به کجا چنین شتابان؟



آقای محمدعلی اصفهانی «به كجا چنين شتابان؟» شما در نامه یی که در 23خرداد1370 به یکی از مسئولان سازمان مجاهدین نوشته و نسخه یی از آن را در همان تاریخ به من داده بودي. نظرت دربارة سازمان مجاهدين چنين بود:


«سازمان مجاهدین، نیروی محوری شورا و مقاومت است، و از این رو نقش آن بسیار جدّی تر و تعیین کننده تر از آن است که بتوان مسائل آن را ـ هرچه و از هر نوع که باشند ـ مسائل خاص خود این سازمان تلقّی کرد؛ بلکه تک تک این مسائل، در همه ابعادشان، به طور عام به مردم ایران، به مقاومت و به شورای ملی مقاومت، که هنوز هم تنها پاسخ ملی و مردمی مستقل به مساٌله جانشینی است، مربوطند» . شما در آن نامه مجاهدین را «تنها پاسخ ملی و مردمی مستقل به مساٌله جانشینی» رزیم آخوندی دانسته بودید، اما همان مجاهدین در نوشته های امروزتان وابسته به اسراییل و نئوکانهای آمریکا قلمداد می شوند. از آن تاریخ تا به حال چه پیش آمد که شما دستخوش چنان تغییری شده اید که هیچ حرمتی را نگه نمی دارید؟ آن ستایشها کجا و این «توله سگ» و «ابله» و «رذل» خواندن کجا. راستی این فرهنگ نوشتاری جدید را از کجا آورده ای؟ تو با این شیوه, به حساب خودت, مي خواهي آنها را از میدان بیرون بیندازی، حال آن که همان طور که منتظری در نامه اش به خمینی نوشت مجاهدین یک سنخ فکر هستند و ریشه دارند و با کشتن نمی توان آنها را ازمیان به دربرد، چه رسد به این حربه زنگ زده یی که تو اكنون در دست داري و هم شاه و هم خمینی آن را در مقابله با مجاهدین آزمودند و کاری از پیش نبردند. کما این که فی المثل در فرانسه نیز حزب سوسیالیست یا جمهوریخواه یا لیبرال را با این شیوه یی که تو در پیش گرفته ای و با توله سگ خواندن نمی توان از میدان به درکرد. این چنین برخوردهایی نمی تواند راهکار یک آدم عاقل باشد. اساساً حيوان دیدن انسانها تنها و تنها از آدمهای «چشم برزخی» برمی آید که شما آن گونه آدمها را خوب می شناسید و به اعتقاد من تو هم از آن نمونه آدمها هستي. آخرین باری هم که به منزل شما آمدم در این باره صحبت کردیم و هر دو بر این عقیده بودیم که خمینی و ملاهای خونخوار همرنگ او، همگی «چشم برزخی» بودند و هستند. این گونه آدمها فقط خودشان را انسان می بینند و بقیه مردم را گوسفند و خر و توله سگ, و هیچ حرمتی برایشان قایل نیستند و ابایی ندارند که آنها را هیمه تنور جنگ کنند و يا در زندانها و يا به هر طريق ديگر, دمار از روزگارشان بکشند.
به گمان من کینه تو و سرکردگان رژیم ولایت فقیه نسبت به مجاهدین آبشخور مشابهي دارد و از منشاٌ و علت مشابهی سرچشمه می گیرد. تا آنجا که به آخوندهای فعلاٌ حاکم برمی گردد، آنها دشمنی شان با مجاهدین از دوران زندان شاه، بعد از ضربه یی که «ابورتونیستها» در سالهای 53ـ 54 بر سازمان مجاهدین وارد کردند، شروع شد. آخوندهایی نظیر ربّانی شیرازی، انواری و... فتوا دادند که همه نیروهای چپ و غیرمذهبی نجس هستند و ظرفهای غذایشان را از ظرفهاي آنها جداکردند. آنها مجاهدین خلق را هم که حاضر نبودند به این فتوای ساواک پسند تن بدهند، همرديف چپها قراردادند و با آنها هم مرزبندی کردند. مجاهدين به رغم خواست فتوادهندگان در كنار همانهايي سفرة غذايشان را پهن كردند كه آخوندها فتواي نجس بودنشان را صادر كرده بودند. البته اين اتّخاذ چنين موضعي, هم شهامت و هم ظرفيت و توان ايدئولوژيكي بالايي براي پاسخگوي به آن لازم داشت كه مجاهدين در هر دو زمينه موفق از ميدان بيرون آمدند. اما, آخوندها به خاطر همين ناديده گرفتن فتواي نجس بودن «غيرمذهبيها» كينه يي از مجاهدين به دل گرفتند كه بعدها به كينه كشيهاي وحشيانه يي انجاميد. به طوري كه خميني و باندهاي مختلف رژيم او حتي به نواميس آنها هم رحم نكردند و از خونشان وضو ساختند و در قتل عام سال 67 هزاران تن از مجاهدين زنداني را ازميان بردند. اين نفرت پايان ناپذير همچنان پابرجاست و هر روز كه مي گذرد شديدتر هم مي شود. بي آن كه هيچيك از دارودسته هاي آخوندي از ترس بي آبرويي جراٌت داشته باشد به علت و سرمنشاٌ آن اشاره يي بكند. من كه با اين جمعيت دين فروش كه امروز بر سرنوشت مردم ما حاكم هستند, از نزديك آشنايي داشتم و محرم اسرارشان بودم, ترديدي ندارم كه ريشة اين نفرت سهمگين از مجاهدين خلق, فقط و فقط, به همان مساٌلة پيروي نكردن مجاهدين از فتواي آخوندها درمورد نجس بودن كفّار يعني غيرمذهبيها برمي گردد. كينة آخوندهاي صادركنندة اين فتوا و همدستانشان از مجاهدين خلق به اين علت بود كه مجاهدين در همان زندان اين فتواي ننگين را به زباله دان تاريخ انداختند و بهاي سنگين آن را پرداختند و هنوز هم مي پردازند.
