زدوبند در سال ۱۳۵۷ در نوفل لوشاتو و تهران انجام شد و انقلاب ایران که می رفت تا بهاری آزادی را به ملت ستمدیده به ارمغان آورد، به سرقت رفت و مسیری که می رفت به حاکمیت ملی منتهی شود به ناکجاآباد ولایت مطلقه فقیه سردرآورد. راستی این به قول حافظ «نودولتان استرنشین»، در آن روزهایی که مبارزه برای آزادی خون می طلبید، کجا بودند و کدام دستهای پنهانی آنها را بر اریکه قدرت نشاند؟ باز خوانی یادمانده های آن دوران، برای ما قربانیان فجایع نظام استبداد زیر پرده دین، درسهای بسیاری را برای آموختن و بهره گیری در مبارزه با این حکّام جائر، به همراه خواهد داشت.
وقتی به عراق رفتم در اولین دیدار با خمینی به او گفتم برای مخالفت با رژیم شاه اعلامیه یی بدهد. گفت زمینه یی ندارد، یعنی این که کسی به حرفهای من اهمیتی نمی دهد.
در همان ماهها مرتضی مطهّری به عراق آمده بود و در جواب خمینی که پرسیده بود اوضاع مردم چطور است؟ گفته بود وضع مردم ایران خوب است و در مقام استدلال گفته بود وقتی ما ته مانده غذایم را به رفتگر محله مان می دهیم، او حاضر نمی شود آن را از ما بپذیرد، این امر نشان می دهد که وضعشان خوب است.
اما هنوز یک سال از این حرف نگذشته بود که «سیاست حقوق بشر» جیمی کارتر، رئیس جمهور وقت آمریکا، در کشوری که آن را «جزیره ثبات» می نامیدند، آتش فشانی برپا کرد که هیچ قدرتی قادر به جلوگیری از آن نبود و شاه هم وقتی «صدای انقلاب» مردم را شنید که سیل از کوه سرازیر شده بود و که کمتر از دو ماه و نیم بعد از آن، انقلاب جوشان مردم به پاخاسته، تسمه از گرده گاو نظامش کشید و آن را از سر تا به پا از هم درید.
صادق قطب زاده با «اریک رولو»، خبرنگار روزنامه «لوموند» به عراق آمد و با خمینی مصاحبه کرد. این اولین مصاحبه خمینی با یک خبرنگار خارجی در عراق بود. بازتاب این مصاحبه در داخل و خارج نقطه عطفی برای خمینی بود.
خبرنگار در ابتدای مصاحبه برای خمینی سنگ تمام گذاشت و او را پیرمردی عارف و ساده زیست معرفی کرد که در یک محله فقیرنشین نجف سکونت دارد.
خمینی در آن مصاحبه وقتی دربرابر این سؤال خبرنگار قرارگرفت که «آیا شما قصددارید به جای شاه بر تخت سلطنت بنشینید؟» خودش را جمع وجور کرد و جواب داد: نه سنّ من و نه رغبت من و نه موقعیت من اجازه چنین چیزی را نمی دهد و در یک کلام حرفش این بود که روحانیون به دنبال کسب قدرت نیستند.
صادق قطب زاده به عنوان مترجم در این مصاحبه شرکت داشت.
خمینی در ابتدای تکیه زدن بر مسند ولایت، در تلویزیون در تجلیل از قطب زاده گفت: من قطب زاده را بزرگ کرده ام، اما وقتی خر مرادش از پل رد شد، دستور تیرباران صادق قطب زاده را صادر کرد تا اسرار بندوبستها که او بر آنها واقف بود، برای همیشه مکتوم بماند.
در همان روزها یک روز احمد خمینی از قسمت «اندرونی» خانه خمینی به قسمت بیرونی آمد و به علی اکبر محتشمی پور و فردوسی پور گفت: ضبط صوتها را آماده کنید که «آقا» سخنرانی دارد.
خمینی در این سخنرانی در انتقاد به مخالفتهای آخوندهای قشری با روشنفکران، با لحن تندی خطاب به آنها گفت: شما که فردا وزیر و وکیل نمی شوید، دست از اختلاف با روشنفکران بردارید. مگر نمی بینید دیگران نامه هایی در انتقاد به اولیای امور می نویسند و یا سخنرانی می کنند و کسی به آنها کاری ندارد، شما هم بنویسید و بگویید. هیچ خطری شمارا تهدید نمی کند. دوران زندان و اعدام به آخر رسیده است.
