در سوگ آیت الله منتظری


پاسداران و اطلاعاتیهای خامنه ای آقای منتظری را که گفته بود او روضه خوانی بیش نیست، می خواستند طناب به گردنش بیندازند و دور قم بگردانند.
همین حالا تلفنی از تهران گفتند غوغایی است. میلیونها نفر به خیابانها آمده اند. بیش از یک میلیون نفر در قم آقای منتظری را برای همیشه به خانه ابدی مشایعت نموده اند.
عبرت انگیز است. خامنه ای مانده است و مردم که او خود را ولی همه می داند ولی برای بقای همین ولایتش مجبور است کهریزک و اوین و دستگاه دار و شکنجه و کشتارش را برقرار نگه دارد. اما همین مردم خامنه ای را از قصر شاهنشاهیش بیرون خواهندکشید و به سزای اعمال ننگینش خواهند رسانید. همین فردایی که در راه است نتیجه آن را خواهد دید.
خاطرات زیادی از آیت الله منتظری به یاد دارم که سه موردش را در زیر می خوانید:
ـ در سال 1350 برای دیدن آقای منتظری به منزل دکتر واعظی در خیابان شهباز، روبه روی ورزشگاه، رفته بودم. شهید دکتر کاظم سامی و چند پزشک دیگر هم آمده بودند که او را ویزیت کنند. شیخ شریعتی سبزواری هم یک طرف نشسته بود و آهسته داشت برای بغل دستی اش از فضایل و شجاعت استادش داد سخن می داد.
ـ تابستان 1353 محمد کاشانی وحید ماشین را در یکی از کوچه های شهر خلخال پارک کرد و غلامعلی صداقت نژاد و قاسم هوشی السادات به طرف خانه مروارید حرکت کردند. قرار شد اگر ساواکی ها نبودند من هم به داخل خانه بروم. وقتی درب خانه را بازکردند، شیخ علی اصغر مروارید دم در ایستاده بود. وارد اتاق شدم. آیت الله منتظری با دو ژاندارم نشسته بودند. حال و احوال کردیم. می گفتند ساواکیها از طبس او را به مشهد فراخوانده اند و بدون اطلاع به خلخال تبعید کرده اند و نگران خانواده اش بود که از این موضوع باخبر نبودند. شب موقع استراحت مروارید شوخی و جدّی گفت برای ما دردسر درست نکنید. منظورش اسلحه ژاندارمها بود که وقتی آنها به خواب بروند ما دست به عملی نزنیم.
ـ سالها گذشت. آیت الله منتظری با یک ماشین پلیس اسکورت به نوفل لوشاتو در حومه پاریس آمد. در روز دوم خمینی ایشان را برای اقامه نماز جماعت ظهر فرستاد و چندین بار این کار تکرار شد. با چند روزنامه هم مصاحبه کرد. می خواست چند روز دیگر در پاریس بماند. خمینی به او گفت: شرایط ایران حساس است و شما باید هرچه سریعتر به ایران برگردید. او از پاریس برای زیارت به عراق رفت و سپس به ایران بازگشت.
آیت الله منتظری در آن دورانی که خمینی می توانست از مشروعیت او برای تثبیت قدرتش بهره برداری کند، «فقیه عالیقدر» بود و «امید امّت و امام» و حتی فراتر از آن «نایب امام زمان» هم به او می گفتند، اما وقتی از «اشتباه ده ساله» سخن به میان آورد و شهامت آن را داشت که بگوید مردم چنین حکومت ستمگری را نمی خواهند و آزادی می خواهند و با نوشتن چند نامه به اعدامهای وحشیانه یی که به دستور شخص خمینی انجام شده بود، اعتراض کرد و در آن از اعدام زنان بچه دار سخن به میان آورد، او را از عرش به فرش کشاندند.
خمینی به قدرت بادآورده رسیده بود و می خواست با اسلحه اسراییلی «قدس شریف» را آزاد کند! و روزنامه مجاهد عکس هواپیماهای جمهوری اسلامی را هنگام بارگیری در فرودگاه فرانکفورت چاپ کرده بودند. اما اطرافیان منتظری در روزنامه «الشراع» لبنان سفر مک فارلن، فرستاده ویژه کاخ سفید و نماینده اسراییل به ایران را برای بستن قرارداد فروش اسلحه اسراییلی به ایران فاش کردند و تشت رسوایی خمینی را در جهان بر زمین زدند.
خمینی با اعدام ده ها هزار زن و مرد مجاهد، که حاضر نبودند دست بیعت به او بدهند و به ولایت فقیه گردن بسپارند، تصور می کرد که می تواند این سازمان را به کلی ریشه کن کند و به پیروزی خود نیز هیچ شکی نداشت که تاکید می کرد تأخیر در اجرای حکم اعدام «منافقین» خطایی جبران ناپذیر است.
اما آیت الله منتظری در نامه اش به خمینی نوشت «مجاهدین یک سنخ فکر هستند و با کشتن ترویج می شوند». وقتی هم که اعدام چند هزار نفر را در یک هفته ـ در هفته دوم مرداد 67 ـ محکوم کرد و با این افشاگری ضربه یی کاری بر ادامه این شیوه جنایتکارانه وارد آورد، مغضوب درگاه خمینی قرارگرفت و از جانشینی او برکنار شد.
آقای منتظری دربرابر سیاستهای مبتنی بر سرکوب و اعدام خامنه ای هم فریادش را بلند کرد و در سخنرانی معروفش در سیزدهم رجب به خامنه ای گفت تو روضه خوانی بیش نیستی و روضه خوان خواندن در محافل آخوندی فحش آشکار تلقّی می شود، همین بود که چماق به دستان ولایت با حمله به «بیت او» و تخریب و غارت وسایل آن، انتقام این موضعگیری را از او گرفتند و حتی قصد داشتند که طناب به گردنش بیندازند و او را دور شهر قم بگردانند.
خامنه ای با تکیه بر زرّادخانه و خیل پاسداران سرکوبگر و بساط دار و شکنجه و اعدام، خود را مالک الرّقاب و صاحب جان و مال مردم می داند و دست به هر جنایتی می زند تا بلکه بتواند این بساط رنگین شده از خون جوانان وطن را باز هم برقرار نگه دارد و عمر ولایتش را هرچه بیشتر طولانی نماید، غافل از این که خیزش میلیونی مردم در همین واقعه تشییع آیت الله منتظری به خوبی بر این واقعیت صحّه نهاد که این مردم به جان آمده، هرگز تن به ذلّت نخواهند داد و شعارهای کوبنده شان در رویارویی با خامنه ای ـ «عمود خیمه نظام» به خوبی نشان می دهد که قیام هرگز از پا نخواهد افتاد و مردم به جان آمده که هیچ بیم و باکی از مرگ در راه آزادی وطنشان از چنگ ستم پیشگان ولایت ندارند، سرانجام بساط ننگین ولایت را سرنگون خواهندکرد. دوم دیماه 1388 (23دسامیر2009)

موعظه «عدم خشونت»!



