از ساواکی نباید انتظارداشت حقیقت را
بگوید. با داغ و درفش بر مردم فخر می فروختند و با زندان و شکنجه و اعدام، خودشان
را صاحب مردم و ایران می دانستند. در این مقاله سخن درباره پرویز ثابتی، «مقام
امنیتی» معروف و دومین فرد شاخص ساواک شاه در دهه پنجاه است. ثابتی در کتاب «در
دامگه حادثه» بر بسیاری از حقایق پرده انکار میکشد و بسیاری از حقایق را ناگفته می
گذارد. درباره سفر شاه به آلمان ـ که با اعتراضات گسترده دانشجویان ایرانی و آلمانی
روبرو شد ـ و حمله چماقداران و لباس شخصی های ساواک به دانشجویان معترض که به قتل
یک دانشجوی آلمانی انجامید، حتی اشاره یی نمی کند. این «مقام امنیتی» قَدرقدرت آن
روزها، که هیچ خدایی را بنده نبود و خود را مالک جان و مال زندانیان می دانست و از
هیچ جنایتی رویگردان نبود، وقتی از یابوی قدرت به زیرکشیده شد، مثل موشی نیمه جان
در گوشه یی خزید و از ترس این که خونهای به ناحق ریخته شده دامنش را بگیرد، سالها
دم فروبست. حالا که پشمی به کلاه ولی فقیه نمانده و رسوای جهان شده و در غرقاب
بحرانهای چاره ناپذیر درحال غرق شدن است، دستهای پنهان و آشکار از هر سو درازشده
است تا این مرده محتضر را از مرگ سهمگینی که در کمین اوست، برهانند. ثابتی نیز برای
اجرای مأموریتی در این زمینه وارد میدان شده است.
اطلاعاتی ها می دانستند ثابتی کجاست و
مأمور حلقه به گوششان، عرفان قانعی فرد، را برای مصاحبه به سراغش فرستادند تا آسمان
و ریسمان را به هم ببافد و به خیال خامشان، هم برای ساواک آبرویی بخرد و هم عصای
زیر بغل رژیم ولایت فقیه پا به گور شود. نفتخواران هم، از چپ و راست، برایش تریبون
آماده میکنند تا شاید بتواند با حرّافیهای پوشالی، ذهنها را نسبت به حقایق دو نظام
خودکامه شاه و شیخ به بیراهه اندازد.
آیا «صدای آمریکا» و «بی. بی. سی» هنوز به
این حقیقت روشن پی نبرده اند که این آمران و عاملان دستگاه سرکوب وقتی بر خر قدرت
سوارند، اندیشه یی جز شکنجه و کشتن و به صُلّابه کشیدن انسانهای آزادیخواه ندارند؟
یا هم، می دانند و چون خودشان هم از آن قماشند، دِشنه ستمگران را تیز می کنند و
جاده صاف کن استبداد شاه و شیخ شده اند؟
گردانندگان استبداد شاه و شیخ، اعمّ از
ساواکی یا پاسدار، وقتی بر صدر نشسته و فرمان می دهند، برای حفظ بقایشان جز به شلاق
و شکنجه و اعدام و زندانی کردن آزاداندیشان نمی اندیشند. سرکوب، تنها ضامن بقای شاه
و شیخ است. این حقیقت را تجربه غنی مبارزاتی دیروز و امروز مردم ایران به اثبات
رسانده است و تردیدی هم در آن نیست. با سرکوبگران دیروز نمی توان راه آزادی فردا را
هموار کرد. اگر آنها بویی از انسانیت برده بودند با وحشیانه ترین وضع، دست به
خونریزی و سرکوب نمی زدند. ماهیت این جماعت با گذشت زمان عوض نشده است. با دروغهای
امروزشان زمینه کشتار فردا را می چینند و به نظام جبّار آخوندی که دست پخت ساواک
بوده است، فرصتِ بقا فراهم می کنند. امّا زهی خیال باطل!