این سخنرانی با تلفن برای ایران فرستاده شد و از طریق مساجد و هیاتهای مذهبی پخش شد.
در دیماه ۱۳۵۷ دکتر ابراهیم یزدی سفری به آمریکا داشت و در وزارت خارجه بر سر میز ایران نشست و موافقت آمریکایی ها را برای بازگشت خمینی به ایران گرفت.
حالا بعد از سی و یک سالی که این نظام قرون وسطایی دمار از روزگار مردم درآورده است، سؤال کلیدی همچنان این است که روحانیونی که هیچ تجربه یی در کار سیاست و مبارزه و کشورداری نداشتند، چگونه و با کدام پشتوانه یی توانستند در آن روزها دست بالا را داشته باشند و حرف آخر را بزنند؟ این یک سؤال تاریخی برای امروز و نسلهای آینده ایران است و بدون تردید روزی که همه حقایق پشت پرده آشکارشود نام آن را بزرگترین زدوبند تاریخی در انقلاب نام گذاری خواهند کرد.
در آن روزها «فقها» و «واعظان» مرتبط با خمینی، برای رسیدن به قدرت بادآورده در «خلوت»، «آن کار دیگر» می کردند و برای دستیابی به این هدف هر وسیله یی را مجاز می شمردند و از امکانات و پشتیبانیهای ساواک شاه و رئیس آن، سپهبد مقدم، برخوردار بودند. محل این دیدارهای پنهانی هم خانه مرتضی مطهری بود، که آیت الله منتظری در خاطراتش به گوشه هایی از آن اشاره کرده است، ازجمله این که مقدم، رئیس کل ساواک توسط باصری نیا، رئیس ساواک قم به مطهری پیغام داده بود که مایل است قبل از سفرش به پاریس برای دیدار خمینی، او را ببیند و سفارشی دارد. هاشمی رفسنجانی هم در خاطراتش به این دیدارهای مخفیانه اشاره تلویحی دارد بدون آن که به مذاکراتی که در این دیدارها بین طرفین صورت گرفته اشاره یی داشته باشد.
در حکومت شاه که هیچ روزنامه و حزب یا انجمنی نمی توانست آزادانه فعالیت کند، انجمن ضد بهائیت «حجّتیه» شیخ محمود حلبی، که بعضی از سران کنونی رژیم کنونی مانند شیخ محمد یزدی از اعضای فعال آن بودند، از طرف ساواک، اجازه یافته بود که علیه بهائیان فعالیت کند. در آن زمان برخی از آخوندهایی که بعد از انقلاب ۵۷ بر مسند قدرت غصبی تکیه زدند، از همه امکانات دولتی و غیردولتی برخوردار بودند و بعضی از آنها مانند سیدمحمد بهشتی و محمدجواد باهنر که در خدمت فرخ رو پارسا، وزیر آموزش و پرورش شاه، بودند و کتابهای درسی تعلیمات دینی را تدوین می کردند و مرتضی مطهری هم مشغول کار و زندگی خود بود و هم کتابهایش اجازه چاپ داشتند و هم در هفته نامه هایی مانند «زن روز» مقاله می نوشت. هم با حاکمیت بودند و هم خودشان را همراه مردمی نشان می دادند که از دستگاه شاه بیزار بودند و پاتو ق اینها هم به طورعمده مساجد بالای شهر تهران بود.
سؤال اینجاست که چگونه این «کبوتران دوبرجه» که دستی از نزدیک در آتش سوزان انقلاب نداشتند و درد و داغ آن را احساس نکرده بودند، در اثر جانبازیهای جوانان در خون تپیده مردم محروم، صاحب انقلاب شدند و نام خود را هم «روحانیت مبارز» گذاشتند در حالی که پای این جماعت خوش نشین در رژیم شاه به خاطر مبارزه با آن رژیم حتی به کلانتری هم نرسیده بود تا برسد به زندان و شکنجه گاههای مخوفی مثل اوین. البته بعضی که به اتهاماتی مانند همکاری با مجاهدین خلق دستگیر شده بودند، همانند هاشمی رفسنجانی و ... به زندان افتاده بودند به مرور دربرابر ساواک وادادند و با نوشتن توبه نامه و عفو و گفتن «سپاس شاهنشاها» یعنی سرسپردن به درگاه شاه، از زندان آزادشدند و برای تاسیس «شورای انقلاب» به «علما» همدست دیگر خمینی پیوستند.