اخوندهاي حاكم بسيار ترسو و بزدل هستند و براي مقابله با مخالفين به جز خشونت به هيچ روش ديگري اعتقاد ندارند. نه تنها دربرابر مخالفين سياسي بلكه براي مقابله با معضلات اجتماعي, از قبيل بيكاري, گرسنگي, فقر, اعتياد, تن فروشي و... راهي به جز خشونت, يعني سر به نيست نمودن آشكار و پنهان, آن هم از طريق پليس امنيتي, در پيش نمي گيرند. به همين علت روز به روز قدرتشان بيشتر كاهش مي يابد و صف مخالفان آنها هر روز فشرده تر مي گردد تا جايي كه در ماههاي اخير شمار جمعيت معترض كه به خيابانها سرازير شده اند, سر به ميليونها مي زند.
البته مشكل اين حاكمان ستمگر فقط داخلي نيست. اين روزها كشورهاي عضو شوراي امنيت ملل متحد هم, با اين جماعت, در عين مراودات و دادوستدهاي پنهان و آشكار, درمورد برخي رفتارهاي اين جماعت, كه با موازين پذيرفته شده بين المللي همخواني ندارد, با آنها سرگرم مناقشه اند و خواستار تغيير آن گونه رفتارها هستند. غافل از اين كه اگر اين مسندنشينان, قدمي از سختگيري و تجاوز به جان و مال مردم كوتاه بيايند و اندكي دست از اختناق و سركوب بردارند, ديگر چيزي به اسم «ولي امر مسلمين» در قصر سلطنتي اش باقي نمي ماند.
البته مثل روز روشن است كه چانه زني هاي پنهان و آشكار سران قدرتهاي بزرگ با اين رژيم نه بر سر نقض حقوق بشر در ايران ـ كه صدالبته برايشان پشيزي اهميت ندارد ـ بلكه به خاطر مسائلي است كه مصالح خود آنها را به خطر مي اندازد. و گرنه در تمام سالهايي كه حكومت ولايتمدار كوره اتمي را هر روز گداخته تر كرده, و در كشورهاي همجوار به خصوص عراق و افغانستان و لبنان و فلسطين دخالت تجاوزكارانه داشته, دست از پشتيباني پنهان و آشكار حكومت برده داران جديد نكشيده اند و همين هم اعتراض همگاني مردم ايران و طيفهاي گوناگون سياسي را برانگيخته است. همه اين طيفهاي سياسي با هرگونه حمله نظامي مخالف اند, اما رژيم غرقه در گرداب نابودي, در پي برپاكردن بحران بزرگي است كه با استفاده از آن بحران عدم مشروعيتش را بپوشاند و چند صباحي مانعي دربرابر سرنگوني رژيمش ايجادكند.
اين نكته شايان يادآوري است كه جماعتي كه دم از عدم خشونت مي زنند, اغلب همان كساني هستند كه پيش از پيروزي انقلاب 57 هم, اين شعار عدم خشونت را سرمي دادند. خود خميني هم تا آخرين ساعات حكومت شاه عليه شاه و گارد سلطنتي اش فتواي جهاد نداد, اما حالا براي ايجاد بحراني بزرگ و پردامنه زمينه سازي مي كند زيرا كه اين رژيم تنها با ايجاد بحران و آشوب مي تواند به حيات ننگينش ادامه دهد. مگر به ياد نداريم كه جنگ هشت ساله با تمام نكبتي كه براي مردم به وجود آورد براي سركردگان رژيم بركت بود و نعمت الهي. و تا توانستند به رغم خواست همگاني براي پايان دادن به جنگ خانمان برانداز, آن را ادامه دادند. امروز هم موشكهاي دوربردي را به آزمايش مي گذارند كه پيامش «جنگ, جنگ تا پيروزي» است. اگر برپايي جنگي كه خاورميانه را به آتش بكشد براي غربي ها پذيرفتني نيست, اما جنگي كه سي سال است رژيم آن را به مردم ايران تحميل كرده است, با تمام مصائبش براي مردم, براي غرب از اهميتي برخوردار نيست و نامي هم از آن به ميان نمي آوردند.
بايد اين نكته را هم در نظر بگيريم كه هميشه سهل ترين راه بهترين انتخاب نبوده است, دليلش هم همان راه حل ساده يي بود كه در پشت درهاي بسته در نوفل لوشاتو آن را طرّاحي كرده و به مردم ايران تحميل نمودند. در آن زمان خميني از طريق سه كانال با آمريكايي ها در تماس بود و همه زدوبندها تا به حال پنهان مانده است و دست اندركاران آن حاضر نيستند حقايق را با مردم درميان بگذارند. آيا هرگز از خود پرسيده ايد كه چگونه شعار نفي خشونت به چنين سرانجامي رسيد؟
امروز هم شواهد حاكي از اين است كه راه حل پشت پرده ديگري در حال اجراست و در اولين قدمهاي اجراي آن, مجاهدين خلق بايد قرباني بشوند. براي اجراي اين توطئه هرطور هست آنها بايد از سر راه برداشته شوند, تا راه حل غرب پسند به قوامي برسد. واقعيت نشان داده است كه تا مجاهدين در صحنه حضور دارند هيچ راه استعماري به سرانجام مطلوبي نمي رسد. پيش شرط همه مذاكرات همان است كه در اين چندماه اخير شاهدش بوده ايم. حكومت دست نشانده مالكي در عراق اساساً جراٌت نداشت كه بدون اجازه اربابانش, آن يورش وحشيانه را به اشرف (محل استقرار مجاهدين خلق در عراق) انجام دهد.
سؤالي كه در اينجا مطرح است اين است كه چرا آنهايي كه مرتباً شعار نفي خشونت سرمي دهند و براي اين و آن نسخه مي پيچند, در روزهايي كه سپاه بدر, وابسته به سپاه پاسداران رژيم, به سركوب مجاهدين در اشرف مشغول بودند و 11نفر از آنها را به شهادت رساندند و بيش از هزار تن را زخمي كردند, اينها لام تا كام سخني نگفتند و لب به اعتراضي نگشودند؟ آيا منتظر بودند كه تبر به دستان كار مجاهدين خلق را يكسره كنند تا راه عدم خشونت آنها به ثمر برسد؟
در اين روزها فريب شعارها را نبايد خورد. آن چه آشكار است و ترديدبردار نيست اين است كه مجاهدين فقط يك دشمن, كه همانا آخوندها باشند, ندارند بلكه دشمنان كمين كرده ديگري هم دارند؛ همانهايي كه با بستن قرادادهاي ميلياردي با رژيم آخوندي از شوق و شعف سر از پا نمي شناسند و همانها هم در اين سي سال سياهي كه بر مردم ايران گذشت, همواره امدادهاي غيبي براي حل مشكلات گريبانگير اين رژيم بودند و بي ترديد اگر اين امدادهاي پنهاني نبود, مردم ايران تا به حال شرّ اين ستمگران را كنده بودند.
امروز در اوج خيزشهاي اجتماعي آحاد مردم ايران, كه رژيم را به پرتگاه سقوط نزديك تر كرده است, ديگر اين امدادرسانيها كارساز نيست و بايد براي نابودي آنهايي كه خطر بالقوه آنها با اوجگيري قيام عمومي به خطري بالفعل تبديل مي شود, به حداكثر خشونت دست يازيد. از اين روست كه براي ازميان بردن مجاهدين در عراق, دولت دست نشانده ولي فقيه در عراق (دولت مالكي) در روز روشن از تبرداران وحشي و بيرحم استفاده كرده است. بي هيچ شكي بايد پرونده اين جنايت به دادگاه بين المللي ارجاع شود. واقعيت نشان داده است كه مذاكرات بي نتيجه يي كه تا به حال با رژيم آخوندي صورت گرفته و مشوّقهايي كه براي سربه راه كردن اين رژيم به او داده شده, نه تنها مفيد فايده يي نبوده است بلكه آن را در كشتار و ترور و اختناق و فشار جري تر و گستاخ تر هم كرده است.
كدام منطق انساندوستانه يي تاٌييد مي كند كه به حكومتي كه دستور تجاوز بي وقفه به نواميس مردم را مي دهد, دسته گل تقديم شود؟ اين كار دست جنايتكاران را در ادامه جنايت و سركوب بازتر مي كند و ديديم كه اينان چگونه بي توجه به اعتراض سازمانهاي بين المللي حقوق بشر و دولتها, دامنه كشتارها را روزبه روز گسترش داده اند.
پرسش اين است كه مسئول جنازه سوخته ترانه موسوي و جوانان مورد تجاوز و هَتك حرمت قرارگرفته چه كسي است؟
ما با يك باند مافيايي روبه رو هستيم. از كساني كه مخالف تحريم اقتصادي و تحريم نفتي اين رژيم هستند بايد پرسيد كه در اين سي سال سياه مگر جز اين است كه درآمد نفت خرج ادامه سركوب دانشجويان و معلمان و كارگران و زنان و ديگر زحمتكشان شده است؟ پول نفت همان گلوله هاي سربي است كه در قلب نداها را نشسته است. از اين درآمدهاي ميلياردي نفتي هرگز مردم سهمي نداشته اند به اين دليل كه در اوج افزايش اين درآمدها فقر و فلاكت مردم زحمتكش هم روز به روز بيشتر شده است. مگر كسي ترديدي دارد كه رژيم شاه بعد از قطع صادرات نفت و در نتيجه قطع درآمدهاي نفتي نتوانست چندان دوام پيداكند, اگر درست است چرا امروزه با سنگ اندازي دربرابر چنين تحريمهايي باعث دوام جور و جنايت خامنه اي ـ احمدي نژاد مي شويد؟
امروز خط اصلي رژيم براي مقابله با بحران عدم مشروعيت, در درجه اول, سركوب و قتل عام مجاهدين, سپس به ندامت واداشتن گروهي از زندانيان در تلويزيون و اعترافهاي ساختگي دولتي مي باشد.
اتفاقي كه در روزهاي 6و 7مرداد1388 براي مجاهدين خلق در اشرف رخ داد, در تاريخ مبارزات مردم ايران به ثبت رسيد و اسرار اين جنايت نيز در آينده از پرده بيرون خواهد افتاد. اگر رژيم و مزدوران عراقيش توانسته بودند از اين سدّ گذر كنند براي مبارزات آزاديخواهانه مردم ايران بسيار گران تمام مي شد و در پي آن بي ترديد سركوب در داخل ايران افزايش مي يافت و تروريسم دولتي نيز فعالتر مي شد. خوشبختانه خط سركوب و قتل عام مجاهدين در عراق به جايي نرسيد و سبب شكست و بي آبرويي بيشتر خامنه اي در سراسر جهان شد و براي حكومت شيعي مالكي و باند تبهكار او نيز رسوايي بي سابقه يي به بارآورد و چهره پنهان و واقعي او را آشكاركرد.
شنيده ام كه اين حكومت مدعي تشيّع براي به تسليم و واماندگي كشاندن اعضاي كم سابقه تر اين 36گروگان مجاهدين, فيلمهاي مستهجن «پورنو» هم گذاشته اند تا شايد در اراده شان براي ادامه مقاومت خلل ايجاد كنند. واقعاً عجب حكومت شيعه يي!
اين كه رژيم با به كارگيري حربه هاي كشنده موفق نشد اشرف را به زانودرآورد, درس بزرگي است كه نشان مي دهد ديگر دوران خوشي كه امدادهاي غيبي به كمك رژيم مفلوك خامنه اي مي آمده اند گذشته است و فرمانهاي خامنه اي هم ديگر اثر ندارد و شاخ ولايت شكسته شده است.
اين جنايت در اشرف يك شكست براي كليت نظام ولايت بود و سدّ نفوذناپذيري كه مجاهدين اشرف در برابر اين تهاجم مرگبار ايجاد كردند نشان داد كه گذر كردن از آن سدّ سديد, از عهده چنين مزدوراني برنمي آيد. بعد از اين مقاومت مظلومانه دربرابر آن هجوم وحشيانه, خامنه اي كابوس سرنگوني رژيمش را در رخسار مقاومت جانانه آنهايي مي بيند كه سي سال است همه زندگي خود را وقف آزادي مردم ايران كرده اند و از اين رو, از سرِ هراس و درد به خود مي پيچد و ناله هاي دردآلودش از بام تا شام گواه همين نكته است.
يكي از سايتهاي وزارت بدنام اطلاعات گفته بود كه 36گروگان با يك واسطه در دست رژيم جمهوري اسلامي هستند. آنها در اين گمان واهي بودند كه شماري از جدي ترين دشمنانشان را در دروازه اوين در اختيار دارند. چه اعتراف احمقانه يي. همين اعتراف نشان داد كه سرچشمه اين بگير و ببندها در اشرف كجاست و جهانيان را هشيار نمود و به آنها فهماند كه سران رژيم چه نقشه شومي را براي ازميان بردن اشرف در سر مي پرورانده اند.
طي سه ماه گذشته, نبردي نابرابر بين رژيم و حاميانش با مجاهدين خلق و پشتيبانان و مردم ايران در جريان بود. دست پروردگان رژيم در عراق در حمله به مجاهدين مستقر در «اشرف» از همه امكانات نظامي, اعم از تير و تبر و آب جوش فشار قوي و ماشينهاي زرهي براي ضربه زدن به آنها استفاده كردند. در پاريس نيز عوامل وزارت اطلاعات و بريده هاي مجاهدين به سفارت عراق مراجعه كرده و از سپاه بدر, وابسته به سپاه پاسداران, به خاطر سركوب مجاهدين اشرف قدرداني كرده بودند. اينان همانهايي بودند كه براي نجات مجاهدين مستقر در اشرف كه به زعم آنها در دست رهبرانشان اسير بودند, در همين شهر پاريس, كنفرانس و جلسات چندنفره در كافه ها برپا مي كردند؛ همانهايي كه در سال 2007 در پاريس انجمن حمايت از پناهندگان تشكيل داده بودند كه سردسته اش فردي به نام شادانلو بود. همينها چند ايراني معترض را مورد ضرب و شَتم قراردادند. پليس چند تن از اين قمه كش ها دستگير كرد و پرونده آنها در دادگستري فرانسه همچنان مفتوح است.
در حمله نيروهاي مزدور عراقي به اشرف در روزهاي 6و 7مرداد88, فجايعي به بار آمد كه زبان از بيان آن قاصر است.
درسي كه ما مي توانيم از اين فاجعه يي كه در اشرف رخ داد بياموزيم اين است كه مي توان به جاي تسليم شدن در برابر شرايط ناسازگار با آن به مقابله صحيح پرداخت. مي توان زير بار قلدري و زور نرفت و با آن به مبارزه پرداخت. اگر ساكنان اشرف تسليم شرايطي كه برايشان فراهم كرده بودند مي شدند, يك قتل عام از پيش تدارك ديده شده در انتظارشان بود و همه را قلع و قمع مي كردند.
سالها بريدگان از سازمان مجاهدين كه به خدمت وزارت اطلاعات رژيم آخوندي درآمده بودند در كنفرانسهاي فرمايشي بي رونق اين دستورالعمل تكراري را واگويه مي كردند كه آهاي مردم چه نشسته ايد, سران مجاهدين اعضا و كادرهاي فرودست سازمان را به اجبار در اشرف نگه داشته اند. بايد به نجات اين در اسارت ماندگان با جدّيت دست به كار شويم و صد البته كه بوقهاي تبليغاتي فرنگيها, ازجمله بي بي سي, راديو فردا و صداي آمريكا و مزدبگيراني مانند عليرضا نوري زاده و احسان نراقي و راستبين و... هم همين تُرّهات را تكرار مي كردند و زمينه ساز كشتار مجاهدين بودند. همه, عَلَم دفاع از اشرف را به دست گرفته بودند و با دستاويز دفاع از اعضا و كادرهاي بدنه سازمان مجاهدين تلاش داشتند كه ضربه را به رهبران سازمان وارد كنند و راه را براي نابودكردن آنها هموارسازند. اينها با اين كه به خون ساكنان اشرف, چه بدنه سازمان و چه رهبري آن, تشنه بودند, از روي مصلحت روز, قباي دفاع از اشرف را به تن كرده بودند.
يكي از سردستگان اين باندهاي سياه مسعود خدابنده بود كه خودش را سخنگوي مجاهدين اسير در دست رهبران در اشرف معرفي مي كرد و در سايتهاي وزارت اطلاعات براي اين «بچه هاي معصوم» اشك تمساح مي ريخت. ماٌموريت اصلي او كشتن و ازميدان به دركردن مجاهدين و پاشاندن تشكيلات آنها بود. زيرا كه تا مجاهدين حضور فيزيكي داشته باشند آب خوش از گلوي ولي فقيه چماقداران پايين نخواهد رفت و تهديد مقدّم و اصلي مرگ و نابودي نظام ولايت همينها هستند و با گره خوردن مبارزه آنها با مبارزات سراسري مردم ايران, اين تهديد از حالت بالقوه به حالت بالفعل هم درآمده است و خواب راحت را از چشم سران نظام ربوده است.
از روزي كه حمله وحشيانه به اشرف شروع شد تا هفتاد و دومين روز اعتصاب غذاي 36گروگاني كه مزدوران عراقي ولي فقيه و نيروهاي سركوبگر سپاه قدس آنها را به گروگان گرفته و با پيكرهاي در هم شكسته و زخمي, بدون هيچ رسيدگي پزشكي در زندان نگه داشته بودند, مهاجمان اين اعتصاب غذا را جدي نمي گرفتند. تا اين كه عفو بين الملل در آخرين اطلاعيه اش در حمايت از گروگانهاي زنداني و فراخوان براي آزادي آنها, اعلام كرد كه اگر هرچه سريعتر آزاد نشوند, تا ساعاتي ديگر چند تن از آنها به شهادت خواهند رسيد.
كسي باور نمي كرد كه در اين نبرد نابرابر و در جهان مملو از پلشتي و نامردمي و رذالت, براي نجات جان آنها بتوان كاري كرد. همه امكانات در اختيار دشمنان قسم خورده مردم و مجاهدين بود و من مانده بودم كه چه چاره يي بايد در پيش گرفت كه از وقوع يك فاجعه انساني جلوگيري شود. در تظاهرات و آكسونهايي كه به همين مناسبت برگزار مي شد, شركت مي كردم. مادران داغدار را مي ديدم كه در دفاع از فرزندان و شرف مقاومت كنندگان در شهر اشرف با مشتهاي گره كرده در برابر توطئه هاي رنگارنگ دشمنان مردم مثل سرو ايستاده بودند؛ مادر كوشالي, مادر ابراهيم پور, عزيز رضائي (مادر رضائيهاي شهيد), مادر مرحمت, مادر مسيح, استاد عاليوندي, خانم همّت آبادي و مادران ديگري كه هركدام داغ عزيزاني را در دل دارند. تاريخ نام اين مادران نيكنام را كه فرزندانشان در اشرف مورد حمله و هجوم اين گرازهاي وحشي قرارگرفته و در چنين روزهاي تيره يي دست از ياري فرزندان دلاورشان نكشيده اند, هميشه به ياد خواهد داشت. اگر اين چنين حمايتهايي نبود و اگر ايمان به مبارزه براي آزادي مردم ايران كه در چنگال عفريت استبداد اسير هستند, در دل اين مادران دلاور نمي بود آيا مي توانستند در اين سنّ و سال, در سرما و گرما, سي سال تمام مبارزه را همراه با فرزندانشان ادامه دهند؟
اما, هدف رژيم بحران زده و درهم شكسته از اين حمله و هجوم وحشيانه چه بود؟ مي خواست انتقام قيام سراسري مردم به پاخاسته ايران را از مجاهدين خلق كه بالقوّه و بالفعل در اين قيام نقش مهمي را ايفا مي كنند, يكجا بگيرد و با اين قدرت نمايي, هم به نيروهاي روحيه باخته اش روحيه بدهد و هم شكستي در روحيه مردم دلير و به پاخاسته به وجود آورد. و گرنه هيچ دليلي ندارد كه صحنه هاي فجيع سركوب وحشيانه و قلع و قمع خونين مردمي را كه دست به يك اعتراض سياسي زده اند, با افتخار در تلويزيون در معرض ديد همگان قراردهد.
براي ما قربانيان اين رژيم سركوبگر درك شرايط كنوني جنبش مبرم ترين وظيفه است. بايد بينديشيم كه قربانيان اين سركوب خونين, در اين شرايط بسيار سخت چه توانايي هايي دارند و چگونه مي توان از اين توانايي ها به نحو احسن در راه پيشبرد مبارزه براي آزادي بهره گيري كرد و پي برد كه دربرابر «شير نر خونخواره يي, غير تسليم و رضا» چاره يي هم هست كه بايد آن را شناخت و به كار گرفت. به غير از عجز و لابه و به هم پريدن و دقِ دل خالي كردن راههاي ديگري هم هست كه مي توان با قدم نهادن در آن راهها, مبارزه عليه ديو استبداد ولايت مطلقه فقيه را ارتقا داد.
همه جهانيان مي دانند كه شهروندان ايراني از هيچگونه حق شهروندي برخوردار نيستند و مردم ايران در اوايل قرن بيست و يكم در دوران برده داري به سر مي برند و حق طبيعي آنهاست كه براي دستيابي به حقوق حقّه شان به خيابانها بيايند و فرياد دادخواهي و آزادي خواهي سردهند. اين حقي است كه در منشور ملل متحد و همه قوانين انسان دوستانه بين المللي به رسميت شناخته شده است.
به دنبال همين ايستادگيها براي احقاق حقوق ملي بود كه جهان صداي مردم رنجديده ايران را شنيد؛ صداي نداهايي كه به خون غلتيدند تا از به خون غلتيدن هزاران جوان بي گناه ديگر كه هيچ جرمي جز ايستادگي دربرابر غول استبداد ولايت ندارند, جلوگيري كند.
امروز ديگر آخوندهاي چنگ انداخته بر جان و مال مردم ايران, هيچ جايي در جهان متمدن ندارند و عربده هاي احمدي نژاد براي دفاع صوري از مردم محروم جهان, از تريبون ملل متحد هم جز رسوايي بيشتر براي اين رژيم مستبد و آزادي كش به بار نياورده است. دوران مماشات جويي با اين وحشيهاي آدمخوار حاكم بر ايران در حال سپري شدن است و زمين زير پاي خامنه اي هر روزي كه مي گذرد, سست تر و سست تر مي شود و از حرفهاي اين روزهايش به خوبي مي توان پي برد كه ترس و هراس از سرنگوني قريب الوقوع رژيم درهم شكسته اش, تمام اركان وجودش را به لرزه انداخته است و مبيّن اين واقعيت است كه شعارهاي كوبنده مردم در قيامهاي سراسري, از قبيل «مرگ بر ديكتاتور ـ مرگ بر خامنه اي ـ مجتبي بميري, رهبري رو نبيني» و فريادهاي رساي الله اكبر بر پشت بامها, وحشت را در بندبند وجود اين قصرنشينان حقير ساري و جاري كرده است. دليل آن هم دستور خامنه اي براي بستن زندان كهريزك است. اما مگر شكنجه گاه و سلاخ خانه ولايي منحصر به سياهچال كهريزك بوده است؟ مگر نه اين است كه دژخيمان سنگدل اين نظام مبتني بر جور و جهل سي سال است كه فرزندان اين آب و خاك را در زندانهاي قرون وسطايي اوين و گوهردشت و عادل آباد شيراز و وكيل آباد مشهد و صدها زندان علني و مخفي ديگر, به صُلابه كشيده اند و صدها هزار تن از شريفترين فرزندان اين ميهن در اين بيغوله هاي تاريك و تنگ در زير شديدترين شكنجه ها پرپر شده يا به جوخه تيرباران سپرده شده اند؟ تا نظام استبداد ديني خميني و خامنه اي برقرار بماند و آنها و همدستانشان در قصرهاي افسانه يي بر مردم محروم و بلاديده, ولايت جائرانه شان را ادامه دهند.
اگر مبارزات پيگير سي ساله دربرابر اين جائران اهريمن صفت درميان نبود هرگز آخوندهاي از خدابي خبر به اين خواري و ذلّت دچار نمي شدند و در اثر افشاگريهاي بي وقفه همين مبارزان راه آزادي ايران, پنجاه و پنج بار در سازمان ملل متحد به خاطر نقض بنيادين حقوق بشر محكوم نمي شدند.
آخوندها مي خواستند در ايران و در پي آن در سراسر سرزمينهاي اسلامي امپراتوري برقرار كنند و حتي پرچم خود را بر «بام دنيا» به اهتزاز درآورند و احمدي نژاد هم در اين وانفساي رسوايي هاي پي در پي رژيم ولايي, دم از تقسيم مديريت دنيا مي زند. اما در حال حاضر به چه روز نكبت باري گرفتار شده اند و كار اختلاف در راٌس حاكميت استبدادي به جايي رسيده است كه ياران ديروزشان, امروز بزرگترين مدعيان و دادخواهانشان شده اند و يخ ولي فقيه در حوضخانه محارم و نزديكانش هم شكسته شده است! و اين تكيه زنندگان بر مسند غصبي حاكميت, كه تا ديروز خود را نماينده مستضعفين جهان مي خواندند و به راحتي آب خوردن دست و پاي آفتابه دزدها را قطع مي كردند و زنان نگون بخت را سنگسار مي كردند, امروز دربرابر نزديكترين ياران ديروزي, شمشير را از رو بسته اند و براي ادامه حاكميت سياه خود, چاره يي جز قرباني كردن معترضان خودي هم برايشان نمانده است. به خصوص كه در اين حمله و هجوم وحشيانه به اشرف مقاوم نيز تيرشان به سنگ خورده است و دربرابر ايستادگي قهرمانانه آنها, به خصوص اعتصاب غذاي 72 روزه 36گروگان اشرفي و مقاومت جانانه آنها در زندان, و حمايتهاي گسترده بين المللي از اشرف, چاره يي به جز تسليم زبونانه و بازگرداندن گروگانهاي قهرمان به اشرف نيافتند. اگر اين حمله و هجومها در اشرف كارساز مي شد, دامنه آن گسترش مي يافت و پرِقباي همه مخالفان رژيم ولايت را هم مي گرفت و زهر اين سركوب به همه آنها هم چشانده مي شد. از اين روست كه بايد تاٌكيد كرد كه پيروزي اشرف, پيروزي همه نيروهايي است كه دربرابر رژيم مستبدّ ولايي ايستاده و براي سرنگون كردن اين بناي بيداد, دامن همت به كمر زده اند.
اين آخوندهايي كه در كشتار و وحشيگري دست هيتلر را هم از پشت بسته اند, قبل از انقلاب مدّعي طرفداري از تز «عدم خشونت» بودند و از همين راه, بسياري از خوشخيالان را هم فريب دادند. اما از فرداي نشستن بر خر مراد, از كشته مخالفان سياسي شان پشته ها ساختند, قلمها را شكستند و زبان ها را بريدند و هر صداي مخالفي را به شديدترين وجه در گلو خفه كردند.
اما علت پيروي آنها از اين تز «عدم خشونت» در دوران پيش از انقلاب چه بود؟ من در آن زمان با آنها بودم و به عينه مي ديدم كه در پشت پرده مشغول ساخت و پاخت با «استكبار جهاني» بودند و تلاش زيادي هم به خرج مي دادند كه كسي به اين راز پنهاني پي نبرد.
(رمزي كلارك, وزير دادگستري وقت آمريكا, براي ديدار خميني به نوفل لوشاتو آمد و با او به طور خصوصي ديدار كرد.
عكسي كه زير مي بينيد رمزي كلارك را در آستانه در ورودي اقامتگاه خميني نشان مي دهد. در اين عكس از راست ابوالحسن بني صدر (با خنده و خوشحالي), اشراقي (داماد خميني), احمد خميني و رمزي كلارك و مرا كه پشت به دوربين ايستاده ام نشان مي دهد)



