یادآوری به سینه چاکان حقوق بشر - لندن
در زمان برده داری در امریکا بر اساس رمان عموتوم نمایشنامه ای روی صحنه آورده بودند. از قضا مشتریان پر و پا قرص این نمایشنامه برده داران عظام بودند که با دیدن نمایش بر بدبختی سیاهان بینوا اشک می ریختند ولی روزها به شغل شریف ادامه می دادند.
همچنین بعضی از افسران نازی در دادگاه نورنبرگ پس از دیدن فیلم جنایتهای اس اس غش می کردند.
سئوال اینجاست آیا خانواده پهلوی و رضا پهلوی و مشاور او پرویز ثابتی مقام امنیتی ساواک اشکی هم بر آن جنایتهایشان ریخته اند.
30 خرداد 1385
آری چنین بود «سلطنت مشروطه!»
مردم دیگر قیّم نمی خواهند. نه شاه و نه شیخ، نه خدایگان، نه سلطنت ولایت فقیه. نه هیچ گونه حکومت موروثی!
در قرن گذشته پرونده های رژیم های دیکتاتوری بسیاری در جهان برای همیشه بسته شد. در کشور ما ایران نیز با دهها هزار شهید به خون خفته خلق، از همه اقشار: دکتر فاطمی ها، کریم پور شیرازی ها، سرگرد سخایی ها، دکتر تقی ارانی ها، سرلشگر افشار توس ها، شریعت رضوی ها، بزرگ نیاها، قندچی ها (شهدای شانزدهم آذر)، قاضی محمدها، شریف زاده ها، ملا آواره ها، سلیمان معینی ها (بدن نیمه جان او را پشت ماشین بسته در شهر مهاباد، برای ترساندن و عبرت دیگران گرداندند) خسرو گلسرخی ها، کرامت دانشیان ها، امیر پرویز پویان ها، محمد حنیف نژادها، علی اصغر بدیع زادگان ها، سعید محسن ها، مهدی، احمد، رضا رضایی ها، مسعود، مجید احمدزاده ها، صفاری آشتیانی، حمید اشرف ها، بیژن جزنی ها، علی میهن دوست ها، مصطفی جوان خوشدل ها، علی باکری ها، علی اصغر مشکین فام ها، باقر عباسی ها، فضیلت کلام ها، علیرضا نابدل ها، نیک داودی ها، انوشه ها، سنجری ها، مصطفی شعاعیان ها، شایگان شام اسبی، تره گل، استاد نجات الهی ها، چوپانزاده ها، کلانتری ها، عباس مفتاحی ها، حاجیان سه پله ها، زیبرم ها، عباس سورکی ها، بهروز دهقانی ها، ناصر صادق ها، کاظم ذوالانوارها، مفیدی ها، لنگرودی ها، حمید توکلی ها، حسن و مجتبی آلادپوش ها، ضیاء ظریفی ها، مجید توسلی ها، حمید فاطمی ها، هاشم وثیق پورها، منتظر حقیقی ها، منیژه اشرف زاده کرمانی ها، کاترین عدل ها، مرضیه احمدی اسکویی ها، زهره شانه چی ها، لیلا زمردیان ها، صدیقه رضایی ها، سرور آلادپوش ها، محبوبه متحدین ها، شیربن فضیلت کلام ها، زینب محسنیان ها، فاطمه امینی ها و سرگرد محبی ها،
نوذر فیروزی ها 13 ساله در شیراز و هزاران شهید والا مقام دیگر...
هم چنین بی شمار شهدای جمعه سیاه هفده شهریور 1357، و رو به روی دانشگاه تهران، مشهد، تبریز، شیراز، اصفهان، کردستان، قم، یزد، نجف آباد و گیلان، مازندران، سیستان، بلوچستان، خوزستان و صدها شهر و روستای سراسر ایران.