لازم به ذکر است که مؤسّسین اولیه «شورای انقلاب» پنج نفر بودند به این شرح: سید محمد بهشتی و محمد جواد باهنر ـ وابسته به فرخ رو پارسا وزیر اموزش وپرورش شاه،
مرتضی مطهری که هرگز در تمام مدت عمر به مبارزه اعتقاد نداشته و رفسنجانی در خاطراتش به این مساله اشاره می کند که وقتی از زندان بیرون آمدم انها که مبارزه را تخطئه می کردند وارد سیاست شده بودند و اشاره اش به مرتضی مطهری بود.
عبدالکریم موسوی اردبیلی که پیشنماز یکی از مساجد بالای شهر و آخوندی بسیار محافظه کار بود و هاشمی رفسنجانی هم در بساز و بفروشی معروف.
این پنج نفر «شورای انقلاب» را تشکیل دادند و مرتضی مطهری برای گزارش چون و چند آن به خمینی، به پاریس آمد و با خمینی در پشت درهای بسته اتاقی که همه را از آن بیرون کرده بودند، خلوت کرد و او را در جریان دیدار های مکرّر با سپهبد مقدم، رئیس ساواک، و تشکیل «شورای انقلاب» گذاشت و فوری به تهران باز گشت.
بعد از این دیدار به دو نفر دیگر هم به اعضای شورای انقلاب اضافه شدند: شیخ محمدرضا مهدوی کنی، پیشنماز مسجد جلیلی و سیدعلی خامنه ای،روضه خوان.
اعضای مؤسس شورای انقلاب، از این مرحله به بعد، همه کارها را با خمینی هماهنگ می کردند و طوری وانمودمی کردند که خمینی شورای انقلاب را تشکیل داده است. در همان دوران آیت الله طالقانی در فکر تاسیس شورای انقلاب بود، اما باند زد و بندچی دست بالا را داشتند و توانستند خط خودشان را پیش ببرند.
هر روز مصاحبه های مفصل انجام می شد. روزی چندین نوبت از صبح تا شب گروه گروه خبرنگاران خارجی را برای مصاحبه نزد خمینی می بردند و دکتر ابراهیم یزدی مترجم بود. در اکثر قریب به اتفاق این مصاحبه ها من حضور داشتم. این مصاحبه ها در حقیقت پاسخهایی بود که به طرفهای خارجی داده می شد. بعضا سؤالات را دکتر یزدی به خبرنگاران می گفت تا نظر خمینی را در آن مورد بدانند. این پاسخها از اهمیت خاصی برخوردار بود و بر روی آنتنهای خبرگزاریهای جهان می رفت.
برای این که مساله مصاحبه های بیشتر روشن شود، لازم است نمونه یی را ذکر کنم. خبرنگار روزنامه اطلاعات به پاریس آمده بود. به اتاق تلفن خبر رسید که روزنامه اطلاعات تیتر زده است مصاحبه اختصاصی با خمینی. با شنیدن خبر، همه برآشفته شدند. کدام مصاحبه و برای چه؟ چنین مصاحبه یی انجام نشده بود و می خواستند تکذیب کنند و شاید هم تکذیب کردند. من از حرفهای محتشمی پور چنین برداشت کردم که گفتند تکذیب شد. چنین مصاحبه یی انجام نشد. این نمونه یی بود از آنچه که در آن دوران و روزها می گذشت.
این مصاحبه ها برای اطلاع مردم نبود و اساسا مردم همان مردم همیشه در صحنه بودند و نمی بایست از کمّ و کیف مسائل مطلع شوند.
سی و یک سال از آنچه که در پشت پرده انجام شده گذشته است و میوه تلخ آن را همه مردم ایران شبانه روز با گوشت و پوست خود لمس می کنند و بسیاری از دست اندر کاران آنروزها یا اعدام یا گرفتار دست پخت خود شدند. زندان و تبعید تنها چیزی بود که آنروزها حتی فکرش را هم نمی کردند.
این روزها ماهیت خمینی که چهره اش را مردم مسحور او در ماه می دیدند و در شعارهایشان او را «انقلابی ترین مرد جهان» توصیف می کردند، و ماهیت رژیمی که نام آن شیطان مجسّم را بر آن حک شده است، برای مردم ایران کاملا شناخته شده است. رژیمی که در روز روشن مردم بیگناه را، که برای احقاق حقوق عادلانه خود مبارزه می کنند، زیر ماشین له می کند، حکومتی که با ابراز سرکوب و برپایی دار و زندانهای کهریزک و اوین و شکنجه و کشتار بر مردم مسلط شده است و رسوای خاص و عام است.