عسکراولادی، گرداننده گروه موتلفه و افرادی مانند اسدالله لاجوردی و کچویی و عده یی ديگر از همانندان آنها در امر بیشبرد این فتوا فعال بودند و ساواک نیز پشتیبان آنها بود و همه را هم در 15بهمن 55 در مراسمی گردهم آورد و آنها در آن مراسم که در سالروز تیراندازی به شاه در سال 27 برگزارشده بود «سپاس شاهنشاها» گفتند و چند روز بعد از زندان آزاد شدند با این تعهد که در بیرون زندان با مجاهدین و «غيرمذهبيها» به مبارزه بپردازند و دین خود را به آزادکنندگانشان اداکنند.
اما, علي آقاي اصفهاني, رفيق ديروز مجاهدين و دشمن قسم خوردة امروز آنها, در يك كلام بگو ببينم غيرمذهبيها را كه براي سايتهايشان «دشنامباران» مي فرستي «نجس» مي داني يانه؟ حتماً بايد به اين سؤال جواب بدهي. اين درست نيست كه از همه طلبكاري كني و بعد هم ديدگاه خودت را مخفي نمايي و حرفي نزني. اما,من كه سالهاست ترا از نزديك مي شناسم به خوبي مي دانم كه تو غيرمذهبيها را «نجس» مي داني و به همان فتواي ننگيني عمل مي كني كه مجاهدين آن را به زباله دان انداختند. نفرت و كينة شما هم نسبت به مجاهدين به طور عمده به همين علت برمي گردد.
دوست سابق, من قصد ورود به درگيريهاي تو با مجاهدين را ندارم؛ دعوا شخصي است, اقتصادي است, رفاهي است و سياسي نيست و مذهبي است و عميقاً ريشه در همان تفكّري دارد كه از آن يادكردم. البته اين را نبايد ناديده گرفت كه چه به لحاظ روحي و چه به جهات عديدة ديگر, توان كشيدن بار سنگين مبارزه را كه در گام اول بايد ازخودگذشتگي نشان داد نداري و من و بسياري ديگر به خوبي به اين امر واقف هستيم. اما تا زماني كه از جاده انصاف و مروّت خارج نشدي قصد ورود به اين كشمكشها را نداشتم و در اين مرحله كه واقعاً هر مرزي را درنورديده اي, به اين قضايا وارد شدم.
آقاي اصفهاني! با اين كه تو بارها از مزاياي با مجاهدين خلق بودن صحبت كردي وقتي كه در يورش صدها پليس فرانسه به مجاهدين به دكتر منوچهر هزارخاني, «شخصيت آزاده» و فرزند بيمار او هم رحم نكردند كجا بودي...؟
اين نكته را هم نگفته نگذارم. بارها گفته اي كه مرا وكيل و وصي خودت قرارداده اي و بيست و چندسالي است كه احساس مي كني تا چند ساعت ديگر بيشتر زنده نيستي و از بيست سال پيش وصيت نامه يي به من دادي و بارها آن را از من گرفتي و عوض كردي. با توجه به حال و روز و بيماري يي كه داري, ترا چه به كار مبارزه با دژخيمان بدسيرت, تو بايد تحت نظر روانپزشك به مداواي خودت بپردازي. آخرين باري كه ديدمت به من گفتي كه دواهايت را كم كرده اي و همين عمل شايد ترا به چنين وضعي كشانده است. مگر نمي داني اگر داروهاي بيمار رواني كم يا زياد بشود دردسرآفرين است و راه به كجاها كه نمي برد؟ بگذريم.
