سياسي واقعي, بي نياز از هر استدلال ديگري, شانس نداشتن مجاهد در آينده سياسي ايران پس از جمهوري اسلامي را اثبات مي كند...
در يك كشور بحران زده, در يك سرمايه داري شكست خورده و به بن بست رسيده, زير هر سنگي, ته هر لجني, يك رئيس جمهور و نخست وزير و رهبر و امام يافت مي شود...
تا آنجا كه به مجاهد مربوط مي شود, بايد گفت اين جريان غيرمسئول, نابالغ, كم سياسي و ماجراجوست. دروازه دولت و قدرت سياسي در ايران به روي آن باز نيست, خيري به مردم نخواهد رساند... براي كسي كه كمي به فردا فكر كند, نمايش امروز اينها ابداً بامزه نيست».

در پايان, از شما و حزبتان كه مدعي رهبري طبقه كارگر هم هستيد, مي پرسم: آيا مي دانيد در آن لحظه يي كه به دستور خامنه اي و احمدي نژاد و صادق محصولي, مي خواهند دست و پاي يك آفتابه دزد يا يك كارگر زحمتكش از كار اخراج شده يي را, كه از زور فقر دست به دزدي زده, ببرند و يا در چشم جواني اسيد بريزند و يا زني را به جرمي واهي سنگسار كنند, آنها چه زجر و رنجي را متحمّل مي شوند و هيچ فريادرسي هم ندارند؟
شما براي نجات همانهايي كه مدّعي رهبري آنها هستيد در اين سي سال چه كرده ايد؟ مجاهدين در لحظه به لحظه اين سي سال, جان بركف براي نجات مردم زجركشيده و تحت ستم آماده بوده اند و دهها هزار شهيد مجاهد گواه اين مدعاست.
آقاي تقوايي شرم كنيد و همنوا با ولي فقيه رژيم آدمكشان براي از ميان بردن اين كانون اميد مردم رنجكشيده ايران گلو پاره نكنيد.
فردا كه بر من و تو وزد باد مهرگان
آن گه شود پديد كه نامرد و مرد كيست

25فروردين 1388 (14آوريل2009)