دیکتاتوری پهلوی ها بیش از نیم قرن سلطنت مطلقه به آرشیو راکد همگنان خود همچون پینوشه ها و... پیوست. منتها چون نظام سرکوبگر ولایت فقیه، که همان راه و روش حکومت گذشته را برگزیده است، و در سرکوب و جنایت و ترور، از دیکتاتورهای خانواده پهلوی سبقت گرفته است، بازماندگان، ساواکی ها، سرکوبگران بی رحم رژیم قبلی فرصت را مغتنم شمرده اند و تبلیغ می کنند. و حتی از قربانیان رژیم سلطنت «موهبت الهی» هم طلبکار در می آیند که: بین دو سرکوبگر، کدام یک بهتر است؟ آخوند که صد تازیانه بر زندانی می زند بهتر است یا ما که شکنجه می کردیم؟ انتخاب کنید!
مدعیانی که خود را علم مجسم جامعه شناسی هم جا می زنند، نسخه می پیچند که باز گردیم، به همان جای اول، و آگاهانه شروع به هیاهو کرده اند بعضی ها هم این روزها خط عوض کرده اند، در تکاپوی دعوت همگانی و پوزش خواهی از بازماندگان دیکتاتور رژیم گذشته هستند و با اشاره اربابان شان به دست و پا افتاده اند که شاید آب رفته را به جوی باز گردانند، و بعد از یک ربع قرن، سر و ته قضیه را به هم بیاورند.
طی تقریبا صد سال گذشته کشور ما شاهد چندین انقلاب و نهضت ملی و انقلابی بوده است. اما مردم هنوز به ابتدایی ترین حقوق شهروندی خود نرسیده اند.
در اوائل قرن جدید، رژیِم ولایت فقیه، در اسارت بحران های لاعلاج، در حال وا رفتن است. طی چند سال گذشته عده زیادی از ماموران وزارت اطلاعات و پاسداران و سایر نیروهای رژیم به خارج فرار کرده اند.
مگر این ها همان کسانی نبودند که در ده پانزده سال پیش کف بر دهان از نظام سرکوب، ترور، حمایت می کرده اند پس چه شده است که حالا فرار را بر قرار ترجیح می داده اند؟ جز این است که بوی مرگ نظام ولایت فقیه همه جا پیچیده است؟ همیشه، فرار نیروهای اطلاعاتی یک نظام سرکوبگر، از نشانه های نزدیک شدن پایان کار آن نظام هم حکایت می کند. اینان اگر مردم دوست بودند در ارگان های سرکوبگر مشغول قتل و غارت نمی شدند. بسیاری از این ها درست مانند بازماندگان دیکتاتوری پهلوی، وطن را چمدان پول کرده اند و مانند آنان فرار را بر قرار ترجیح داده اند.
حال روی سخنم با تازه دمکرات ها و ضد استبدادهاست:
چه تفاوتی بین فراریان رژیم دیکتاتوری فعلی و فراریان بازماندگان رژیم دیکتاتوری قبلی وجود دارد؟ آیا شما می خواهید کاری کنید که ده بیست سال دیگر، پاسداران جنایتکار رژیم فعلی نیز، در خارج از کشور هوس بازگشت به ایران کنند و مدعی وراثت تاج و تخت منبر ولایت فقیه «واقعی» بشوند و بخواهند بچه ها و نوه های خامنه یی – رفسنجانی را به قدرت باز گردانند؟
تناقص در این جاست که اینان، مشروعیت شان را از پدران و خانواده هایی می گیرند – که خون بی گناهان را بر زمین ریخته اند – شاهزاده و آیت الله زاده هستند، منتها مسوول جنایات آنها نیستند! ولی با پول به یغما برده آنها از مردم ایران که به این و آن می دهند می خواهند ولایت « فقیه واقعی!» یا مشروطه سلطنتی واقعی!» را در یک دور تسلسل پیاده کنند و به نفت خواران جهان نیز حالی کنند که اگر ما بیاییم منافع شما بهتر تامین خواهد شد. بنابر این رادیو – تلویزیون 24 ساعته در اختیار مان بگذارند تا خاک بر چشم مردم بپاشیم.