دكتر ابراهيم يزدي و ابوالحسن بني صدر بر بسياري از مسائل پشت پرده يي كه در پاريس ميان خميني و فرستادگان ابرقدرتها پيش آمده بود, اطلاع دارند اما به خاطر ترس از آبرو يا پيشگيري از زيان احتمالي, حاضر نيستند آن حقايق را فاش كنند و بگويند كه خميني چگونه به ساز آنها مي رقصيد و چگونه بر سر «انتقال آرام قدرت» با آمريكايي ها به توافق رسيده بود. البته ترديدي نيست كه روزي همه آن اسرار برملا خواهد شد و زمستان خواهد رفت و روسياهي به زغال خواهد ماند.
امروز سكانداران رژيم ولايت كه در غرقاب بحرانهاي لاعلاج دست و پا مي زند, براي ازميان بردن مجاهدين و مبارزيني كه نفي تام و تمام رژيم استبدادي حاكم را مدّنظر دارند, به هر دري مي زنند و به هر دستاويزي چنگ مي آويزند و حتي براي ادامه بقا و تضمين امنيت حاضرند به دريوزگي همان «استكبار جهاني» كه سي سال است علم مبارزه با آن را بلند كرده اند, بروند و با ادامه قيام سراسري مردم و روشن تر شدن چشم انداز سرنگوني رژيم, روزي خواهد رسيد كه پوتينهاي سران همان «استكبار» را هم خواهند ليسيد.
در اين وانفساي ضعف و زبوني و رسوايي رژيم آخوندي عده يي از مدعياني كه قباي «اپوزيسيون» به تن كرده اند و هميشه بر سر سفره آماده حاضرند, خود را پدر خوانده جنبش قلمداد مي كنند و راست و چپ اعلاميه مي دهند و دستور العمل صادر مي كنند كه چنين كنيد و چنان كنيد و گلوي خود را پاره مي كنند كه نگذارند مهار كار از دست سكانداران اين كشتي توفانزده رژيم به در رود و بحراني كه نتوان آن را مهاركرد پيش بيايد. و صد البته كه در دشمني با مجاهدين كه براي آزادي ايران جان و مال و همه هستي خود را در طبق اخلاص نهاده اند و در همين وقايع اخير هم ديديم كه چگونه بدون سلاح و بدون سپر, مثل شير مي جنگند و واهمه يي از مرگ ندارند, هيچ مرزي را نمي شناسند.
براي ازميان بردن اُختاپوسي كه بر سرزمين اجدادي ما چنگ انداخته بايد از هفت خوان رستم گذشت. در زير كرسي يا در كنار «شومينه» نشستن و استراتژي مبارزاتي نوشتن, دردي را دوا نمي كند. وقتي سر اين تئوري بافي ها به سنگ واقعيتها بخورد, آن وقت است كه آنها كه بايد بفهمند مي فهمند كه اين تئوري بافها چقدر از مرحله پرت هستند و بدون اين كه دستي بر آتش مبارزه داشته باشند خارج گود نشسته و فرياد مي زنند لنگش كن.
آنهايي كه گمان دارند از همان راههايي كه سي سال پيش رفته اند و سر مردمي كه شاه را نمي خواستند ولي شناختي هم از خميني نداشتند, شيره ماليدند و خرشان را از پل مراد گذراندند, اين بار هم مي توانند با همان ترفند نخ نما شده و رسوا, سر مردم را خشك خشك بتراشند و كلاه گشادي به سرشان بگذارند. بايد گفت يخ اين شيّادي ها سالهاست كه آب شده است و جوانان و مردم آزاديخواه امروز را, كه از ري و روم رژيم سر درآورده و جز به سرنگوني تام و تمام نظام مبتني بر جور ولايت, انديشه ديگري در سر ندارند, نمي توان فريب داد و هرگونه تلاش از این گونه آب در هاون کوفتن است.
آنها كه فكر مي كنند مبارزه نفسگير و آگاهانه امروز, يك شبه معجزه شده و از خاكستر سربرآورده و به عرصه خيابانها سرازير شده, به همين هواها باشند و مانند دُن كيشوت با همان اسب چوبي ذهني خود كلنجار بروند و هي تئوري هاي صدمن يك غاز ببافند. فكر نكنند كه اين جوشش مبارزاتي كه امروز در تمام دانشگاهها و سراسر خيابانها و كوچه و ميدانهاي سراسر ايران مشاهده مي كنيم بدون سابقه و سنگ بناهاي اوليه, از زير بُتّه سر برآورده و قد كشيده و به بلوغ امروزي رسيده. سي سال است كه اين مبارزه, در كوران رنج و خون و تلاشهاي شبانه روزي باغبانهاي هوشيار و از جان گذشته, از بذر اوليه تا درخت سايه گستر و پر شاخ و برگ امروزي رسيده است. بر پا دارندگان اين جنبش در سراسر ايران, هم مي دانند كه چه نمي خواهند و هم مي دانند كه چه مي خواهند. با دميدن در بوقهاي تبليغاتي و دستور العمل دادن كه چنين كنيد و چنان كنيد و ارائه دادن راه حلهايي كه رژيم را همچنان بر سر پانگهدارد و آب از آب تكان نخورد, ديگر براي دست اندركاران آگاه و باتجربه اين تنور گدازان قيام پرخروش كه بي توقف به سوي آزادي طي طريق مي كند, پشيزي ارزش ندارد و جز رسواشدن تئوري پردازان پرت افتاده از واقعيتهاي سرسخت اجتماعي ثمري ندارد.
آنهايي كه در اين عرصه خونيني كه قدّاره بندان ولايت جز كشتن و شكنجه و ازبين بردن خان و مان مردم كاري ندارند و جواب الله اكبر را با گلوله مي دهند فتواي مقابله به مثل نكنيد و آرام باشيد و سر به راه باشيد و دست به سياه و سفيد نزنيد و بگذاريد آنها همچنان بكشند و شما هم مثل گوسفند قرباني سرتان را آماده نگه داريدتا هرطور كه مايل باشند آن را ببرند, اين بار, كور خوانده اند.
اين راه خواه و ناخواه روزي به مقابله به مثل كشيده مي شود و شعارهاي «واي به روزي كه مسلّح شويم» جوانان از جان گذشته را دست كم نگيريد. كشتار و جنايتي كه هر روز رژيم محتضر به مردم تحميل مي كند روزي را پيش خواهد آورد كه تنها راه حل مبارزه قهرآميز در برابر رژيمي باشد كه جز به مقابله قهرآميز با مردم انديشه ديگري در سر نمي پروراند. اگر چنين روزي فرابرسد اين رژيم سركوبگر است كه اين تنها راه حل را براي مقابله با كشتارهاي وحشيانه به مردم تحيمل كرده است و مردم هم چاره يي نخواهند داشت جز اين كه به اين راه كشيده شوند و سران امروزي «جنبش سبز» يعني موسوي و كروبي هم به خامنه اي هشدار مي دهند كه اگر جلو راه مسالمت آميزي كه مردم در پيش دارند سدّ و مانع ايجاد كند اين راه بالمآل به راه حل خشونت آميز منجر خواهد شد همان هشداري كه مهندس مهدي بازرگان در سالهاي اوليه دهه چهل در دفاعياتش در بيدادگاه رژيم شاه داده بود و گفته بود كه ما آخرين گروههايي هستيم كه با زبان مسالمت با شما گفتگو مي كنيم اگر زبان ما را ببنديد دور نيست روزي كه آنهايي ميداندار شوند كه با شما با زبان گلوله صحبت كنند. ساواك شاه با پوزخند به اين رهنمود روشنگرانه جواب داد و ديديم كه يكي دو سال بعد همه گروههايي كه به مبارزه روي آوردند, مبارزه مسلحانه با رژيم شاه را, كه همه راههاي مبارزه مسالمت جويانه را بسته بود, در پيش گرفتند. به قول شاعر مردمي, نعمت ميرزازاده در شعر «چمن دانشگاه, چكمه را نيست پذيرا هرگز»: «يزدگرد اين بندانست و برفت ـ تا مُغيره چه كند؟»

حسین اخوان توحیدی ـ 28مهر1388



برای دریافت کتاب در پس پرده تزویر با ایمیل انتشارات بهمن تماس بگیرید :
bahman_002 @yahoo.fr

اعتصاب غذاي مجاهدين



«ما حقيقت را بايد در زماني كه شرايط بسيار سخت است, بيان كنيم. به خصوص درمورد كساني كه شرايط براي آنها بدتر از همه است»
(برتولت برشت)

