فقط برای یک نخود تریاک


بازاریان، این ملاهای تازه به پول ومقام رسیده را از نزدیک می شناسند. از آن جمله خامنه ای و رفسنجانی که دستشان برای گرفتن وجوهات شرعیه به سوی بازاریان دراز بوده وهمیشه التماس دعا داشتند.
در سال ۱۳۴۶که قرار بود مدرسه رفاه را بسازند هاشمی رفسنجانی در بازار تهران به مغازه های فرش فروش ها می رفت و قدم رو می زد و برای گرفتن دوهزار تومان جلوی همه تعظیم می کرد وبه انبار فرش مرحوم حاج حسین اخوان فرشچی در پاچنار کوچه فراشباشی می رفت تا بتواند از او پول بگیرد و اولین قلم ۲۰۰هزار تومان را برای خرید مدرسه رفاه از ایشان گرفت. و این از بزرگترین موفقیتهای او بشمار می رفت که توانسته است یکنفر را سر کیسه کند. در تابستان سال۱۳۴۸ به مشهد رفته بودم. ظهر بود سید علی خامنه ای را در بازار سرشور قسمت فرش فروش ها دیدم. او مرا به حجره سید محمد ارتضا دعوت کرد تا با هم صحبت کنیم و بعدها شنیدم که به بهانه های مختلف مرتب هر روز او در بازار قدم می زند تا پولی برای یک نخود تریاک گردآوری نماید.
در آن دوران موتلفه ای ها در هفت آسمان یک ستاره نداشتند شاگرد بازار و جزو کسبه خرده پا بودند و پولدار ها به آنها اعتنائی نداشتند تمام مساجد مرغوب در اختیار طرفداران مراجع دیگر بود، و منبری های طرفدار خمینی کم بودند. کسانی مثل شیخ مرتضی انصاری بر روی منبر به خمینی بد و بیراه هم می گفتند. آخوند وحید خراسانی، که در دوران حاکمیت آخوندها به سلطان شکر تبدیل شده است، هم اساسا طرفدار خمینی نبود.
بعد از انقلاب که آخوند ها بر سر چاه نفت نشستند وخود را خدای مردم دانستند فرزندان بازاریانی را که از آنها پول می گرفتند و یا به خانه های آنها می رفتند اعدام کردند یا به زندان و شکنجه گاه های ولائی انداختند چرا که مقام شامخ همان روضه خوانهای دو ازاری را به رسمیت نمی شناختند.
خمینی در رهنمود های خود سال ۱۳۵۸ به سران حکومت گفته بود وای به روزی که بازار از حکومت روی برگرداند! آن روز دیگر کار حکومت تمام است. یعنی مرگ حتمی اش فرا رسیده و آن روز همین حالا است! چرا؟
طیفهای سنتی و مذهبی در بازار هستند و وجوهات شرعیه از بازار به بیوت مراجع می آید. بسیاری از مساجد و هیات های مذهبی را بازاریان پایه گذاری وتامین می کنند. وقتی این طیف ها هم مهر ورزی آخوندها را در کوچه و خیابان به چشم می بینند منتظر فرصت هستند تامخالفتشان را ابراز نمایند.
توجه داشته باشیم قبل از انقلاب بازاریان همان کسانی بودند که، بدون مامور وزارت دارائی، هر سال بابت وجوهات بخشی از در آمد خود را داوطلبانه به اخوند ها می دادند. و آنها پول بسیاری را با دست به دست کردن به اصطلاح حلال می کردند. پس حالا این سؤال مطرح می شود که چرا آنها با حاکمیت به مخالفت بر خاسته اند؟ و چرا دیگر برای خامنه ای تره خورد نمی کنند؟
بازار تهران طی یکصد سال گذشته در صحنه سیاسی و اجتماعی فعال بوده است. در دوران دکتر مصدق از جبهه ملی حمایت می کرد. و کسانی همانند حاج محمدشمشیری صاحب چلوکبابی شمشیری مصدقی بوده اند.