پرسیدنی است: شما که ضد «استبداد» دمکرات هستید، چرا وقتی وکیل و وزیر بودید و تمام وسائل ارتباط جمعی در اختیارتان بود، این دمکراسی ادعایی را نهادینه نکردید؟ شما بیش از نیم قرن در قدرت مطلقه بودید آیا این مدت، برای کاربستن این ادعاهای امروزتان کافی نبود؟ که حالا ناچار می شوید از بام تا شام در لوس آنجلس، لندن، سوئیس، پاریس... لاف در غربت بزنید؟
مگر رضاخان که شما این روزها به نامش افتخار می کنید، چهل و چهار هزار سند مالکیت را در سراسر ایران به نام خود نکرد؟ شما در زمان حیات او و بعد از مرگش کجا بودید؟
خوب است همین جا این سند را عینا بیاورم تا دست کم شاید از نام دمکراسی شرم کنید:
«موید احمدی نماینده دوره سیزدهم مجلس شورای ملی به طور جمعی در بیان تعداد دهاتی که در دوره دیکتاتوری سیاه به تصرف غاصبانه رضاخان در آمده گفت: در دوره 17 ساله سلطنت رضاخان بالغ بر 44000 سند مالکیت به نام او صادر شده است»
روزنامه «اقدام» شماره 18- 13 /7/1320 : از مذاکرات مجلس
نقل از صفحه 111 کتاب «گذشته چراغ راه آینده»
تازه «دمکرات» و «ضد استبداد»! همان طور که می دانید و شاید هم نمی خواهید که بر زبان بیاورید، آقای رضا پهلوی، فرزند یک کودتاچی است که با کمک سرویس های جاسوسی امریکا و انگلیس، دولت دکتر محمد مصدق را که با شیوه دمکراتیک بر سر کار آمده بود، با کشتار و سرکوب از صحنه خارج کرد، و چند دهه مانع پیشرفت مردم ایران در همه زمینه ها شد. ثروت های خدادادی آنها را خود و خانواده اش به یغما بردند و یا در اختیار اربابان امریکایی و انگلیسی خود گذاشت.
به راستی این حکومت ولایت فقیه، میوه تلخ کدام حکومت است؟
تازه خود رضاخان هم کودتاچی بود. او را هم انگلیسی ها بر سر کار آوردند:
* بزرگ علوی:
«رضا خان را ژنرال آیرون ساید سر کار آورد»
خاطرات بزرگ علوی: حمید احمدی – صفحه 157
می گویید ما مردم ایران چه کنیم؟ می خواهید به ما بگویید که تا سه نشود بازی نشود؟
گیرم آقای رضا پهلوی قسم و آیه بخورد که من با پدر تاجدارم که در سال 1353 هنگام تاسیس حزب «رستاخیز» با این شعر «مه فشاند نور و سگ عوعو کند» مخالفان و مردم ایران را سگ لقب داده بود یکی نیستم! و از جنس آنها هم نیستم! راست بگوید. پدر ایشان هم وقتی صدای انقلاب را شنید از مردم عذر خواهی کرد و اجازه خواست که فرصت دهند تا گذشته ها را جبران کند... منتها با آن سوابق و جنایت ها دیگر دیر شده بود.
می خواهید این یکی هم بیاید تا شکنجه و زندان و تیرباران دسته جمعی را دو باره بر روی تپه های زندان اوین راه بیندازد و غارت و چپاول را از حد بگذراند:
شاه بعد از انتصاب ارتشبد ازهاری به نخست وزیری در سال 1357 گفت:
«من صدای انقلاب شما را شنیدم انقلاب ایران نمی تواند مورد تایید من به عنوان یک فرد ایرانی نباشد یک بار دیگر در برابر ملت ایران سوگند خود را تکرار می کنم و متعهد می شوم که خطاهای گذشته و بی قانونی، ظلم و فساد دیگر تکرار نشود و خطاها از هر جهت جبران گردد»
کتاب ابوالهول ایرانی – معمای امیر عباس هویدا:
عباس میلانی – صفحه 371
رضاخان مجلس شورای ملی را طویله نام داده بود و هر کس را که می خواست مورد تفقد و عنایت قرار دهد به پیشکار خود دستور می داد که او را هم وارد طویله نمایند یعنی به شیوه دمکراتیک شما به عنوان نماینده مردم، به مجلس بفرستند!