اعتصاب غذاي مجاهدين خلق در اشرف و آمريكا و اروپا, وارد دومين ماه خود شد. اين اعتصاب غذا در اعتراض به حمله وحشيانه مزدوران سراپا مسلّح مالكي, به فرمان خامنه اي و با چراغ سبز آمريكايي ها صورت گرفت. اين يورش مغول وار, كه عليه مجاهدين «خلع سلاح شده, قراداد خلع سلاح امضاكرده, چندين بار مورد بازرسي اف بي آي و وزارت خارجه آمريكا قرارگرفته», «با بيشرافتي و شرارت تمام», با خشن ترين ابزار سركوب, از تبر و داس و چماق و باتون و گاز اشك آور و گاز فلفل و آب جوش فشار قوي و شليك مستقيم, رخ داد و مجاهدين را «چنان كه فوكها را در فصل شكار كشتار مي كنند, كشتاركردند», 11شهيد و 500مجروح و 36گروگان به جاگذاشت.
با اين كه اين جنايت فجيع و آشكار كه قلب ميليونها انسان را در سراسر جهان و به ويژه در ايران به دردآورد و «حمايت طيف رنگارنگ و متضاد نيروهاي سياسي ايراني در خارج و حتي داخل كشور» را در پي داشت, دايه هاي دلسوزتر از مادر را نيز برانگيخت كه بارديگر سينه به تنور بچسبانند و براي «بچه هاي معصوم», اما «شجاع و دلاور» اشرف كه «در اطاعت فرمانهاي بي چون و چراي صادرشده از رهبران خود مسعود و مريم رجوي درنگ نمي كنند و حاضرند با شهادت خود رود خون شهيدان را باز هم خروشان تر كرده و در راه فرامين و آرمانهاي رهبران خود جان بدهند», اشك تمساح بريزند و با برداشت فرصت طلبانه از مفهوم «عاشورا» و «رود خروشان خون شهدا ضامن پيروزي ماست», تقاص «شهادتها و جان دادنها»ي مجاهدين در «عاشورايي ديگر از سلسله عاشوراهاي سي ساله, يعني عاشوراي اعتصاب غذاي مجاهدين و هوادارانشان», را از «رهبري مجاهدين» كه آنها را در دامچاله اين «سلسله عاشوراهاي سي ساله» افكنده اند, بگيرند.
من از اين كاسه هاي داغ تر از آش كه مبارزات خونبار مجاهدين را كه همواره رژيم سفّاك آخوندي را به فغان آورده است, به ريشخند مي گيرند مي پرسم آيا اين مرزكشيدن بين «رهبري مجاهدين» و بدنه تشكيلاتي آنها, و محكوم كردن يكپارچه «استراتژي سي ساله» آن «رهبران», تيغ دشمن را بر گلوي اشرفيهاي قهرماني كه پس از تحمل آن همه فجايع, بيش از 5هفته است در اعتصاب غذا به سر مي برند, تيزتر نمي كند؟ آيا اين همان تز ولي فقيه و مزدور تحت امرش مالكي نيست كه مي گويند ساكنان اشرف همگي بي گناهند جز همان پنجاه و چهار نفري كه بر آنها رهبري مي كنند؟ آيا چنين تزي دست جلادان مهاجم را در حمله وحشيانه ديگري, البته با زرورق دفاع از «مجاهدين شجاع و فداكار» و بي گناهي كه در چنگ «رهبري» نابخرد و گناهكار گرفتارند, بازتر نمي كند؟
سؤال مشخص از اين گونه مدعيان رنگارنگ كه البته تحليلهايشان بسيار هم باب طبع وزارت اطلاعات آخوندي و سايتهاي آن قرارمي گيرد, اين است كه مجاهدين خلق كه ماههاست تحت محاصره اند و اين چنين مورد سركوب وحشيانه قرارگرفته و در معرض تهديدهاي تواٌم با خونريزيهاي بسا بيشتري قراردارند, براي اين كه فرياد دادخواهي شان را به گوش مجامع كر بين المللي و دولتهاي كرتر دنيا برسانند, چه راهي جز اعتصاب غذا در پيش دارند؟ از زبان خود اعتصاب كنندگان اشرف بارها شنيده ايم كه اعتصاب غذا را تنها راه ممكن براي احقاق حقوق پايمال شده شان و تنها چاره براي جلوگيري از قشون كشي مجدد آدمكشان تا دندان مسلح مالكي سرسپرده ولي فقيه ارتجاع كه بيش از دو هزارنفرشان هم اكنون گرداگرد اشرف به كمين نشسته اند, مي دانند, آيا شماياني كه در بيرون گود نشسته و مي گوييد لنگش كن, مصلحت آنها را كه در بند و زنجيرند و با تن نحيف و آسيب ديده اما با اراده يي پولادين تنها راه با شرف زيستن را ادامه مي دهند, بهتر از خودشان مي دانيد؟
روي سخنم با كساني است كه مدّعي اعتقاد به مبارزه براي آزادي هستند. بي ترديد آزادي هزينه داشته, دارد و خواهد داشت و هر ناظر منصف ترديدي ندارد كه طي سي سال گذشته مجاهدين خلق بيشترين هزينه را براي آزادي مردم ايران پرداخته اند و هنوز هم مي پردازند و به همين علت هم مورد خشم رژيم و وابستگان آن هستند و تيرهاي زهرآگين از هر سو به طرفشان شليك مي شود.
بدون ترديد مجاهدين خلق پشتيباناني دارند كه البته نيمه داخلي آن پنهان است و هوادارانشان در داخل ايران به خاطر شرايط پليسي نمي توانند همبستگي شان را آزادانه ابراز كنند. در خارج كشور هم انسانهاي شريف و آزاديخواه, با هر مرام و عقيده, در كنار آنها ايستاده اند. بدون پشتوانه مردمي هيچ جنبشي نمي تواند از چنين كوره راهها و تنگناهايي عبوركند و رژيم هم اين را به خوبي مي داند و هراسش هم از همين است.
من از آنهايي كه در جاي امن نشسته و بر مجاهدين گرفتار در محاصره و زخمي و رنجديده و به خصوص بر اعتصاب غذايي كه در حال حاضر وارد دومين ماه خود شده است خرده مي گيرند و با صدور فرمايشهاي «حكيمانه» سعي مي كنند كه زمين زير پاي اين تنها چاره ممكن, كه براي احقاق حقشان در پيش رو دارند, سست كنند, مي پرسم مگر آنها كه دستشان از همه جا كوتاه است و از زمين و آسمان هم بلا بر آنها مي بارد و جهان هم در برابر اين همه فجايع سكوت كرده است, راه ديگري در پيش رو دارند؟ تنها سلاحشان گذشتن ذره ذره از مايه جانشان است و با اين كه تك تكشان زندگي را عاشقانه دوست دارند, شمع وجودشان را قطره قطره مي كاهند تا شايد بتوانند وجدانهاي خفته را بيداركنند و چشمان خواب گرفته را بگشايند تا اين فجايع را ببينند.
راستي مگر مي تواند اعتصاب غذايي كه 5هفته است اين پيكرهاي دردمند و آسيب ديده را درهم فشرده و هرلحظه آنها را, خداي نكرده, به شهادت سوق مي دهد دستوري باشد؟ اين مدعياني كه از بالاي برج عاج عافيت, فتواي دستوري بودن اين اعتصاب غذا را صادر مي فرمايند, مرحمت فرموده پاي به زمين واقعيت بگذارند و پي چند هفته اعتصاب غذا به تن خود بمالند تا خوب حاليشان شود كه اين مقوله هم مثل آن دفاع جانانه سر و دست و تن دربرابر آماج كشنده تير و تبر و چماقهاي ميخدار و آوار آب جوش فشارقوي, هرگز نمي تواند دستوري باشد.
اساساً اين ادعا كه اعتصاب غذاي مجاهدين دستوري است و بدنه تشكيلات, ناخواسته آن را اجرامي كند, توهيني است به كساني كه همه زندگيشان را براي فرداي بهتر مردم كشورشان در طبق اخلاص گذاشته اند. مگر ما كه در فرنگ نشسته ايم حق و امتياز بيشتري براي تعيين تكليف ديگران داريم؟ يك مثالي مي آورم:
تيرماه امسال (1388) حاج محمودآقا جوان خوشدل, پدر همسرم, به رحمت ايزدي پيوست. خواهر همسرم مريم جوان خوشدل كه حدود بيست و پنجسال است در عراق به سر مي برد, از اشرف تلفن زد و ما درگذشت پدرشان را به اطلاعش رسانديم و به او تسليت گفتيم. من در ضمن صحبت, براي چندمين بار از ايشان سؤال كردم كه آيا مايل هستيد به خارج و نزد ما بياييد. حقيقت امر اين است كه مايل بودم وضع روحي او را بدانم. در جوابم گفت: نه, من تصميم گرفته ام در هر شرايطي در اينجا بمانم. ما مي دانم كه چه مي كنيم و تا به آخر هم ايستاده ايم و تسليم نمي شويم.
اين مكالمه در همان روزهايي صورت گرفت كه پليس سركوبگر به دستور خامنه اي و مالكي براي قلع و قمع و ترساندن آنها در اطراف اشرف رژه مي رفتند. از او از وضعيت آنجا سؤالاتي كردم. گفت: هوا اينجا بسيار گرم است؛ بالاي پنجاه درجه. ما هم بيست و چهارساعته, زير همين گرماي طاقت فرسا, دم درب ورودي اشرف ايستاده ايم. پليس جلو ورود مواد غذايي و دارويي را گرفته است. بيماراني در اينجا هستند كه احتياج به دارو دارند و فريادمان هم به جايي نمي رسد.
آمده بودند كه دمكراسي و حقوق بشر را در عراق ساري و جاري كنند. اين است معناي دمكراسي ادعايي؟؛ اين است معناي حقوق بشر؟ كجايند آنهايي كه دم از حقوق بشر مي زنند و نانش را مي خورند و لبي در اعتراض به اين فجايعي كه دولت عراق در اشرف به وجود آورده, نمي جنبانند؟ علتش اين است كه اعتصاب غذاي مجاهدين, صداي دادخواهي مظلومان و ستمديدگان است؛ صداي همان هايي كه در زندانها تكه تكه شدند و ضجّه هاشان به گوش ديّاري نرسيد؛ اين صداي نداهاست كه در خون تپيدند و خونشان زمين را لاله گون كرد و تقاص ناگرفته باقي ماند. طبيعي است كه «ازما بهتران» و كاسه ليسان آنها نمي خواهند صداي مظلوميت مردم به گوش كسي برسد. تريبونها دربست در اختيار همانهايي است كه تصميم دارند مجاهدين خلق را از سر راه خود بردارند تا معاملات و قراردادهاي ميليارديشان بدون مزاحم و مانعي دوام داشته باشد.
بهاي آزادي سنگين است و اين كشتار وحشيانه در اشرف نيز چشمه ديگري از همان سرگذشت خونباري است كه مجاهدين در اين دوران سياه از سر گذرانده اند. مگر در تابستان سال67, هزار هزار زنده به گورنشدند؟
مساٌله ايران از حادترين مسائل جهاني است و بر روي ميز همه كشورهاي صنعتي قراردارد. بحران عدم مشروعيت رژيم هم بر همگان آشكار شده است و چشم انداز جابجايي قدرت در ايران امري است كه كتمان كردني نيست و هر ناظر بي طرف و حتي باطرفي, به آن اذعان دارد. تدارك فاجعه انقلاب 1357را ديده اند. در آن سال همه تصميمها در پشت درهاي بسته گرفته شد و هنوز كه هنوز است مذاكرات خميني با آمريكاييها افشا نشده است و محلّل ها همگي طي سي سال گذشته خفقان گرفته اند.
ترديدي نداشته باشيد آنهايي كه خواب تجديد ماجراهاي پشت پرده آن دوران را ديده اند, نمي خواهند فرياد مردم و اراده همگاني جايي داشته باشد. فجايعي از اين گونه, آگاهانه و از روي قصد و نيّت مشخص آفريده مي شود. هشياري و همبستگي ما مي تواند از تكرار فاجعه سال 57 جلوگيري كند. مجاهدين را تنها نگذاريد. بر همگان روشن شده است كه مجاهدين خلق جنبشي مردمي هستند و از ميان مردم برخاسته اند و جز به خلقشان به هيچ قدرت ديگري وابسته نيستند. از اين جهت حق حيات سياسي برايشان قائل نبوده و نيستند, كما اين كه در يك صد سال گذشته بارها مردم بجان آمده به خيابانها آمدند و براي به دست گرفتن حاكميت ملي آمادگي نشان دادند, اما ميوه چينان زدند و بردند و خوردند. درمورد مجاهدين خلق هم وضع به همين منوال است. نام آنها را در ليست تروريستي گذاشتند تا بتوانند هر بلايي را كه خواستند به سرشان بياورند. درباره آنها اول حكم را صادر كرده و بعد به پرونده هايشان رسيدگي مي كنند. بايد چشمها بازشود تاببينند چه فجايعي طي اين سالها بر مجاهدين تحميل شده است. اين تبرها و چوب و چماقهايي كه امروزه فرق مجاهدين را مي شكافد و مغزشان را متلاشي مي كند, چشمها را باز مي كند و مانع از اين است كه فردا همين تبرها و تيرها بر بدن خلق ستمديده ايران فرود آيد و كار از كار بگذرد.
مجاهدين شب و روز آماج صدها دروغ و تهمت و ناسزايي قراردارند كه از منابر نماز جمعه و تلويزيونهاي داخل و خارج كشوري رژيم و سايتهاي رنگارنگش نثارشان مي شود. اگر يكي از اين سيل اتهامات درست از آب درآمده بود امروزه ديگر نامي از مجاهدين باقي نمي ماند. شما فكر نكنيد كه با بچه طرف هستيد. ما هم مي بينيم و مي شنويم و مي دانيم كه اربابان از چه كساني خوششان مي آيد و او را حلواحلوا مي كنند. نان به نرخ روزخورها هم همه جا بر سر سفره آماده حاضرند. مانع اصلي كه تا به حال آن قدرتهايي كه با زدوبندهاي پشت پرده خميني را بر سر كار آوردند, نتوانند آلترناتيو و مهره دلخواهشان را بر سر كار بياورند مجاهدين خلق بودند و هستند, از اين جهت كينه حيواني ولي فقيه و همدلان خارجي او از مجاهدين خلق بي علت نيست. آنها و همه همدستان داخلي و خارجيشان در قلع و قمع مجاهدين در اشرف همصدا هستند و هر ضربه يي كه بر سر و دست مجاهدين فرودمي آيد, از يك سو باعث شادي و شور و شعف آنهاست و از سوي ديگر, قلب مردم ستمديده ايران را جريحه دار مي كند. با اين معيار معلوم مي شود كه چرا طرفداران منع خشونت و سينه چاكان آنها وقتي دربرابر آن همه فجايع جنايتكارانه يي كه در اشرف به وقوع پيوست, مُهر سكوت بر لب زدند و لب نجنباندند.
خوشبختانه مجاهدين خلق, اين فرزندان دلير, باعث سرفرازي همه مردم ايران شده اند و اگر مبارزات آنها درميان نبود آخوندها خواهان آن بودند كه قرنها مردم ايران را به زنجير اسارت و بردگي بكشانند. اگر قبول داريم كه يك خودكار خودبه خود جابه جا نمي شود, اين رژيم قرون وسطايي هم خودبه خود به چنين فلاكتي دچار نشده است. جانهاي بسياري در اين راه فدا شده است, بسياري از همه آرزوهايشان دست شستند و سختيهاي مبارزه را بر راحتيهاي زندگي راحت طلبانه ترجيح دادند تا راه بهروزي و آزادي مردم ايران هموار شود. تحمل زندگي دشوار در بيابانهاي داغ و تَفته عراق در اين راستا معني پيدامي كند.
آنهايي كه «فرصت گران سالهاي 2003 تا 2008» را به رخ مجاهدين مي كشند كه چرا از آن براي خروج از عراق و آمدن به فرنگستان استفاده نكردند و همچنان «بر ماندن در اشرف و دنبال كردن خطوط سياسي و استراتژيك خود, حفظ ارتش آزادي و دنبال كردن استراتژي سابق صرف نمودند», از كدام «فرصت گران» صحبت مي كنند؟ وقتي مجاهدين به ناحق در ليست تروريستي آمريكا و اروپا بودند و حتي انتقال كساني كه داراي پاسپورت و كارت پناهندگي اين كشورها بودند, امكان پذير نبود, ديگر «فرصت گران» را چون چماقي به سر «رهبري مجاهدين» كوبيدن و از آنها طلب خواهي كردن, يا از روي ناداني است و يا از روي گوش خواباندن بر واقعيت و آگاهانه آب به آسياب دشمن ريختن.
اين مدعيان خوب مي دانند كه آمريكا نتوانست به علت همين در ليست بودن مجاهدين, حتي يك نفر از افرادي را كه از مجاهدين بريده و به خروجي آمريكاييها (تيف) رفته بودند, به كشور ديگري انتقال دهند و اين را خوب مي دانند كه مادر آذر غراب. نوجوان پرپرشده از بيماري سرطان در آلمان, با اين كه پناهنده آلمان بود و داراي گذرنامه معتبر اين كشور با تمام تلاشي كه كرد و با آن همه اين در و آن در زدنهاي مجاهدين, براي اين كه بتواند از آخرين وداع با دختر رنجديده اش محروم نشود, نتوانستند او را به آلمان انتقال دهند و داغ ديدار بر دل مادر و فرزند براي ابدماند.
در اين «فرصت گران سالهاي 2003 تا 2008» فقط يك راه براي ساكنان اشرف بازبود و آن هم راه رفتن به ايران و خزيدن به زيرعباي ولي فقيه جنايتكار, كه صد البته كه اين راه, راه درخور آن دلاوراني نبود كه پرچم «هيهاٌت من الذّله» را بلند كرده بودند.
از همه اينها كه بگذريم سؤالي كه لازم است مطرح شود اين است كه آيا برچيده شدن اشرف و پراكنده شدن ساكنان آن در اقصا نقاط جهان به نفع جنبش مردم ايران بود يا به نفع دشمن جنايتكار آنها؟ آيا اين عمل لبخند را بر لب خامنه اي جنايتكار نمي نشاند؟ آيا حذف مجاهدين از صفحه كشور عراق دست رژيم ولايت را در آن كشور به كلي بازنمي كرد و عراق, كه سكوي نفوذ در منطقه است, لقمه خام اين جانياني كه مي خواهند امپراتوري اسلامي به وجودآورند, نمي شد؟
آيا اگر اشرف سد استواري دربرابر نفوذ رژيم در اين كشور و كانوني براي افشاي دخالتهاي تجاوزكارانه مزدوران ولي فقيه نبود, چرا در طي اين سالهاي ميانه 2003تا حال حاضر, لحظه يي براي پاشاندن آن و ضربه زدن به آن بازنايستاد و سرانجام هم خود ولي فقيه درمانده وارد صحنه شد و از رئيس جمهور عراق خواست كه توافق فيمابين را براي ازميان بردن اشرف به مرحله اجرا بگذارد.
حالا سخن اين است كه آيا بايد مطابق خواست ولي فقيه عمل كرد و اشرف را از هم پاشاند و يا بايد كاري كرد كه اين كانون اميد مردم ايران و عراق پابرجا بماند و داغ ازميان بردن آن براي هميشه بردل سنگ او باقي بماند؟
15شهريور1388