بعد از انقلاب فعالین سیاسی دو طیف شدند. یعنی طیفی با مجاهدین خلق و طیفی با موتلفه ای ها و میوه چینان حرفه ای که یک شبه انقلابی دو اتشه شده بودند و بر سر سفره حاضر آماده نشستند و سازمان اقتصاد اسلامی را تشکیل دادند و هم اکنون از میلیارد ها می باشند. با وجود این باز هم بازار طی سی سال گذشته چنین بود.
کسانی که به حمایت از مجاهدین خلق بر خاستند بسیاری تیرباران شدند و سهمشان از انقلاب زندان و شکنجه و هزاران بد و بیراه بود و هست.
در خرداد۱۳۶۰میلیشیای مجاهدین خلق در بازار تهران نشریه می فروختند و فضای سیاسی به سود آنان بود. آنها در سبزه میدان میز کتاب می گذاشتند و پای میز کتاب علی اصغر زهتابچی از زندانیان سیاسی زمان شاه می ایستاد و چماقداران جرأت نمی کردند میز کتاب را بهم بریزندزیرا اوچهره محبوبی بودوچماقداران نمیتوانستند به اوحمله کنند
بالاخره نیروهای وچماقداران به میز کتاب حمله کردند وزهتابچی پرچم مجاهدین خلق را بر دوش خود گرفته بود ودور سبزه میدان راه می رفت وفریاد زنده باد آزادی سر می داد ولرزه بر باند چماقدارن می انداخت.
۲۵ خرداد ۱۳۶۰ تظاهرات علیه حزب چماق بدستان از سه نقطه بازار تهران شروع شد. از چهار سوق بزرگ که حاج احمد جواهریان در آنجا بود، و از پاچنار، و از بازار عباس آباد حمام چال. علی اصغر زهتابچی در بازار عباس آباد روبروی حمام چال دستگیر شد، و او را به داخل حمام بردند تا نیروهای کمکی بیاید بعد هم او را به اوین منتقل کردند
بعد از سی خرداد ۱۳۶۰ او جزو اولین دسته از تیرباران شدگان بود. در روزنامه های رژیمی جرم او مشارکت در تظاهرات سی خرداد ذکرشده بود.
در شب سی خرداد ۱۳۶۰ حسین تهرانی کیا که در رژیم شاه به اعدام محکوم شده بود در خانه اش در خیابان آب منگل دستگیر و سپس تیرباران شد
حاج احمد جواهریان درمغازه اش که لوازم خانگی می فروخت در بازار روبروی مسجد بزازها دستگیر و تیرباران شد.
حاج محمد مصباح در درگیری به شهادت رسید و دخترش، فاطمه که تنها سیزده سال داشت و پسران وعروسش همگی تیرباران شدند.
عطااله حاج محمودیان انسان وارسته واز بازاریان طبقه محروم و از زندانیان سیاسی و حیدر نیاکان و کریم دستمالچی و سید محمد جلالی تهرانی وصادق کاتوزیان واوسطی و ناظمی و حسین سنجری تیرباران شدند وبسیاری دیگر مثل لطیف ضابطی به شهادت رسیدند
نام بسیاری از بازاریانی که فرزندانشان تیرباران شدند در خاطرات آیت الله منتظری آمده است.
اما با وجود این برخی از مفسرین سیاسی، بازار را از روی روزنامه های آخوند ها می شناسند وفکر می کنند بازار یعنی مؤتلفه و باند عسگراولادی و بادامچیان یا رئیس انجمن اسلامی بازار حاج احمد کریمی واکبر کریمی که در زندان اوین کارمی کردند. اما بد نیست اشاره کنم امروز باند مافیائی مؤتلفه در بازار کمتر از پنجاه نفر می باشند و جرات اظهار وجود ندارند.
به این نکته بیشتر توجه داشته باشیم نود در صد بازاریانی که در انقلاب۵۷ مشارکت داشتند جایشان را به نسل بعد داده اند. و نسل جدید بازار نسلی عصیانگری است که ستم آخوند را با گوشت وپوست خود حس می کند.