«رضاخان مجلس شورای ملی را طویله خطاب می نمود و هر کس را که می خواست مورد تفقد و عنایت خود قرار دهد دستور می داد که او را هم وارد طویله نمایند. کنایه از این که آن شخص باید به نمایندگی مجلس انتخاب شود»
گذشته چراغ راه آینده – صفحه 86
لطفا بفرمایید این سندها را هم بخوانید:
* «بین مردم ستم دیده و رضاخان – که به قول مجید موقر، مدیر روزنامه «مهر ایران»، شاه مستبد مطلق العنانی که بر جان و مال و عرض و ناموس ملت اختیار نامحدود داشت حکومت مشروطیت، قانون و عدالت در دست او بازیچه بود. وزراء و وکلاء و امراء عبد و عبید او بودند».
«سرمقاله روزنامه ایران» شماره 677-12-8-1320
کتاب «گذشته چراغ راه آینده»
* «بین مردم و شاه فاصله بسیار عمیقی وجود داشت. آنچه می بایست واقعا از آن دفاع کرد حقوق پایمال شده ملت بود و نه حکومت بیدادگر چنین پادشاهی»
«گذشته چراغ راه آینده»
* یکی از نمایندگان مجلس عوام انگلستان به نام مایکل فوت پس از مسافرت به ایران چنین نوشت:
«رضاخان دزدان و راهزنان را از سر راه های ایران برداشت و به افراد ملت فهماند که منبعد در سرتاسر ایران فقط یک راهزن باید وجود داشته باشد آن هم رضاخان قزاق است»
روزنامه «ایران – شماره 547 – از نوشته فوت، نماینده مجلس انگلستان»
کتاب «گذشته چراغ راه آینده» - صفحه 104
* قاسم ماکویی کارپرداز املاک اختصاصی در منطقه «کلاردشت» می گوید:
1- دختر باکره «قاسم رودبارکی» را در خانه انداخته و یک نفر اجنبی را هم به جان این دختر انداخته و امر نموده به عمل زشت مرتکب شود.
2- «طلعت» نام زن «یارمحمد ابوالحسنی لاهویی» را به اندازه یی کتک زده که در زیر کتک چکمهء ماموران رضاخان جان را به جان ستان تسلیم کرده است، علت این فجایع برای اخذ دو نیم پهلوی از زوجه مزبور بوده!»
3- آقای حبیب الله لاهویی یکی از رجال کلاردشت را در ملاء عام آنچه لازمهء کتک کاری بوده نمودند و بعد امر کرده به آب سرد زمستان بسته پس از بیرون آوردن از آب سرد زمستان پالان الاغی را به کول او گذاشته و در دهکده «لاهو» او را گرداند. آقا جان نام حسن کیفی را دهنه و رکاب زده قدیر نام پسرعموی مشارالیه را امر کرده سوارش شده با دیک در محل چرخانده علت این فجایع برای نیم من سیب زمینی بوده که با دسترنج خودش به عمل آورده و چیده بوده است»
از طرف عموم اهالی «کلارستاق» (فیاض حاتمی)
روزنامه «نجان ایران» شماره 148 – 28/8/1320
کتاب «گذشته چراغ راه آینده»: صفحه 109
* « احمد ملکی»، مدیر روزنامه «ستاره»، مطبوعات کشور را در دورهء رضاخان چنین وصف می کند:
«تنها تعارف و اظهار مرحمتی که از طرف شاه سابق نسبت به روزنامه ها می شد این عبارت بود: «اگر یک کلمه از من (رضاخان) بنویسید می دهم ریز ریزتان کنند» بدین ترتیب اگر سایر اشخاص را با آمپول هوا و آش سمی و تزریق مواد سمی مقتول و یا با نازبالش آهسته آهسته خفه می کردند در حکومت دیکتاتوری رضاخان سهم روزنامه ها ریزریز شدن بود.»