علی آقای اصفهانی, باورکن به خاطر اعتمادی که به من داشتی هرگز دلم نمی خواست وارد این ماجرا بشوم، اما وقتی دیشب در سایتهای وزارت اطلاعات مانند «نگاه نو» و... لینک سايت تو ـ «ققنوس» ـ را دیدم گفتم این دیگر مساله فردی نیست و رفاقت و دوستی برنمی دارد، منافع ملتی تحت ستم درمیان است که می خواهد با مبارزاتش زنجیر اسارت و بردگی را از پاهایش بازکند و این سکوت من از پشت خنجرزدن به همان مردمی است که این حکومت ستم بیشه دمار از روزگارش کشیده است.
یادت هست روزی درحین صحبت از ماٌموري با نام مستعار علی شمس (علی اشراقی) که او هم مانند جنابعالی با نام مستعار و با استفاده از شعارهای «ضداستکباری» و «ضدامبریالیستی» با افزودن سس ضدیت با رزیم برای پنهان کردن چهره واقعی اش, هم از توبره و هم از آخور می خورد، گفته بودی که دستش در دست ماٌموران وزارت اطلاعات است و از آنها خط و ربط می گیرد. وقتی دلیل آن را جویا شدم گفتی به این دلیل که مطالب سایت او را در سایتهای وزارت اطلاعات دیده ای. هزار افسوس که راه تو هم سرانجام به همان دبّاغخانه ختم شد که آن روز به آن اشاره کرده بودی و چه دباغخانه نکبت بار و پلشتی!
راستی علی آقای اصفهانی در لاپوشانی چهره واقعی خودت واقعاً ید طولایی داری. راست گفته اند که تا شخص سخن نگفته باشد ـ عیب و هنرش نهفته باشد. شما بارها وجوهات شرعیه ات را از پولی که مجاهدین ماهانه به تو می دادند، چهار هزار و پنج هزار فرانک به من می دادی که توسط صرّاف به موقع به برادرت در ایران برسانم. آیا آن دوران که نفعت اقتضا می کرد نمی گفتی که آن پولها، پولهای اسراییل و حاکمان آمریکاست. واقعاً كه این اتهامات امروزت کجا و آن جانماز آب کشیدنها و زاهدنماییهايت کجا! موقع راه رفتن هفت چشمی مواظبی که مورچه ها را زیرپايت له نکنی, اما برای جان انسانها ذره یی حرمت قائل نیستی. بگو ببینم طبق فرمایشات گهربار جنابعالی, در زیر بمبهای خوشه یی «نئوکانهای آمریکایی» و «امپریالیستهای اروپایی» چه کسانی به دنبال خوشگذرانی هستند، جایی بهتر از زیر بمبهای خوشه یی پیدانمی کنند که به خوشگذرانی بپردازند؟ آنها که تو از آنها اين چنين نام می بری در زیر شدیدترین بمبارانها پایداری کردند, اسم آن بمبها رعشه بر اندام شما و همانهايي می اندازد که پوست خربزه زیر پای تو و امثال تو می اندازند و از وحشت انقلاب و مبارزه خواب و آرام ندارند. تو شعارش را می دادی که «بر سر بازار جانبازان منادی می کنند» و در سراسر عمرت پا از دایره شعار فراتر نگذاشتی اما جانبازانی مانند محمدحسین نقدی و دکتر کاظم رجوی و یارانشان با خونشان پای حرفهایشان را امضاکردند. بله، با دستبند و پابندِ حاکمان خوبِ آن روز فرانسه به گابن تبعید شدن واقعاً خوشگذرانی خوبی است. راستی تو كه در ميدان «جانبازي» خودت را يك تاز مي بيني, چرا در اعتصاب غذای دوستان آن روزت که در اعتراض به این اقدام ننگین دولت آن روز فرانسه انجام شد، همراهی نکردی؟ خیلی وقت است که روزگار «با گرگ دنبه خوردن و با چوپان گریه کردن» گذشته است و دیگر نمی توان با کمک سایت «ایران دیدبان» جنبش توده یی علیه امپریالیسم به راه انداخت. واقعاً اگر مخالف جنگ هستی باید با آن دارودسته یی که عامل و بانی ایجاد جنگ هستند یعنی همان آخوندهای رجّالة حاکم بر ايران چنگ در چنگ بشوی که جز ننگ و جنگ و ویرانی دستاوردی نداشته اند و هر روز که بر سر کار, بیشتر بمانند هزاران نکبت و تیره روزی بر سراسر ایران پخش می کنند و خودشان ویروس هزاران بیماری علاج ناپذیر هستند. اگر در مبارزه ات با جنگ و جنگ طلبان صاف و بی غل و غش هستی و به جد در پی آن هستی که جنگی رخ ندهد باید با مبارزه مردم به پاخاسته یی که جز سرنگون کردن این حکومت خودکامه و فاسد و فسادآفرین و برپاکردن بنای حاکمیت مردم آرمان و آرزویی ندارند همراه شوی و مانند دانشجویان دلیری که رودرروی احمدی نزاد شعار «مرگ بر دیکتاتور حقیر» می دهند، شعر و شعارت در آن راه سمت و سو بگیرد. غير از اين, آب در هاون كوبيدن و در خدمت استبداد و استعمار است.