در پس پرده تزوير



كتاب «در پس پرده تزوير» (صعود و سقوط خميني), خاطرات حسين اخوان توحيدي, از نزديكان پيشين خميني در نجف, پاريس و ايران, توسط انتشارات بهمن در خرداد1388 منشر شد. از آنجايي كه نگارنده كتاب در نجف و پاريس در جوار اقامتگاه خميني اقامت داشت و از نزديكان او بود, خاطراتش نكته هاي ناگفته و افشانشده بسياري را دربر دارد كه در كتاب خاطرات مشابه كمتر آن را مي توان يافت.
اين كتاب دربردارنده خاطراتي است از زندگي روزمرّه خميني در نجف و پاريس, شيوه سلوك او با نزديكان و اطرافيان و ديداركنندگانش, و ديدارهاي پشت پرده اش با فرستادگان دولت آمريكا و فرانسه, چگونگي شكل گيري «شوراي انقلاب» و اعضاي اوليه آن و بندوبستهاي اعضاي آن شورا با رئيس ساواك, سوليوان ـ آخرين سفير آمريكا در ايران ـ و صدها مطلب خواندني و به يادماندني ديگر كه با قلمي شيوا و سليس و روان نگاشته شده و بسيار آموزنده و دلنشين است. نويسنده در لابه لاي خاطراتش, به شيوه يك متن تحقيقي, استنادات بسياري از كتابهاي خاطرات و مطبوعات امروز و اواخر دوران شاه آورده است كه كتاب را خواندني تر و پربار تر كرده است.
بخشي از كتاب «در پس پرده تزوير», خلاصه گزيده و دست چين شده يي از خاطرات آيت الله منتظري را شامل مي شود كه آن نيز هم افشاگر ماهيت گردانندگان نظام ولايت فقيه و هم بسيار خواندني است.
براي اين كه با شيوه نگارش نگارنده كتاب و نگاه او به رويدادها و فجايعي كه در اين سي سال حاكميت ولايت مطلقه فقيه در ايران رخ داده, اندكي آشنا شويد, بخشي از مقدمه كتاب را با عنوان « سي سال سياه» در زير مي خوانيد:

سي سال سياه

«از دوران بند و بستهای پنهانی که خمينی را بر تخت خلافت نشاند، سي سال گذشت؛ سي سالِ همراه با داغ، فراق، زندان، شکنجه، تبعيد و ترور و اعدام. هر روز صبح خانواده هايی در پشت درهای بستة زندانهای مخوف اوين و گوهردشت و دهها زندان ديگر، منتظر خبر يا ديدار عزيزانشان هستند.
در آغاز كتاب مي خواهم يادی کنم از چندتن از کسانی که برای ديدار خمينی به نوفل لوشاتوی در حومةپاريس آمدند و از او حمايت نمودند و يا در ايران برای حمايت از او فعال بودند و سرانجام به دستور خمينی، خامنه ای، احمد خمينی، رفسنجانی، موسوی اردبيلی، موسوی خوئينی ها و... اعدام يا ترور شدند یا گرفتار زندان و شکنجه و تبعيد. صرفنظر از اعتقادات سياسی يا مذهبی آنها. غرض بيان اين نکته است که خمينی وقتی بر اریکة قدرت تکيه کرد برای حفظ آن حتی به نزديکانش هم رحم نکرد. مطمئنا اگر ما مردم ايران، مثل امروز، با چهرة و خطر ارتجاع آشنا بوديم به چنين سرنوشتی دچار نمی شديم. ياد و خاطره زنان و مردان مجاهد و مبارز، قهرمانان خلق که پای جوخه های آتش ايستادند و در گورهای دسته جمعی نيمه جان دفن شدند، گرامی باد!
اين رژيم ويروسی است که بر جان ملت ستمديده ايران خصوصاً کارگران و محرومين و زحمتکشان افتاده است. هر روز از آنها قربانی ميگيرد. بايد کاری کرد. بايد به ياری محرومين فراموش شده بشتابيم تا از شرّ اين حکومت سرطان زا نجات پيدا کنيم. اين تنها راهی است که در پيش روی ماست. با اتحاد و مبارزه بايد زنجيرهای دست و پای زحمتکشان را باز نمود. اين زنجيرهای اسارت و بردگی خود بخود باز نخواهد شد.
- آيت الله لاهوتی زندانی سياسی رژيم شاه، در نوفل لوشاتو در اتاق تلفن نشسته بود. انسانی وارسته بود. خمينی درباره او در نجف به من گفت: من لاهوتی را بزرگ کرده ام. او بعد از سی خرداد هزار و سيصد و شصت همراه با پسر مجاهدش در زندان اوين زير شکنجه به شهادت رسيد.
- داريوش فروهر به فرانسه و نوفل لوشاتو آمده بود. خمينی با او ديداری داشت. او و همسرش را در خانه مسکونی شان با ضربات کارد تکه تکه کردند. در اوج رسوايی قتلهای زنجيره ای خاتمی وعده پيگيری قتلها و دستگيری و مجازات عاملان آنها را داد، اما آب از آب تکان نخورد و همة آن وعده ها فريبی بيش نبود. آخر مگر چاقو دسته خودش را می برد؟ بايد به آنها که به اين امامزاده ها دخيل می بندند گفت تا کی خودتان را گول مي زنيد؟
محمد منتظر، شاعری بود که سرود «خمينی ای امام» را ساخت. در زندان زير شکنجه های گوناگون دچار بيماری روانی شد و خاطرات او منتشر شده است. او رفيق حاج حسين پابرهنه بود و مجدداً چند سال قبل وی را دستگير کردند.
- صادق قطب زاده جزء سه نفری بود که کارهای آن روز خمينی را سرو سامان مي دادند: (يزدی، بنی صدر و قطب زاده) البته حسن حبيبی هم با اينها بود. قطب زاده از طرف خمينی راجع به اوضاع آن روز ايران تحليل نوشت و به وزارت خارجه فرانسه داد تا در گوادولوپ نظرات او مطرح شود و غرب تصميم به قطع حمايت از شاه را نمود و برای آمدن خمينی چراغ سبز دادند و تصميم نهايی را گرفتند. قطب زاده به دستور شخص خمينی تيرباران شد تا اسرارش فاش نشود. شايد آخوندها خودشان را به نفهمی مي زنند. ژيسکاردستن رئيس جمهور سابق فرانسه چند سال قبل گفته بود همه مذاکرات و قول و قرارها در وزارت خارجه فرانسه ثبت شده است. يعنی در آينده در اختيار افکار عمومی قرار خواهيم داد.
- دکتر کاظم سامی، رهبر جنبش جاما و وزير بهداری در دولت بازرگان (دولت امام زمان) به دستور خمينی و به دست اصلاح طلبان امروزی که سينه چاک آزادی شده اند در مطبّش با ضربات کارد سلاخی به شهادت رسيد و محتشمی اعلام نمود که قاتل وی در حمام در اهواز از دوش خود را حلق آويز کرده است.
- ناصر قشقائی در نامه يی به تاريخ آذرماه هزار و سيصد و پنجاه و هفت از خمينی حمايت کرد. خمينی جواب او را با احترام داد. بعد از انقلاب در فارس در ملأعام وی را حلق آويز کردند و جسد او را چند روز بر چوبه دار به نمايش گذاشتند.
- آقای گلزاده غفوری نماينده اول تهران در اولين دوره مجلس بعد از انقلاب، بعد از شروع سرکوب دگرانديشان به مجلس آخوندی نرفت و چهار تن از فرزندان برومندش به خاطر حمايت از مجاهدين تيرباران شدند و خود خانه نشين شد.
- احمد تورنه، نماينده انجمن دانشجويان مسلمان از انگلستان به نوفل لوشاتو آمده بود. بعد از انقلاب به مجاهدين خلق پيوست و دستگير و تيرباران شد.
- اصغر ناظمی که از انگلستان برای ديدار خمينی به نوفل لوشاتو آمده بود به دستور خمينی او و همسرش منيره رجوی با داشتن دو فرزند خردسال در زندان اوين تيرباران شدند و آخوندها از کينه يی که از اين خانواده داشتند برادر وی علی ناظمی را نيز تيرباران کردند.
- حاج خليل رضائی که خمينی و سران حکومت به خاطر آشنايی با او قبل از انقلاب افتخار مي نمودند و از مؤسسين کانون حقوق بشر در ايران بود، در تبعيد به رحمت ايزدی پيوست. او به خاطر حمايتش از مجاهدين شديداً مورد غضب خمينی و تمام دارودسته های تازه به دوران رسيده بود. او ايستاده از اين دنيا رخت بربست و آرزوی آخ را بر دل خامنه ای و بيت العنکبوت و همه دلالان ارتجاع گذاشت.
نسل جوان مبارز بدانيد خمينی در عراق پشه را نمی کشت ولی وقتی به قدرت رسيد روی همه جنايتکاران تاريخ را سفيد کرد. اگر يک قدم از ارتجاع جلوتر نباشيد فردا سرتان بعنوان جاسوس نئوکان ها و موساد بالای دار است.
او انتقام عقده های تاريخی اش را با کشتار بي گناهان می گرفت. بارها در سخنرانی هايش گفته بود در گذشته آخوند را سوار تاکسی نمی کردند و گفته بود در اتوبوس نشسته بودم، ماشين پنچر شد و راننده به او گفته بود نحوست اين آخوندها ما را گرفت.
طی اين سالهای سياه همه کسانی که از خمينی و همدستانش حمايت نمودند، در جنايات آنها شريک بوده و هستند. شک نکنيد به پايان اين شب سياه رسيده ايم و روسياهی به توّابين و خائنينی که چاقوی رژيم ولائی را روی گردن قربانيان تيز می نمايند، خواهد ماند و اين شعارهای دانشجويان مبارز و تظاهرات های کارگران، معلمان و زنان در سراسر ايران صدای شکسته شدن استخوانهای رژيم پوسيده و قرون وسطايي است...».
در دنباله اين پيشگفتار پس از بيان خلاصه افشاگريهاي كانديداهاي رياست جمهوري رژيم در خرداد ماه 1388, با اشاره به بخشي از سخنان مهدي كروبي, كلامي چند درباره نوجواناني كه هيمه تنور جنگ طلبي خميني شدند مي نويسد كه بسيار آموزنده و خواندني است و با هم آن را مرور مي كنيم:

مهدى كروبى، يكى از كانديداهاى رياست جمهورى در يك اعتراف بىسابقه گفت: «ما وقتى جنگ شد و حمله به ما شروع شد، ما چگونه با مردم حرف زديم تا از همين آموزش و پرورش 36هزار بچه بره شهيد بشن غيراز مجروحش» .
كروبي در اينجا افتخار مي كند كه آخوندهاي جنگ طلب سرسپرده خميني, طوري نوحه سرايي كرده اند كه 36هزار نوجوان ايران بروند و روي مين پرپر بشوند. آيا يادتان نيست كه در روزنامه هاي آن روز چگونه از پرپرشدن نوجوانان با شور و شعف يادمي كردند؟ نمونه يي از آن را در زير مي خوانيد:

ـ گزارش فرستاده روزنامه اطلاعات (9 اسفند 61) از «گردان شهيد» كه «ماٌموريت ويژه» آن كشتهشدن «99درصد از پِرسُنل آن» بود: «...در منطقة رشيديه و در جمع افراد گردان 300نفره شهدا هستيم, گرداني كه با در پيش داشتن ”ماْموريت ويژه“, ميرود تا بر روند پيروزيهاي رزمندگان اسلام در عمليات ”و الفجر“, ستاره درخشاني بنشاند... گرداني كه تمام پرسنل آن را افراد پير و جوان و نوجوان بسيجي تشكيل دادهاند و از همه مهمتر اين كه پرسنل اين گردان با شركت داوطلبانة خود در اجراي ماٌموريت ويژه آمادهاند تا در چند روز آينده مجري يكي از حساسترين برنامههاي عملياتي ”و الفجر“ باشند, به طوري كه با اجراي اين ماٌموريت, بسياري از پرسنل اين گردان, به قرارگاه خود باز نخواهند گشت. به عبارت سادهتر, اجراي ”ماٌموريت ويژه“ اين گردان, مشروط است با شهادت 99 درصد از پرسنل آن...»