سرمقاله روزنامه «ستاره»: 15/8/1320
کتاب «گذشته چراغ راه آینده»
* بزرگ علوی:
«نورالله خان همایون» تندنویس مجلس شورای ملی گفت: روزی رضاخان عصا بر پشت «صبا» مدیر روزنامهء «ستارهء ایران» زده است و در دعوای میان مجلسیان و «رضاخان سردار سپه»، که وزیر جنگ بود و تندی کرده بود، «موتمن الملک» رئیس مجلس می خواست او را از وزارت جنگ بر کنار کند چون ادعا می کرد تو مردم را در صحن مجلس خانهء خود مردم دشنام دادی و کتک زدی»
خاطرات بزرگ علوی – صفحه 123: به کوشش حمید احمدی
* بزرگ علوی:
«من مدتی زیر شکنجه بودم. منتها من نمی دانم که شکنجه ام با دست بند قپانی دقیقا چقدر طول کشید. اما وقتی ناامید شدند که من از کمیتهء سری خبری ندارم دست بند قپانی را بعد نیم ساعت یا سه ربع باز کردند. یادم می آید که یکی از مامورین پرسید که چند تا چلوکباب بیاوریم؟ آن دیگری جواب داد پنج تا ولی به این زندانی کوفت هم نمی دهیم. مامورین «شکنجه گران» یکی یکی می رفتند نهار می خوردند و بر می گشتند... مدتی زیر دست بند قپانی بودم ولی وقتی آن را باز کردند من خواستم دستم را از پشت به جلو بیاورم یک مرتبه «اسفندیاری» شکنجه گر دست من را آرام از پشت آورد به جلو... در این سبک شکنجه تجربه داشت، بله تجربه داشت. من که دستم را به لبهء میز زدم دیدم که اصلا هیچ احساس نمی کنم. یک هفته بعد از آن هم وقتی به کنار پشت شستم سوزن می زدم هیچ احساس نمی کردم مثل این که بی حس شده بود چون وقتی دست بند قپانی می زنند دیگر خون به جریان نمی افتد گذشته از زجر بدنی زجر روحی را هم باید اضافه کرد. این ها به تاثیر توهین به اشخاص پی برده بودند و این برای آنها یک حربه یی بود... این آژان ها آدم هایی مثل تیمورتاش و سردار اسعد که در زندان بودند به نظرشان این اشخاص دشمن خدا پیغمبر و شاه بودند، دیگر آدم نبودند. برای این ها زندانی دکتر، معلم، استاد وکیل دادگستری، قاضی عدلیه، دشمنان خدا بودند و به این زندانیان توهین می کردند.»
خاطرات بزرک علوی – صفحه 209 – 210
* بزرگ علوی:
من چند کلمه یی دربارهء «دکتر بهرامی» باید بگویم: دکتر بهرامی را خیلی شکنجه کردند، شب تا صبح شکنجه. و سه روز به او گرسنگی دادند. او چیزی نداشت بگه. حدود سال 1312
خاطرات بزرگ علوی – صفحه 211
* بزرگ علوی:
« ابو نصر عضد» آمد پیش من و گفت دیشب در این جا یک نفر را کشتند. این آدم «امیرانی» نامی بود که در مازندران به درون باغ رضاشاه رفته بود تا نامه یی به او بدهد. او را دستگیر کردند و دیشب به او سم دادند. یک دکتر در زندان بود که این کار را می کرد به نام «پزشک احمدی». عضد به من گفت این پزشک احمدی به امیرانی آمپول هوا زده و او را کشت. اگر در شب این آدم بالای سر تو آمد فقط داد و فریاد کن که ما هم داد و بیداد بکنیم و جلویش را بگیریم. این تنها کاری است که از ما بر می آید...
خاطرات بزرگ علوی – صفحه 216-217
* بزرگ علوی:
روز یکشنبه 27 شهریور 1317 اعتصاب گرسنگی دستهء «پنجاه و سه نفر» و سایر زندانیان سیاسی آغاز شد. این مقاومت را «فرخی یزدی» که در آن زمان زندان بود به بیان شاعرانه چنین آورده است:
صد مرد چو شیر عهد و پیمان کردند
اعلام گرسنگی به زندان کردند
شیران گرسنه از پی حفظ مقام
با شور و شعف ترک سر و جان کردند
روز بعد رئیس زندان «خلیل ملکی» را خواست، به او توهین کرد، او را کتک زد... این جرقه یی بود که در مخزن باروت افتاد... تصمیم به اعتصاب غذا گرفته شد...