اما از این همه جنایت و چپاول و اختناق در این سی و یک سال چه بهره یی نصیب این غاضبان رذالت پیشه حق مشروع مردم شده است؟
این روزها همانهایی که سالها برای از میان بردن مخالفان خود با اختراع الفاظی از قبیل التقاطی و مرتد و محارب، شمشیر علیه شان از رو بسته بودند و هر چهارراه و میدان را برای زهر چشم گرفتن و ترساندن مخالفان به میدان اعدام تبدیل کرده بودند، امروز خودشان در همان چاهی گرفتار شدند که برای معترضان خود حفر کرده بودند. این از عبرتهای هشداردهنده تاریخ است. چنین می پنداشتند که سرکوب دیگران برای آنها دروازه محیطی امن و امان و خالی از دلهره و هراس را باز می کند، اما زهی خیال باطل.
چها که نکردند. آنها در سرکوب و فشار بر مردم هیچ مرزی را نپیموده باقی نگذاشتند: خارج از صفها هیچ حقی در نهضت ندارند ... اما امروز همه شاهدیم که همانهایی که در خارج صف بودند، وارد صف شده اند و برای احقاق حقوق ازدست رفته شان به کمتر از سرنگونی نظام ولایت، رضایت نمی دهند
خمینی در مورد مخالفین رژیمش خطاب به مردم می گفت: «...مخالفین میخواهند میوه زحماتی را که شما کشیدید بچینند... در زمان طاغوت هم هیچ رنجی نبردند ...خودمان نباید استفاده کنیم ... خاک برسر من که بخواهم خون شما ریخته شود، من استفاده اش را ببرم ... زندگی روحانیون را ببینید و با آنهایی که برای بشر دلسوزی می کنند مقایسه کنید، ببینید آنها در چه حالی هستند. زندگی روحانیت چیست؟ ببینید زندگی طبقه کارگر چیست؟ شما چه کردید؟ زنان طلای خود را که ذخیره پنجاه سال، بیست سال، سی سالشان بود به مستمندان دادند، حال باید از شما پرسید شما چه کردید بگویید؟ نمی گویم پول بدهید قلم و قدمتان موافق ...باشد ...این قشر روحانی که در این حجره های کوچک دو سه نفری زندگی می کنند که از همین حجره ها هم بیرونشان کردند. این جمعیت زاغه نشین است همین افراد که در اطراف شهرها هفت نفر هشت نفرشان در یک سوراخ زندگی می کنند، اینها حقوق بشر را بهتر تامین می کنند...» (از سخنان خمینی ـ اطلاعات ۱۶خرداد ۱۳۵۸).
شگرد خمینی این بود که اگر توانستی به مخالفین ضربه کاری واردکنی، لحظه ای به آنها مهلت نده و کارشان را تمام کن و اگر نمی توانی به چنین کاری دست بزنی و زورت به آنها نمی رسد یا در دسترس تو نیستند، به خدعه و نیرنگ متوسّل شو. به کارگرفتن هر وسیله یی برای از میان بردن مخالفان نظام مجاز است. می توانی با آنها از در رفاقت و برادری وارد شوی و وقتی اطمینانشان را به خود جلب کردی، فرصت را غنیمت بشمار و ضربه را به آنها واردکن. او در رابطه با همه طیفهای سیاسی و اجتماعی چنین عمل کرد. پسرش احمد برای پیشبرد چنین سیاستی نقشهای گوناگونی را بازی می کرد و رهنمودهای او را پیاده می کرد.
اما خطاب به شماست ای صنف محترم خوشباوران همیشه در صحنه! به هوش باشید و خوب بدانید که خامنه ای ثروت و قدرت بادآورده را با احدی تقسیم نمی کند. کما این که هیچ دیکتاتوری در ایران چنین نکرد. سی سال تجربه برایتان کافی نیست؟ به دنبال سراب صدارت و وزارت نروید. آیا برایتان روشن شده است که مردم ایران امروز بهای ساده نگری و اشتباهات دیروز شما را می پردازند؟
این اصلاحاتی که فقهای مسندنشین و شرکای آنها در خلوت از آن دم می زنند، فریبی بیش نیست. تجربه همین سی و یک سال هم نشان داده است که گردانندگان نظام بارها شما را تا لب جوی برده اند و تشنه بر گردانده اند.
به خاطر آرزوهای رنگین و رؤیاهای پنبه دانه یی تان مردم را به گردابی دیگر نکشانید.
۱۹بهمن ۱۳۸۸ (۸ FEVRIER ۲۰۱۰)