تو به خيال خودت براي مردم عراق ماتم گرفته اي, اما, ابداً نامي از عاملان كشتارهاي عراق كه بخش اعظم آن به دست مزدوران و شبه نظاميان وابسته به نيروي قدس سپاه پاسداران و عاملان دست نشانده شان در عراق صورت مي گيرد نمي بري. من ترديدي ندارم كه وضع پرآشوب عراق, از همان ابتدا تا امروز, نتيجة دخالتهاي مستقيم آخوندهاست. خوب نگاه كن ببين در صف چه كساني قرارگرفته اي. تو اين روزها در سايتهاي باندهايي ملات سازي مي كني كه دستشان تا مِرفَق, آغشته به خون مردم ستمديدة ايران و عراق است. هي بنشين و اشك تمساح بريز براي مردم عراق و ترجمه كن پشت ترجمه كه هاي وضع چنين و چنان است بي آن كه كلمه يي از فجايعي كه عاملان جنايتكار رژيم آخوندي در آن سرزمين غرق درخون به وجود مي آورند نامي ببري.
يادم هست كه در يكي از آخرين دفعاتي كه به خانه ات آمدم از قول يكي از وزيران دولت مهندس بازرگان گفتي: «روزگاري مي رسد كه شماها حسرت اين روزها را خواهيد خورد كه البته در آن روزها ديگر كار از كار گذشته است و حسرت خوردن دردي را دوا نمي كند». در آن روزها هم گويا به همين بازيهاي كودكانة و خل بازيهاي امروزي مشغول بوده اي كه مشمول آن حرف قرارگرفته بودي. البته بحث بر سر تاٌييد دولت بازرگان نيست, بحث بر سر اين است كه تو آن موقع هم مثل حالا قدرتِ اصلي ـ فرعي كردن تضادهاي جوشان جامعه را نداشتي و در كوره راههايي كه نتيجه اش به زيان راه اصلي حركت جامعه به سوي آزادي و نفي ظلم و ستم و رسيدن به جامعه مردمسالار بود, شلنگ تخته مي انداختي و باز هم در عالم وهم و خيال خود را مثل امروز «انقلابي ترين مرد جهان» مي ديدي!
نكته يي را كه در اين راه آموخته ام اين است: كساني كه در طول تاريخ سر به راه آزادي مردم و زحمتكشان گذاشته اند و مي گذارند از اين ياوه گويي هاي نان به نرخ روز خورها هراسي به خود راه نمي دهند. اينان حقارتشان از كلامشان پيداست. بايد فرضيه بسازي تا بتواني تيرهايت را شليك كني. «خوش گذران, جاسوس نئوكانهاي آمريكا,اسراييل, انگليس, شوروي و...» كمترين آنهاست, اتّهامات بسا مسموم تر و زهرآگين تر از اينها را هم شنيده ايم.
يادت هست كه بارها اين شعر را با هم خوانديم كه: «هركه گريزد ز خراجات شهر ـ باركش غول بيابان شود». اميدوارم بخت يارت باشد و در رؤياي رسيدن به «جامعه ايده آل» «باركش غول بيابان» نشوي! تو خوب مي داني كه دموكراسي جاده يي دو طرفه است و كسي كه مي خواهد پول «اسراييل و نئوكانهاي آمريكايي» را توسط من پاك و «طيّب و طاهر» نمايد بايد جواب آن را هم بدهد. تقاضاي من اين است كه بيش از اين چاه ويل نظام آخوندي را در راه مبارزات حق طلبانة مردم داغدار گود ننماييد. قضاوت تاريخ بسيار بيرحمانه است و اين پريشانگوييها نه دردي را از دردهاي فزاينده مردم چاره مي كند و نه ترا از پاسخگويي در برابر همين مردم, پس از سرنگوني اين دجالان مردمكش, معذور خواهد داشت. خوبِ خوب يادت باشد:
«فردا كه بر من و تو وزد باد مهرگان ـ آن گه شود پديد كه نامرد و مرد كيست»
دوازدهم آذرماه 1386=سوم دسامبر2007