ـ روزنامة اطلاعات, 11 ارديبهشت 62, در گزارش «طريق القُدس الي بيتالمقدس», صحنههاي جگرخراش «ماٌموريت ويژه» دانشآموزان و جوانان «گردان شهدا» را در واپسين لحظات پرپرشدنشان چنين تصوير ميكند: «...بچهها داوطلب ميشدند: 15 ساله... 16ساله... 14ساله... شاد و شيرين و ذكرگويان... سحرگاه و صحراي مين و آنها مثل باغچههاي بامداديِ چمن كه در دَمدمههاي صبح, آمادة بازشدناند و پرپرشدن و پرگشودن. از روي مينها ميگذشتند و چشمها ديگر نميديد و گوشها ديگر نميشنيد و لحظاتي بعد, گردوغبار, كه فرو مينشست, هيچ نبود!... جز تكههاي گوشت و استخوان در گوشه و كنار صحرا, هر تكّهيي بر سنگي چسبيده... بدنهاي خردسال بچهها, تكه تكه, ريزهريزه, و ذرّهذرّه... بر اطراف دشت پاشيده... حالا, گاه بچهها پيش از عبور و پاي گذاشتن بر مين, پتو بر خويش ميپيچند و ميغلتند تا تكّهها و پارهها... چندان پراكنده نشوند كه نتوان فراهم آورد و به پشت جبهه انتقال داد و بر سر دستها برد...»

چرا هيچيك از شما دست اندركاران آن روز جنگ خانمانسوز حاضر نيستيد مواضع جنگ طلبانه آن روزتان را برملاكنيد؟ مگر شما ها نبوديد كه بعد از فتح خرمشهر در خردادماه 1361, 6سال ديگر جنگ را كه به شدت مورد نفرت مردم بود, ادامه داديد؟ تا خرداد61, چند هزار نفر تلفات جنگ بود اما در شش سال بعد, كشتهها و معلولان جنگ سر به بيش از يك ميليون زد. مگر شماها نبوديد كه در آن روزها با اين پندار خام كه دولت وقت عراق, خيلي زود سقوط خواهدكرد و ميخ امپراتوري اسلامي تان را در عراق نيز خواهيد كوبيد, سراز پانشناختيد و لحظه يي از تكرار شعار «جنگ, جنگ تا پيروزي» بازنايستاديد؟ راستي چرا شيشه عمر رژيمتان به جنگ وابسته بود؟ روشن بود كه جنگ سرپوش ادامه اختناق است و ادامه اختناق ضامن بقاي رژيم مفلوك شماست كه هيچ پايه و پايگاه اجتماعي در ميان مردم نداشت و ندارد.

در زير نمونه هايي از گفته هاي جنگ طلبانه آن روز سردمداران رژيم را مي خوانيد تا معلوم شود كه چگونه در جنگ طلبي گوي سَبق را از يكديگر مي ربوديد و در بسيج نوجوانان به جنگي كه جز خميني و شما سردمداران رژيمش براي هيچكسي سودي دربرنداشت, كوشا بوديد.
ـ همه دست اندركاران اصلي جنگ تلاش مي كنند كه خميني, آمر اصلي ادامه جنگ را بي گناه جلوه بدهند و گناه ادامه جنگ را به گردن گردانندگان ديگر نظام ولايت بيندازند, درحالي كه مگر او نبود كه مي گفت تا يك خانه سالم در تهران وجود دارد ما جنگ را ادامه خواهيم داد و تا من زنده ام از صلح سخن نگوييد.
محسن رضايي, فرمانده سپاه پاسداران در دوران جنگ درباره خميني, تصميم گيرنده اصلي جنگ, مي گويد: «... در طول جنگ از ما مرتباً گزارش دريافت ميكردند و در طول اين عمليات (والفجر) فهميديم كه امام از تمام فرماندهان نظامي جنگيتر و نظاميترند. امام هم چنين در طول جنگ هدايت وسيعي را در جنگ داشتند و اخبار و تبليغات جنگ را نيز از نظر دور نداشتند و رهنمودهايي را در اين مورد ارائه ميكردند» (كيهان, 30مرداد62).
راديو رژيم, 17مرداد 62 ـ خميني طي سخناني گفت: «... جنگي كه الآن در كار است, جنگ سرنوشت ساز ماست. لذا, اين جوانهاي ما هستند كه بايد اين سرنوشت را به آخر برسانند... مساٌله يي كه روي آن پافشاري ميكنم اين است كه امروز همة جوانهاي ما موظّفند جبهه ها را گرم نگه دارند و بروند به سراغ برادرانشان كه در حال جنگ هستند كه اگر مساٌلة جنگ حل بشود و انشاءالله با پيروزي كامل به آخر برسد مسائل ديگر مسائل فرعي است و حل آنها بسيار آسان است... دولت دستش باز ميشود و گرفتاريها را رفع ميكند... الآن مساٌلة بزرگ ما جنگ است و اين جوانها هستند كه بايد تنور جنگ را گرم نگه دارند... امروزهمة جوانهاي ما موظّفند كه جبهه ها را گرم نگه دارند و بروند سراغ برادرانشان كه درحال جنگ هستند...»
ـ خميني در پيامش به مناسبت نوروز سال 1364 گفته بود: «... جوانهاي ما كه دارند ميروند به جبهه ها, براي شهادت ميروند, براي اين كه در ذائقه شان خوش آمده است ... عاشق شهادت هستند» (كيهان, 5 فروردين 64).
ـ راديو رژيم, 3خرداد62 ـ رفسنجاني: «... امروز امام در ديدار با جهادگران گفتند كه اولين مساٌله ما جنگ است و هركس بخواهد جنگ را از اولويّت بيندازد و مسائلي را مطرح كند كه جنگ را تحت الشّعاع قراربدهد, آن به عنوان توطئه حساب ميشود و بايد با آن مبارزه كرد...»
ـ سيدعلي خامنه اي: «... انقلاب شهادت را به درون مدارس آورد و... بوي خوش شهادت را به دبيرستانها, مدارس راهنمايي و حتي به دبستانها هم رساند» (كيهان, 3مهر62).

ـ روزنامة اطلاعات, 9خرداد 62 ـ رفسنجاني: «راه منحصر به فرد» اين است كه «... پيشنهادهاي ميانجي را قبول نكنيم و حالت جنگي را حفظ كنيم و از ملتمان بخواهيم كه جنگ را به خوبي به پيش ببرند...».
او دربارة دستوردهنده اصلي جنگ گفت: «... تصميم گيري دربارة جنگ, تصميم گيري اصلي را غير از امام كسي نيست كه بگيرد. دربارة مسائل عمده كشور؛ مسائل فرهنگي, مسائل ديگر, باز تصميم گير اصلي خود ايشان است» (اطلاعات, 14خرداد62).

ـ رفسنجاني جنگ «تنها راه حفظ نظام»:
«... ما اگر آتش بس را ميپذيرفتيم سقوط حكومتمان را ميپذيرفتيم... بيداري امام, هوشياري امام و رهبري قاطع امام اين بود كه يك لحظه اجازه نمي داد كه ما اسم آتش بس را ببريم... ما اگر آن طوري صلح را قبول ميكرديم ميبايست براي هميشه اين دو ميليون مهاجر جنگي روي دستمان باشد و براي هميشه آن منطقه را روي دستمان داشته باشيم و با سقوط اخلاقي و از دست دادن هيجان جنگي, ملتمان را از دست بدهيم...» (اطلاعات, 2مهر62).

ـ ميرحسين موسوي: «هيچگونه فشار بينالمللي نميتواند صلحي را بهما تحميل كند» (اطلاعات, 10 مرداد62).«ما البتّه, واژه صلح را, سعي ميكنيم, بههيچ وجه, بهكار نبريم» (اطلاعات, 25مرداد62).

ـ ناطق نوري, وزير كشور وقت رژيم,: «... اگر جنگ به آن روز برسد كه ما به خاطر جنگ سه وعده غذايمان يك وعده بشود... اگر تداوم جنگ لازمه اش اين باشد كه ما همة كارهاي عمراني كشور را تعطيل كنيم و همة بودجه مان را صرف جنگ كنيم, و ادارات را تعطيل كنيم و فقط ما مردم را تغذيه و قوتشان را بدهيم, اما, جنگ را اداره كنيم, همة اين كارهايمان را تعطيل كنيم, جنگ را اداره ميكنيم؛ اين جنگ, جنگي است كه سرنوشت اسلام و مسلمين را تعيين ميكند...» (روزنامة جمهوري اسلامي, 13 شهريور62).

دايه هاي دلسوزتر از مادر!