وهم اکنون بازاریانی در سیاهچالهای اوین هستند که بعد از سالهای متمادی در زندان بودن شجاعانه مقاومت می کنند و تسلیم آخوندها و جلادانشان نشده اند
این شیر دلان را با آن دسته از زندانیانی مقایسه کنید که پایشان به اوین نرسیده توبه نامه را در تلویزیون می خوانند و همکاران دیروز خود را عامل امریکا می خوانند
تحلیل گران سیاسی که در خارج از کشور برای رادیو تلویزیون ها تحلیل باب روز می دهند از بافت اجتماعی این قشر اطلاعی ندارند و تصور می کنند که این قشر از جامعه در گوشه ئی از ایران در آسایش کامل به سر می برند و امروز به خاطر مالیات هفتاد در صدی شروع به مخالفت کرده اند.
تا آنجا که من اطلاع دارم در تظاهرات سال گذشته همین بازاری ها مشارکت دااشتند و کمتر خانواده یا فامیلی در بازار تهران هست که طی سی سال اعدامی یا زندانی سیاسی نداشته باشد.
پسر یا دختران همین قشر در صحنه مبارزه بودند. به عنوان نمونه هیات انصار الحسین در جنوب تهران توسط بازاریان برپا می شد وهر هفته صبح جمعه خامنه ای یا رفسنجانی و...در آنجا منبر می رفتند و روضه می خواندند. بعد از انقلاب نوه حاج سید اکبر کلینی و پسر حاج حسن معینی اعدام و یا کشته شدند. این دو نفر از جمله کسانی بودند که جلسات هیات انصار الحسین در خانه های آنها برگزار می شد.
امروز نیز فرزندان بسیاری از همین بازاریان شریف در خارج کشور در مبارزه با دایناسورها هستند و یا در اشرف در صفوف مجاهدین خلق در نبردی نابرابر اما شرفتمندانه ایستاده اند و آخوندها دادشان از همین ها به هواست.
ماهیت ارتجاعی و ضدملی حاکمیت باعث می شود که همه اقشار و طبقات مردم در یک صف متحد به صورت عملی با طبقه حاکمه و انگلهای وابسته به آنها قرار گیرند. بازاریان شریف کوچکترین فرصتی را غنیمت شمرده و دست به اعتراض می زنند. کما این که در جریان تظاهرات اخیر هم حرکت از یک اعتراض صنفی آغاز شد و بلافاصله به شعار مرگ بر خامنه ای تبدیل رسید.
در اعتصاب دفعه گذشته بازار عبدالله کسائی، رئیس خود فروخته صنف فرش فروشها، به اعتصاب کنندگان می گوید مغازه هایتان را باز کنید! اما آنها او را هو می کنند و او از صحنه می گریزد و بعد از مدتی با آژدان و گارد به بازار بر می گردد.
و امروز ، با اعتصابی که بازارایان شریف راه انداختند نشان دادند که بازار جدا از جامعه ایران نیست. اگر ظلم وستم آخوندها گریبان همه اقشار جامعه را می فشارد، بازاریان نیز در این ستم ملی مورد ظلم واقع شده اند و همراه با سایر اقشار به اعتراض برخاسته اند. آنها که بازار را فقط در ویترینهای بازار جواهر فروشها می بینند نمی دانند صدها هزار کسبه خرده پا ورشکست شده اند، دست فروشان و اسطه ها و شاگردان بازار و کارگران در همین بازار به نان شب محتاج هستند، و دراین بخش ها پتانسیل مبارزاتی بسیاری نهفته است. این واقعیت را بیش از هرکس باندهای مافیایی حکومتی مثل مؤتلفه و آخوندها می دانند و ترسشان هم از همین است.
در پایان لازم است به دو نکته اشاره کنم. اول این که نباید با پزهای چپ نمایانه یک حرکت مردمی نادیده بگیریم. احساس مسئولیت نسبت به حرفها و موضعگیریهایمان باید به گونه ای باشد که بر وحدتمان بیفزاید . دوم این که به نظر من حاکمیتی که شهروندانش را بی رحمانه سرکوب می کند، شایسته این نیست که هیچ یک از بازاریان شریف به آن مالیات بدهند. باید هرطور که می توانیم صف خودمان را از باند حاکم جدا کنیم. باید این باند فاسد و دزد و غارتگر را بایکوت و تحریم مطلق کرد.
۲۱تیر ۱۳۸۹