شاه گرایش به آلمان ها داشت و در این جنگ پیروزی را از آن آلمانها می دانست... روزنامه های فرانسه به شاه «رضاخان» حمله کردند... یک روزنامهء فرانسوی شاه را به گربه در آورده بود. رضاخان آن را توهین بزرگی به خود تلقی کرده بود و دستور داد که قطع رابطه با فرانسه بشود...
در این اعتصاب غذا روز چهارم یا پنجم بیشترشان به بیهوشی افتادند... رئیس زندان سرهنگ «نیرومند» پیغامی رساند که بیایید یا من مذاکره کنید ببینم شما چه می خواهید. و گفت «خلیل ملکی» را هم به زندان قصر خواهم آورد... چند نفر که اعتصاب را اداره می کردند... گفتند ما فقط با دادستان حاضریم مذاکره کنیم.
بعد «نیرومند» ده نفر از جمله «دکتر ارانی»، «دکتر بهرامی» و چند نفر دیگر را به خارج باغ زندان آورد و به هر کدام سیصد ضربه شلاق زد و «ایرج اسکندری» را هم به آنجا خواست تا به او نشان بده که به آنها چه رفتاری کرده است. او بیاید به ما خبر بدهد.
نیرومند گفت: دادستان خواستید. این هم دادستان. یعنی جواب آن تقاضای شما شلاق است.
خاطرات بزرگ علوی – صفحهء 226-227-228-229
* بزرگ علوی:
«رضاخان کودتا کرد یعنی سال 1299 و آن اعلام کذائی «من حکم می کنم» را صادر کرد...
دوران وزیر جنگی اش بود. این حسن علوی که هنوز زنده بود به من گفت: این عجب قلدریه آمده میگه «حکم می کنم»، به کی داری حکم می کنی»
خاطران بزرگ علوی- صفحه 48 – 49
جمهوری خواهان ایران ادعا نامه ای بر ضد شاه منتشر کردند و «شاه را غاصب... و قاتل انقلابیون گیلان و آزادیخواهان، و تیمورتاش را آدمکش»(خواندند و اعلام کردند) «رضا شاه را انگلیسی ها سر کار آوردند و محاکمه رضاشاه، در محکمه انقلابی ایران خواهد بود...»
خاطرات بزرگ علوی
* بزرگ علوی:
« اسدی خراسانی که پدر و عمویش را سر قضیه آن کشتار مشهد کشتند... این اسدی خراسانی را که کشتند با پسرش در یک زندان بودیم آدم چیز فهمی بود»
خاطرات بزرگ علوی – صفحه 155
«علی اصغر حکمت» وزیر فرهنگ وقت به « سرپاس مختاری» گفته بود که اینها (رضاخان) کسی نبودند و چیزی نبودند. سرپاس مختاری به حکمت گفت اگر این مطلب را در جایی دیگری بگویی، هر دویمان نابود می شویم...
خاطرات بزرگ علوی - صفحه 159
سخنرانی پروفسور «آبراهامیان» تحت عنوان «شکنجه در دوره های زندان در تاریخ معاصر ایران» در تاریخ 6 و 7 دسامبر 1996 در سمینار «گروه ایران جامعه بین المللی دفاع از حقوق بشر» در «خانه فرهنگهای جهان» در برلین. «یرواند آبراهامیان» که در سال های اخیر مشغول تحقیق دربارهء مسایل سه دوره زندان در ایران است.
خاطرات بزرگ علوی – صفحهء 397
* افکار عمومی مبنی بر این که کشور را هزار فامیل اداره می کنند. بر اساس گزارش سازمان مرکزی اطلاعات امریکا «سی ای آ » در سال 1356 تنها 40 خانوار شهری و 50 تا 200 خانوادهء شهرستانی طی یک قرن یا بیشتر مقامات کلیدی را در دست داشته اند.»