سؤال امروز چنين است كه اگر مجاهدين خلق تسليم شرايط كنوني بشوند و ميدان مبارزه را, كه رژيم به زبان خودش مي گويد كجاست, رهاكنند و راهي غرب شوند و يك زندگي آسوده و بدون مخاطره را انتخاب كنند, كار درستي است؟
در اين ميان وظيفه ما قربانيان چيست؟ سر به راه باشيم و سكوت كنيم و تسليم شرايط شويم؟
اين سؤال در برابر همه ما قراردارد. بايد به اين سؤال و سؤالاتي نظير آن, بدون حبّ و بغض, پاسخ دهيم.
اين روزها دايه هاي دلسوزتر از مادر! پيدا شده اند و ظاهراً براي «جوانان گول خورده»! دل هم مي سوزانند, كه چرا به زندگي تواٌم با آسايش در غرب روي نمي آورند. مگر اين همه امكانات را در غرب نمي بينند؟
بعضي از اين دايه ها! پس از نصيحتهاي به ظاهر پدرانه, كارشان به فحّاشيهاي چاله ميدانيِ آنچناني هم كشيده شده است. ازجمله فردي به نام حميد تقوايي كه نمي دانم كدام مجاهد و مبارزي تا به حال از او اجازه مبارزه گرفته است كه ايشان به خودش اجازه مي دهد راجع به مساٌله خطيري, آن هم از نوع مبارزه نابرابر كه اساساً در حد و قواره او نيست, نسخه تسليم شدن مي پيچد و از اين كه مجاهدين تسليم شرايط نمي شوند و در وضعيت پرمخاطره امروز عراق, فرار را بر قرار ترجيح نمي دهند, عِنان از كف مي دهد و شرايط روحي خودش را به نمايش مي گذارد: وقتي در شرايط سخت قرارگرفتي, الفرار.
اينها, خودخوانده, مدّعي رهبري طبقه كارگر هم مي باشند. در اروپا مشغول زندگي آسوده هستند, امّا ادعايشان گوش فلك را كر مي كند.
او در مقاله «رؤياي ديروز و كابوس امروز مجاهد» («روزنه, 24مارس2009,به نقل از نشريه «انترناسيونال» شماره 288) ازجمله مي نويسد: «مساٌله قرارگاه اشرف, براي حزب ما قبل از هر چيز نه يك موضوع سياسي بلكه يك مساٌله انساني است. بحث ما اينجا بر سر سياستهاي سازمان مجاهدين نيست بلكه بر سر جان و زندگي بيش از سه هزار انسان است كه در نتيجه اين سياستها با يك فاجعه روبه رو شده اند و از اين رو خود را موظّف مي بينيم بر انتقال اين افراد به يك كشور ثالث پافشاري كنيم و از همه نيروهاي اپوزيسيون بخواهيم كه چنين كنند... بايد براي انتقال نيروهاي مجاهد به كشورهاي ثالث (هركشوري به جز عراق و ايران) تلاش كرد». و ادامه مي دهد: «اما مشكل اينجاست كه رهبري مجاهد به دنبال اين راه حل نيست. رهبري مجاهد خواهان حفظ قرارگاه اشرف است و صريحاً ابراز مي كند مي خواهد اين اردوگاه مجدّداً تحت نظارت نيروهاي آمريكايي قرار بگيرد!».
از جملات آخر, دم خروس اشك تمساح ريختن اين دايه دلسوزتر از مادر! خود را نشان مي دهد و همان وردي را تكرار مي كند كه مزدوران رنگارنگ برونمرزي و درون مرزي وزارت اطلاعات و اين روزها موفق الربيعي آن را بارها واگويه كرده است؛ همان حديث كهنه شده رهبري فاسد و اعضايي كه برّه وار و بدون چون و چرا و چشم بسته اوامرش را اجرا مي كنند. موفق ربيعي شمار اعضاي رهبري كننده سازمان را كمتر از بيست نفر اعلام مي كند كه حدود سه هزار و چهارصد نفر را بصُُلّابه كشيده و خونشان را به شيشه كرده اند, و بايد اين بره هاي معصوم را از چنگ اين رهبري خودكامه نجات داد.
ادامه مقاله پرده ها را از راز پنهان اين دلسوزاني, بهتر نشان مي دهد: «.. اين ادامه همان سياستها و مواضع فرقه يي و ماجراجويانه يي است كه امروز بيش از سه هزار نفر را اسير دست دولتهاي ارتجاعي در منطقه كرده است. رهبري مجاهد با حساب بازكردن روي دشمني صدام با جمهوري اسلامي اردوگاه نظامي اشرف را ايجاد كرد و با كمكهاي دولت صدام نيروهاي خود را مسلّح كرد و به عمليات نظامي بي فرجامي نيز دست زد. ما در همان زمان اين سياست را نقدكرديم» و به مقاله منصور حكمت با عنوان «رؤياهاي ممنوع مجاهد, در شماره 15 نشريه انترناسيونال, شهريور 1373, ارجاع مي دهد و مي نويسد: « مساٌله اين است كه اين شرط بندي روي اسب بازنده صدام, با هر مضمون ماجراجويانه و فرقه يي و غيراجتماعي كه داشت, با حمله نظامي آمريكا و سرنگوني صدام و با خلع سلاح شدن نيروهاي قرارگاه اشرف به وسيله ارتش آمريكا ديگر تماماً موضوعيت خود را از دست داد و امروز ديگر با هر منطقي پوچ و بي معني شده است. اما ظاهراً رهبري مجاهد هنوز در رؤياي ممنوعه گذشته, كه امروز به كابوسي تبديل شده است, به سر مي برد».
نويسنده مقاله سپس با كينه شديد به رهبري مجاهدين كه هرگز يك صدم چنين كينه يي را نسبت به رژيم سفّاك آخوندها, نشان نداده, با طعنه زدن به رهبري مجاهدين و پوزخند به واژه هاي «شيرزنان و كوهمردان» «اردوگاه اشرف», و با اشاره به «زندگي سياه و فاجعه بار»ي كه در انتظار آنهاست, مي نويسد: «شيرزنان و كوهمردان اردوگاه اشرف ـ اصطلاح مورد علاقه مسعود و مريم رجوي ـ ... چه نوع فعاليتي مي توانند بكنند كه شباهتي به يك مبارزه آزاديخواهانه داشته باشد؟ آخر مگر اردوگاه نظامي بدون اسلحه و تحت نظارت آمريكا عملاً چيزي به جز اردوگاه اسيران جنگي است؟» و نتيجه مي گيرد: «شيرزنان و كوهمردان اگر بخواهند لايق چنين القابي باشند بايد ابتدا خود را از اين كمپ اسراي جنگي خلاص كنند».
يكي نيست از اين تئوريسين خيلي خيلي دانا بپرسد اگر اين «اسيران جنگي» كه تو مدام پتك طعنه و كنايه و نيشخند بر سرشان مي كوبي اينقدر ذليل و زهواردريده و نگون بخت اند, چرا علي خامنه اي, ولي فقيه رجّاله هاي آدمكش, اين همه براي نابودي آنها كه ازجمله در محاصره نيروهاي دولت مالكي هم هستند يقه مي دراند و از هر سو به سويشان قشون كشي مي كند؟
پس درد تو و درد ولي فقيه در جاهايي به هم نزديك مي شود و آن هم البته در صلابت و پايداري و سازش ناپذيري همان «شيرزنان و كوهمرداني» است كه كابوس سيدعلي و مدعياني رنگارنگي است كه مي خواهند با جداكردن سر از بدنه اين صلابت و پايداري را درهم بشكنند.
در پايان مقاله بازهم از «جنبه انساني» مساٌله سخن به ميان مي آورد و مي نويسد: «بيش از سه هزار نفر نزديك به دو دهه است كه از يك زندگي در يك جامعه متعارف محروم شده اند. مجاهدين امروز قرارگاه اشرف را شهر اشرف مي نامند اما اين نه يك شهر است و نه هيچ نوع اجتماع متعارف انساني. اين زندگي فرقه يي است كه به خاطر سياستهاي بي حاصل رهبري اش به اين روز افتاده است». «اين شهر نيست تجمعي است شبيه جامعه مورمونها و يا فرقه اسماعيليه!» «ترك گفتن زندگي اردوگاهي تنها راه حل ممكن, انساني و قابل دفاع براي سازماني است كه خود را آزاديخواه مي داند... امروز بيش از سه هزار نفر ساكنان اردوگاه اشرف در معرض انواع فشارها و تضييقات و در خطر استرداد به جمهوري اسلامي قراردارند اين يك تراژدي سياسي و انساني است كه تنها مي توان با انتقال اين افراد به يك كشور ثالث از بروز آن جلوگيري كرد».
بديهي است وقتي كساني مبارزه با رژيمي را كه در سفّاكي بي نظير است, به چند مقاله و اعلاميه و يك نشريه اينترنتي, آن هم از آرامشگاه غرب منحصر كرده اند و ديگران را هم به اين نوع «مبارزه» فرامي خوانند, جز اين انتظاري نمي توان داشت. محك انقلابي بودن, آن هم براي كسي كه خودش را يكه تاز اين ميدان مي بيند, عمل مبارزاتي است؛ عملي كه در راه سرنگون كردن اين رژيم قرون وسطايي بتواند گرهي از كار فروبسته مردم ايران بگشايد نه اين كه درصدر خواستهاي حضرات تسليم شدن نيروهايي باشد كه رژيم, تهديد مرگ خود را در سيماي سرفراز و شريف آنها مي بيند. اينان اعتقادي به اراده انساني ندارند كه مي تواند با مبارزه زنجيرهاي اسارت و بندگي را بگسلد و نقطه پاياني بر دوران بردگي انسان بگذارد و با پذيرش بالاترين خطرها براي جان خود, ميليونها انسان رنجديده را از اسارت هميشگي نجات دهد و به خدايان زر و زور بفهماند كه انسان آزاد آفريده شده و نيازي به ولي و قيّم ندارد.
اگر مجاهدين خلق در مبارزه ايستادگي از خود نشان نمي دادند هيچكدام از اتّهامات نارواي سي سال گذشته نصيبشان نمي شد, امّا آن همه اتهامات ناروايي كه مثل نقل و نبات از طرف ارتجاع و استعمار و وادادگان ميدان سياست نثار آنها شده است, اندكي هم نصيبت ديگران كه خود را پرچمدار بي بديل عرصه مبارزه مي دانند, نشده است؟ برچسبهاي مانند سكت و فرقه و تروريست و سركوبگر كه كمترين آنهاست.
مگر مي توان كسي را به زور شلاق و اجبار به مبارزه واداشت آن هم در ميان بيابانهاي عراق و در معرض هزاران خطري كه در هر لحظه در كمين نيروهايي است كه مي خواهند با رژيمي كه مزدورانش در هرگوشه يي از عراق كمين كرده اند, مبارزه كنند.
البته با گسترش و فراگير شدن حمايت از مجاهدين اشرف, بايد منتظر بيش از اينها هم بود. پايداري اشرف براي همه آنهايي كه اين پايداريهاي تواٌم با ازجان گذشتگي خاري در چشمشان است, تحمل ناپذير است و آنها را وامي دارد كه در پراكندن اين كانون پايداري با ولي فقيه و گماشتگانش همصدا شوند و از مجاهديني كه براي پيشبرد امر مبارزه همواره جان بركف بوده اند بخواهند كه دست از مبارزه بكشند و عافيت جويي در غرب را بر زندگي سخت و جانفرساي عراق ترجيح دهند.
غربيها هم, البته, آجانهاي خودشان را دارند كه بااشاره آنها, راديو ـ تلويزيونهايشان قرباني را دراز مي كنند, روزنامه ها و تحليلگرانشان هم درباره او هر رَطب و يابسي را به هم مي بافند و مترجمين حقير آماده به خدمت هم دروغهايشان را با چاشني مطلوب به بازار سايتها مي فرستند.
آري صحبت از همان تحليگراني است كه در دوران رياست جمهوري آخوند «چرخش مدار» و «سيد ِ خندان» فريادشان گوش فلك را كر مي كرد كه آهاي بشتابيد كه آخوند «مدره» و «قانونمدار» شده است. خبر از «گفتگوي تمدنها» مي دادند و كنفرانس در برلين برگزار مي كردند كه دوران بگير و ببندها به پايان رسيده و همه چيز براي «گشايش به سوي غرب» آماده است الاّ اين كه «تروريستها» تنها مانع اين راهند و بايد از سر راه برداشته شوند؛ همانهايي كه فيلم سنگسار را از پستوي هزارتوي زندانهاي قرون وسطايي بيرون مي آوردند و در معرض ديد افكار عمومي جهان مي گذاشتند و صد البته كه جان هم در اين راه فدا مي كردند. مزاحم راه «گفتگو» و مفاهمه در ميان «تمدنها» همان تروريستهايي هستند كه تصويرهاي چشم درآوردنهاي وحشيانه و ضدانساني را در صفحات روزنامه ها در غرب انتشار مي دهند و رويه تاريك و پنهان رژيم را در معرض ديد همگان قرار مي دهند و ميدان مانور شركتهاي چند مليتي و نفتي را براي پيشبرد قراردادهاي سودآور و پروژه هاي چپاولگرانه شان مي بندند. ليست تروريستي و بمبارانهاي نابودكننده و يورشهاي وحشيانه واكنش انتقام جويانه اين گونه افشاگريهاست كه در برابر بستن سهل و آسان اين نوع قراردادها سدّ و مانع ايجاد مي كند.
در كشور ما مبارزيني كه در گير يك نبرد نابرابر با ديكتاتوريهاي حاكم بوده اند, نه تنها هيچ گاه به موقع مورد حمايت لازم قرار نگرفته اند بلكه بعضاً براي مطرح شدن شلاقي را بر پشت قربانيان, آن هم شلاق اتّهامات ناروا را فرود مي آوردند و حقارتشان را به اين شكل نشان مي دادند. نمونه آن دكتر حسين فاطمي است. نامه هاي او از زندان به حاج آقا رضا زنجاني كُنه فقر فرهنگي اين گونه افراد را نشان مي دهد.
امروز تاريخ دوباره در حال تكرار شدن است. گيرم كه مجاهدين راه را اشتباه انتخاب كرده اند, اما آنهايي كه مدعي اند طي اين سالها بهترين راه مبارزه را انتخاب كرده اند, چرا در هيچ جايي حضوري درخور نداشته اند. امّا همين مجاهدين ولي فقيه را كه خود و دستگاههاي تبليغاتيش بارها اعلام كرده اند مجاهدين تمام شده اند و هيچ نيستند و قدرت واردكردن كوچكترين ضربه يي در راه سرنگوني رژيم ولايي ندارند و در طي اين سي سال هم از خونين ترين سركوب و كشتارها براي نابودكردن آنها دريغ نداشته, چه شده كه اكنون خودش براي پاشاندن كانون اصلي مبارزه مجاهدين يعني شهر اشرف پاي به ميان صحنه مي گذارد و بالاترين گردانندگان كشتار و سركوب رژيمش را هم يكي بعد از ديگري به ميدان مي فرستد و از مزدورانش در عراق مثل موفق ربيعي هم كمك مي گيرد, تا اين «هيچ» را ازميان بردارد. واقعاً بايد گفت زهي وقاحت و بي شرمي.
ورود ولي فقيه رژيم به ميدان مقابله با مجاهدين و دستوراتش به رئيس جمهور عراق براي اجراي توافقي كه براي ازميان بردن مجاهدين بسته بودند, جهان را متوجه اين نيروي مبارزي كرد كه تا به حال بارها از نابودي و تمام شدنش سخن گفته بودند.
وقتي خبرنگاري در عراق از احمدي نژاد درمورد مجاهدين پرسيده بود, گفته بود مگر اينها وجود دارند؟ اما هنوز چند ماهي از اين سخن نگذشته ولي فقيه مجبور مي شود تا دير نشده و انتخابات مجلس در عراق به سرنوشت انتخابات استانداريها دچارنشده, مجاهدين مستقر در اشرف را كه سهم به سزايي در راه افشاي نقش مخرّب رژيم در عراق, داشته و دارند, از ميان ببرند. ولي فقيه دم از اخراج مجاهدين مي زند و از آنجا كه مي داند راه غرب به روي مجاهدين بسته است, اين نيّت شوم را در سر دارد كه پس از اخراج آنها حمام خون به راه بيندازد و خود و رژيمش را از يك كابوس بي پايان نجات دهد.
اما دنيا آن چنان كه خامنه اي فكر مي كند بي حساب و كتاب نيست و روز جوابگويي به تمام جنايتهاي اين سي سال سياه دور نيست.
بعد از اظهارات تحكّم آميز خامنه اي به رئيس جمهور عراق براي اجراي توافق براي اخراج مجاهدين, همبستگيهاي بسياري با مجاهدين خلق شده است. مسافري كه به تازگي از ايران آمده است, تعريف مي كرد كه مردم مساٌله مجاهدين را با كنجكاوي و از موضعي حمايت آميز دنبال مي كنند. تظاهرات هموطنان در كشورهاي اروپا و آمريكا و كانادا در حمايت از مبارزان اشرف و همبستگي بين المللي يي كه حول اين مساٌله شكل گرفته, هر روز اوج تازه يي مي گيرد و حتي دامنه منطقه يي آن از ايران و عراق فراتر رفته و به فلسطين و قاهره هم كشيده شده است. به طوري كه حمايت از اشرف و محكوميت فشارهايي كه مزدوران محلي رژيم و در راٌس آنها, موفق الرُبيعي بر آن وارد مي آورند, بين المللي شده است. البته ناگفته پيداست كه در برابر هم پيمانان و حاميان و دلسوزان مجاهدين در شهر اشرف, مدعياني هم پيدا مي شوند كه درعين اين كه خود را مخالف رژيم قلمداد مي كنند, همسو با رژيم و همدستانش كه از اخراج مجاهدين شهر اشرف و از هم پاشاندن اين كانون واقعي مبارزه دم مي زنند, آنها نيز فريادشان بلند است كه چرا مجاهدين از عراق و اشرف كه اين همه آماج دشمنيها و تهديدهاي بي امان رژيم است, بيرون نمي خزند و راهي كشورهاي غربي نمي شوند تا در آسايش و فراغ بال و بدون هيچگونه احساس خطري امر خطير مبارزه را پيش ببرند؟
اين مدعياني كه بعضاً هم از روي دلسوزي همان خواست رژيم را واگويه مي كنند, حتماً اين نكته را به خاطر دارند كه مجاهدين براي گذراندن تعطيلات به عراق نرفته بودند كه حالا پس از اتمام آن برگردند, آنها در آن كشور پناهنده سياسي هستند و اگر قرار است كه عراق كشور قانونمداري بشود, مساٌله مجاهدين نيز بايد در كادر قوانين بين المللي و قانون عراق حل و فصل شود نه از راه زور و اعمال فشار و سركوبي و اخراج. آن هم تحت فشار خامنه اي و غلام دست به سينه اش, موفق الربيعي.
آنچه كه تا به حال در همه جنبشها ديده بوديم اين است كه در چنين شرايطي كه رژيم خونريز براي دريدن يكي از اركان اصلي جنبش مقاومت دندان تيز كرده است, همبستگي همه قربانيان در برابر دشمن, از ابتدايي ترين اصول مبارزاتي است. سنتهاي مبارزاتي ايجاب مي كند كه دربرابر رژيم سركوبگر بايد ايستاد و مبارزه كرد و از صحنه و ميدان مبارزه نبايد فراركرد. ايستادگي دربرابر دشمن يك ارزش والاي مبارزاتي است و خالي كردن ميدان و دست از مبارزه كشيدن يك ضدارزش است و شايان هرگونه ملامت و انتقاد.
آقاي تقوايي بايد اين نكته آويزه گوششان باشد كه ساكنان شهر اشرف بارها تاٌكيد كرده اند كه از حق قانوني پناهندگي خود در عراق دفاع خواهند نمود و براي ماندن در عراق نه منتظر دستور يا اجازه خامنه اي و مزدوران او هستند و نه از الدرم بلدرم هاي او و مواجب بگيرانش بيم و باكي نخواهند داشت.
شما در نوشته تان بر اين نكته نيز انگشت گذاشته ايد كه بحث شما نه يك موضوع سياسي بلكه انساني است. راستي اگر مساٌله سياسي نيست چرا واردش شديد و شروع كرده ايد به رهنمود دادن. دقيقاً مساٌله شما سياسي است. اگر بخواهم واقع بينانه تر بگويم شما و حزبتان كه جز چند برگ نشريه و يا اعلاميه, كه از دايره يك مشت كلي بافي فراتر نمي رود, با چه صلاحيتي به مبارزاني كه با گوشت و پوست و جانشان, رنجها و سختيهاي يك مبارزه نفسگير را تجربه كرده و مي كنند, اين طور كلانترمآبانه رهنمود «بايد و نبايد» مي دهيد. مي دانيد اين رهنمود «انساندوستانه»! شما به كجا راه مي برد و داراي چه مضموني است؟ پيام شما در يك كلام اين است: مجاهدين دست از پا خطا نكنيد و به شرايطي كه برايتان رقم زده اند تن بدهيد و خودتان خودتان را اخراج كنيد!
آقاي تقوايي اگر اين رژيم از چهارتا اعلاميه و مقاله اينترنتي شما در خارج كشور بترسد, مطمئن باشيد امروز به سراغ شما هم مي آمد و اسم شما توسط حاميان مسندنشين رژيم در اروپا و امريكا هم در ليست تروريستي مي رفت.
شما خوب مي دانيد كه ماحصل رهنمود شما اين است: آهاي مجاهدين! اگر مي خواهيد مثل ما درامان بمانيد و برسرتان بمب و گلوله هاي توپ فرونريزد و در محاصره غلامان حلقه به گوش ولي فقيه قرار نگيريد, بيابانهاي خشك عراق را رهاكنيد و مثل ما به ساحل امن اروپا و امريكا و كانادا بشتابيد و كاري هم به اين نداشته باشيد كه در زندانهاي قرون وسطايي رژيم چه جناياتي صورت مي گيرد و چه بر سر مردم بي پناه ايران مي آيد؛ مصداق ضرب المثل «ديگي كه براي من نجوشد, بگذار در آن كلّه سگ بجوشد».
آقاي تقوايي در پايان رهنموددادنهاشان مي نويسند: «نكته آخر و مهم ترين نكته جنبه انساني مساٌله است. بيش از سه هزار نفر, نزديك به دو دهه است كه از يك زندگي انساني, در يك جامعه متعارف محروم شده اند».
لازم به ذكر نيست كه دهها ميليون نفر از كارگران ايران از ابتدايي ترين حق و حقوق انساني بي بهره هستند؛ كودكان كار, كارتن خوابها, دختران و زنان تن فروش, بازار برده فروشان در دُبي و كراچي و خودسوزيها و خودكشي ها و در يك كلام, قاطبه مردم ايران هم به همين سان از حق و حقوق خود محروم شده اند.
اين فرزندان دلير خلق هم از همان امكاناتي كه شما و همكارانتان در «حزب كمونيست كارگري» (كه خداكند به تعداد حروف تشكيل دهنده كلمات آن عضو فعال داشته باشد), در محيط امن و آسايش فرنگستان از آن برخورداريد, برخوردار بودند, اما خوشي را با وجود ناخوشي مردم, مايه ننگ و عار شمردند و براي نجات آنها همه هستي و جان و مال خود را در طبق اخلاص و فدا گذاشتند و با اراده مختار خود سختي زيستن در بيابان هاي عراق و زندگي درميان خوف و خطر را به جان خريدند تا بلكه راهي و روزني براي رهايي مردمشان بيابند. درد آنها درد فردي و همّ و غمشان راحت اندوزي نبود كه حالا كه سختي و فشار به اوج خود رسيده, از ميانه ميدان مبارزه فرار را بر قرار ترجيح دهند و تن به آرامش غرب بسپارند. حافظ شيرين سخن چه خوش گفت:
در طريق عشقبازي امن و آسايش بلاست
ريش باد آن دل كه با درد تو خواهد مرهمي
مجاهدين دليري كه در اشرف ساكن اند از بد حادثه آنجا پناه نگرفته اند, آنها با عزم و اختيار زندگي تواٌم با امن و آسايش را كه در ايران يا مانند امثال شما در فرنگ از آن برخوردار بودند, براي آزادكردن مردم بي پناه ايران از چنگال اخوندهاي خونريز, با كمال ميل و رغبت خاطر رها كرده اند و به نزديك مرزهاي ميهن رفته اند تا بتوانند از نزديك دست بر آتش مبارزه واقعي و سخت و تواٌم با صدها خطر داشته باشند. آنها به اجبار در بيابانهاي عراق نرفته اند بلكه به شوق و رغبت به آنجا رفته اند و صد البته كه همان بيابان را در شهر اشرف به گلستان تبديل كرده اند و نمونه و الگويي فراهم آورده اند براي آبادي و خرمي و شكوفايي فرداي ايران.
اين نكته را هم به ياد داشته باشيد كه فكر و درايت سياسي آنها بسا بسا از شما كه در فرنگ, نمكسود شده ايد بيشتر است و ثمرات زحمات طاقت فرساي آنها هم در راه آزادي ايران در مداري غيرقابل قياس با شما سير مي كند, تا به آنجايي كه سرانجام «ولي فقيه» رژيمي را ـ كه تا به حال هزاران بار اعلام كرده بود كه از مجاهدين ديگر نامي جز در افسانه ها نيست و هيچ هواداري در داخل و خارج ندارند ـ واداشته است كه خود به صحنه رويارويي بيايد و هل من مبارز بطلبد و از مزدورانش بخواهد كه بيش از اين دربرابر رشد و گسترش مجاهدين در ايران و عراق و ... خاموش نمانند و گرنه در آينده يي نزديك گرفتار سيل خيزشهايي خواهند شدكه «نه از تاك نشان بماند و نه از تاكنشان».
رفقاي اشرف, تجربه نشان داده است كه دربرابر رژيمهاي خودكامه كوتاه آمدن بدترين تاكتيك است. به قول معروف: «اشك كباب باعث طغيان آتش است». به ايستادگي ادامه بدهيد كه اين تنها راه نجات مردم است و تنها راه به زانودرآوردن رژيم و مزدوران محلي رنگارنگش. اينان كه از رهاكردن اشرف و خزيدن به دامان امن غرب دم مي زنند, از اين نكته غافل اند كه همصداشدن با خواست رژيمي كه جز بستن اشرف و قتل عام ساكنان آن دغدغه يي ندارد, ننگ ابدي را در پي دارد. هرگونه تسليم طلبي مساوي با مرگ و نابودي است. با همان شعار حسيني «هيهات منّ الذلّه» به پيش برويد و بدانيد كه فتح و پيروزي از آن كساني است كه دربرابر ظلم و سركوبگري ايستادگي مي كنند. قهر طبيعت همواره در كمين تسليم طلبان و عافيت جويان است.
آري حق گرفتني است. حق را بايد با زباني كه ديكتاتورها مي فهمند از آنها گرفت, نه با خواهش و تمنّا و «عزيزم گفتن و جانم شنُفتن».
تا به حال نشنيده بوديم كساني كه دربرابر استبداد ايستادگي مي كنند از جانب كساني به گريز و ميدان خالي كردن فراخوانده شوند كه مدعي علمداري در «حزب كمونيست كارگري» هم هستند.
آقاي تقوايي شما و امثال شما, نه تنها خود دستي بر آتش مبارزه واقعي نداريد بلكه كساني را كه در راه مبارزه سروجان خود را فدا مي كنند, به فرار از ميدان فرامي خوانيد, آن هم در زَروَرق دفاع از حقوق انساني ساكنان اشرف. شما و رفقايتان بارها آنها را فرقه و سكت و بازي خورده رهبرانشان ناميده و محكومشان كرده ايد. راستي اگر آنها هم به خواست شما و ولي فقيه و مزدوران رنگارنگش تن مي دادند و اشرف را رها كرده و هر يك در گوشه يي از جهان, يكه و تنها و پريشان حال بيتوته مي كردند, باز هم مثل امروز آماج كينه امثال شما قرار مي گرفتند؟ مسلّماً نه. نه تنها ديگر آنها را سكت و فرقه نمي ناميديد بلكه مانند ديگر بريدگان از مقاومت, حلواحلوايشان هم مي كرديد.
آيا شما و الگوي اعتقاديتان كه از مقاله او درباره مجاهدين يادكرده ايد و آن را سرمشق خود مي دانيد, هرگز به اين انديشيده ايد كه چرا علي خامنه اي, ولي فقيه رژيم, براي نابودكردن نيرويي كه به زعم شما, هيچ پايگاهي در داخل و در خارج ندارند اين قدر لجام گسيخته عمل مي كند و سر به سنگ مي كوبد و همه سركردگان اصلي خود را به عراق فرستاده و از رئيس جمهور عراق و نخست وزير آن ـ مالكي ـ هم مدد گرفته كه با تانگ يك مگسي را (به زعم شما) از ميان بردارد؟
آيا اگر ولي فقيه به شما هم اين عنايت را مي كرد از شادي در پوست خود نمي گنجيديد؟ چرا ولي فقيه براي شما به اندازه يك بال مگس هم اهميت قائل نيست و براي ازميان بردن همان سكتي كه مي گوييد هيچ پايگاه و جايگاهي ندارد, سي سال است كه از همه فوت و فنها و امكانات نظامي و تبليغاتي و مالي خود كمك گرفته و روز به روز هم در اين رويارويي عاجز تر شده است؟ چرا؟
خامنه اي و نوكربابهاي او به خوبي معني شعار «ما زن و مرد جنگيم ـ بجنگ تا بجنگيم» دانشجويان را در سراسر ايران مي فهمند و از وحشت آن خواب و آرام ندارند. آيا شما هم مي دانيد كه اين شعار از كجا سرچشمه گرفته و كانون برآمدن آن همان جايي است كه شما براي پاشاندن آن و پراكندن نيروهاي جان بركفش اين همه سينه به تنور مي چسبانيد؟
من از تجربه يي كه از برخوردهاي شما و كاربدستان حزبي كه در حرف ادعا دارد «حزب كمونيست كارگري» است و در عمل جز تئوري بافيهاي روشنفكرانه و نامنطبق بر واقعيات, بازدهي نداشته اين را فهميدم كه شما در تمام اين سالها در دشمني با مجاهدين كم نگذاشته ايد و هيچ گاه آنها را به عنوان نيرويي مردمي به حساب نياورده ايد كه اكنون بخواهيد از حقوق انساني شان دفاع كنيد. شما ميدان را بازديديد براي اين كه اشرف را كه خاري به چشم شما هم هست با اين ترفند از هم بپاشانيد. شما و آن الگويي كه در مقاله تان از او با آن افتخار نام برديد و مقاله اش را به عنوان شاخص شناخت مجاهدين يادكرديد, مگر جز اين است كه همواره خواسته ايد سر به تن مجاهدين نباشد و از حالت رزمنده و ايستاده به حالت خموده و پراكنده و لهيده دربيايند تا كينه و خشم بي جهت شما نسبت به آنها اندكي فروكش كند. اگر اين گفته مرا قبول نداريد با هم بخشهايي ازهمان مقاله الگوي تاريخي تان ـ منصور حكمت ـ را مرور مي كنيم تا لااقل ديگران بخوانند و قضاوت كنند.
عنوان اين مقاله ـ كه در «انترناسيونال (نشريه حزب كمونيست كارگري ايران), شماره 15ـ شهريور 1373, به چاپ رسيده ـ «رؤياهاي ممنوع مجاهد», (منصور حكمت) است كه شما هم عنوان مقاله تان ـ «رؤياي ديروز و كابوس امروز مجاهد!» ـ با اشاره به عنوان آن مقاله است:
«رهبري مجاهدين به طرز غريبي مفتون قدرت دولتي و تشريفات و مراسم و ملحقّات آن است... قدرت دولتي براي مجاهد يك رؤياي مجذوب كننده است. كلمات رئيس جمهور, رهبر, نخست وزير, كابينه, وزير, فرمانده و امثالهم طنين عجيبي در ميان اينها دارد و درست مانند كودكاني كه عروسكهايشان را گرد مي چينند و رؤياهاشان را بازي مي كنند, اينها هم غالباً مشغول دولت بازي هستند. حالا من رئيس جمهور, حالا تو نخست وزير. پاي اين بازي معلوم نيست. اين دور اخير, كه قرار شد در آن حالا مريم رئيس جمهور شود و با تعدادي از عروسكها, در شكل هنرمند و شاعر و نويسنده و ورزشكار, در اروپا مهمان بازي كند, قطعاً بازي آخر نيست. با سجده يي كه اينها بر نام فاميل خود مي كنند, آخر اين ماجرا, چه در تهران و چه در واحه يي در جنوب عربستان, به احتمال قوي اعلام سلطنت و برگذاري خصوصي مراسم تاجگذاري خواهد بود...
استراتژي خود مجاهدين براي كسب قدرت و تشكيل دولت كودكانه و خيالي است... اسلاميت مجاهد تماماً نقطه ضعف است, زيرا مي خواهد در شرايطي به قدرت برسد كه مردم توانسته اند رژيم اسلامي را به زير بكشند...
جناحهاي مختلف رژيم اسلامي هم اكنون به شدت مسلح اند و به صورت احزاب متشكّل در درون يك دولت واحد عمل مي كنند. شكست جمهوري اسلامي طيفي از احزاب مسلّح اسلامي از خود به جا مي گذارد كه بايد يك به يك خنثي و از دور خارج شوند. حتي ضعيف ترين اينها, از نظر كمّي و تسليحاتي با نيروي مجاهدين قابل مقايسه نخواهد بود...
اين خوشخيالي ها و خودفريبي ها و اين نوع جايگزين كردن ”افه“ هاي نمايشي به جاي عمل سياسي واقعي, بي نياز از هر استدلال ديگري, شانس نداشتن مجاهد در آينده سياسي ايران پس از جمهوري اسلامي را اثبات مي كند...
در يك كشور بحران زده, در يك سرمايه داري شكست خورده و به بن بست رسيده, زير هر سنگي, ته هر لجني, يك رئيس جمهور و نخست وزير و رهبر و امام يافت مي شود...
تا آنجا كه به مجاهد مربوط مي شود, بايد گفت اين جريان غيرمسئول, نابالغ, كم سياسي و ماجراجوست. دروازه دولت و قدرت سياسي در ايران به روي آن باز نيست, خيري به مردم نخواهد رساند... براي كسي كه كمي به فردا فكر كند, نمايش امروز اينها ابداً بامزه نيست».

در پايان, از شما و حزبتان كه مدعي رهبري طبقه كارگر هم هستيد, مي پرسم: آيا مي دانيد در آن لحظه يي كه به دستور خامنه اي و احمدي نژاد و صادق محصولي, مي خواهند دست و پاي يك آفتابه دزد يا يك كارگر زحمتكش از كار اخراج شده يي را, كه از زور فقر دست به دزدي زده, ببرند و يا در چشم جواني اسيد بريزند و يا زني را به جرمي واهي سنگسار كنند, آنها چه زجر و رنجي را متحمّل مي شوند و هيچ فريادرسي هم ندارند؟
شما براي نجات همانهايي كه مدّعي رهبري آنها هستيد در اين سي سال چه كرده ايد؟ مجاهدين در لحظه به لحظه اين سي سال, جان بركف براي نجات مردم زجركشيده و تحت ستم آماده بوده اند و دهها هزار شهيد مجاهد گواه اين مدعاست.
آقاي تقوايي شرم كنيد و همنوا با ولي فقيه رژيم آدمكشان براي از ميان بردن اين كانون اميد مردم رنجكشيده ايران گلو پاره نكنيد.
فردا كه بر من و تو وزد باد مهرگان
آن گه شود پديد كه نامرد و مرد كيست

25فروردين 1388 (14آوريل2009)