گزارش ایران در دههء 1980 آرشیو امنیت ملی امریکا – سند شمارهء 1210
کتاب «ابوالهول ایرانی – معمای امیر عباس هویدا: عباس میلانی – صفحه 88
لابد «خاطرات علم» را خوانده اید. این خاطرات یک بار به اعتراف بازماندگانش سانسور شده است و رازهای فراوانی دربارهء غارت و چپاول، شکنجه و سر به نیست نمودن فرزندان مردم ایران تا به امروز سر به مُهر مانده. و این کتاب یک بار هم به دلیل چاپ در ایران زیر نظر ولایت فقیه از صافی های فراوانی گذشته است. اما به هر حال این یکی را از آن کتاب بخوانید:
* اسدالله علم:
« من کاخ «کیش» را به نام شخص شاه ثبت کرده بودم وقتی سند را به او دادم شاه سند را جلوی پایم پرتاب کرد» و گفت:
« مگر می خواهی فقط یک وجب خاک ایران مال من باشد تمام ایران مال من است»
یادداشت های علم – جلد 2 – صفحهء 265
پهلوی طلب ها اگر قبول دارید ثروت خانوادهء رفسنجانی، خامنه یی، واعظ طبسی، و آقازاده ها متعلق به مردم ایران است. همین مساله در مورد ثروت های نجومی بچهء شاه و اشرف پهلوی و خانوادهء او هم صدق می کند. میلیاردها دلاری که از ایران موقع فرار دزدیده اید، در حقیقت متعلق به تهی دست ترین بخش جامعهء ایرانی است و باید به صاحبان اصلی آن مسترد شود. همان ها که فرزندان شان در کنار خیابان روی کارتن ها شب را به صبح می رسانند.
آقایان جامعه شناس! مدعی دمکراسی و مدعی چپ!! شاه در ایران متعلق به یک دیکتاتوری نظامی بوده است.
فراخوان برای بازگشت به رژیم دیکتاتوری هم در آغاز قرن بیست و یکم اسمش مبارزه با استبداد شده است؟!
توجه داشته باشیم که این حرکت ها آگاهانه انجام می شود. هم ما می دانیم که مفهوم سلطنت «موهبت الهی» است، چیست؟ هم پادوهای استعمار که مردم را به پذیرش فرزند «خدایگان» می خوانند می دانند چه می کنند.
فراخوان برای بازگشت حکومت موروثی «شاهنشاهی» از طرف هر کس باشد – با نگاهی به آنچه که گذشته است – عین ارتجاع است. این رفتار کسانی که با باعث و بانی سیه روزی های مردم ایران و با قاتلین فرزندان دلیر مردم و قاتلین رفقای سابق خودشان و برای به اسارت در آوردن مردم ایران هم صدا می شوند چه معنا دارد و نام آن را چه می شود گذاشت؟...
لطفا اگر از مردم ایران شرم نمی کنید، از فرزندان خود در خارج از کشور در حال نشو و نما هستند، حیا کنید.
به راستی در بین فرزندان ملتی که صدها هزار نفر از فرزندانش برای صبح آزادی به دست شاه و شیخ به شهادت رسیده اند، دیگر کسی باقی نمانده است و نمی توان کسانی را از میان آنان با رآی مردم برای مدیریت کشور برای مدتی معین انتخاب کرد؟ حتما باید عمو سام که قبلا امتحانش را داده است از طریق تلویزیون های وابسته، نفر از ماوراء دریاها و از همان خانوادهء ستمگران دیروزی بفرستد؟
آیا این توهین به ملت آگاه و مبارز ایران نیست که در بین دو سنگ آسیاب شاه و شبخ برای ابد باقی بماند؟
مدعیان ابن الوقت! با این آب به آسیاب نیروهای سرکوبگر داخلی و خارجی نشاندار و استعماری ریختن: تنها عرض خود می برید و زحمت ما می دارید.
وظیفه ما مردم ایران، ما قربانیان نظام های ستمگر شاه و شیخ چیست؟ سکوت کنیم، تا آوار بر سر مردم ایران دوباره فرو ریزد آن موقع فریاد بر آوریم؟ گفتنی بسیار است و باید نوشت و ارتجاع وابسته را افشا کرد که در پس پرده، چه نقشه همانند گذشته در دست اجرا دارند.
17 فروردین 1382