ثابتی را در رفتار امروزش بهتر می توان
شناخت. در برابر قدرت رام است و برای رضای سرکردگان نظام آخوندی، حقایق پشت پرده
ساواک را ـ که ممکن است به موقعیت کنونی آنها لطمه بزند ـ یا نمی گوید یا آنها را
وارونه جلوه می دهد. بر روی مهره های مرده و از دور خارج شده رژیم و کارتهای سوخته
یی مثل شیخ شجونی، فلسفی، بهشتی، مطهّری یا مزدور و کاسه لیس لورفته ساواک شاه و
شیخ از قبیل احسان نراقی و... مانور می دهد و اشاراتی به ارتباطاتشان با ساواک شاه
میکند، تا بدینوسیله سفید سازی و وانمود کند که گویا به استخدام در نیامده و
مخالفتهایی هم با این رژیم دارد . اما شگفتا که سفید سازی این سردژخیم ساواک شاه در
رابطه با رژیم آخوندی، حتی در حد مزدوران اعزامی وزارت اطلاعات به خارج کشور نیست
که فرمول «۲۰- ۸۰ » را به کار می بستند و دستشان باز بود که عند اللزوم حتی
بالاترین مقامات و سمبلهای رژیم را هم به باد فحش و طعن و لعن بگیرند تا ضدیت و لجن
پراکنیشان علیه مجاهدین و اپوزیسیون واقعی رژیم، به حساب آخوندها گذاشته نشود و به
مثابه دم خروس مزدور بودن خودشان، مخاطبین را هوشیار نکند.
الغرض، سفید سازی ثابتی، به این حد نمیرسد
زیرا کلمه یی درباره خامنه ای، بر زبان نمی آورد، یا از تمدید پاسپورت خمینی توسط
سید محمود دعائی در بغداد چیزی نمی گوید؟ می گوید در بیت خمینی در نجف مأمور
داشتیم، امّا از مأمور یا مأموران ساواک در خانه خمینی نامی نمی برد، یا کلمه یی از
پرونده های ساواک درباره همراهان و همکاسه های خمینی در نجف که پس از انقلاب ۵۷ به
نان و نوا رسیدند و بر مسند ریاست نشستند، بر زبان نمی راند. آخر، چاقو که دسته اش
را نمی بُرد! و حال آنکه درخوش خدمتی و همدردی و همزبانی با آخوندها و جلادان حاکم
علیه پیشتازان مجاهد و انقلابی و در لجن پراکنی طراز شیخ و شاهی برضد آنها، به
هیچوجه فروگذار نمیکند.
در زیر چند نمونه کوتاه از کتاب «در دامگه حادثه» پرویز ثابتی از نظرتان می گذرد:
در زیر چند نمونه کوتاه از کتاب «در دامگه حادثه» پرویز ثابتی از نظرتان می گذرد:
ـ «روزی با هویدا در ایام نخست وزیری،
درباره گروههای چریکی و... صحبت می کردیم و می گفتم که "اینها سیانور به همراه
دارند وقتی قرار ملاقات می گذارند، سیانور زیر دندانشان است که اگر دستگیر شوند،
فوراٌ قورت بدهند و باعث مرگ سریع بشود..." هویدا گفت که "۲ تا از این قرص سیانور
ها به من بدهید!". گفتم: "برای چه کاری می خواهید؟" در جواب گفت که "اگر اتفاقی
افتاد، ما هم قورت بدهیم ...!" گفتم: "شما برای چه؟" ... حالا هنوز، هیچ خبری نبود
و حدود ۵ـ۴ ماه قبل از انقلاب سال ۱۳۵۷ بود.
در سال آخر به من گفت: "با این شیوه یی که شاه دارد جلو می رود، یعنی این که همه چیز تمام شد" و من هم به وی گفتم که اگر حادثه یی رخ دهد کسی با شما کاری ندارد، کاری که این افراد دارند با شاه است و نصیری و من و سلسه مراتب اینهاست. دیگر کسی به شما کاری ندارد» (در دامگه حادثه،چاپ اول، ۱۳۹۰، صفحه ۲۲۰).
ـ «شاه فکر می کرد هر انتقادی علیه دولت یعنی انتقاد از شاه... ایران انگلستان یا اسکاندیناوی نیست که بگویند یک شاهی در آنجا نشسته و هیچ کاره است. فقط سمبل است و سلطنت بکند نه حکومت ... در ایران مردم می گفتند اگر هیچ کاره است، پس چرا هست؟ فلسفه وجودی اش چیست؟» (ص۲۲۵).
«در اوئل سال ۱۳۵۱ دادگاههای مختلف نظامی پنجاه و چند نفر از اعضای گروههای تروریستی را محکوم به اعدام کرده بودند که می بایستی در فاصله کوتاهی، گروه گروه، اعدام شوند ... قرارشد در یک کمیسیون سه نفره، با شرکت سپهبد بهزادی و سپهبد جعفری و من، اعضای دائمی این کمیسیون باشند. در جلسات اولیه این کمیسیون، پرونده آن پنجاه و چند نفر، یک به یک، مورد بحث قرار گرفت ... بیست و چند نفر مستحق اجرای حکم اعدام ... تشخیص داده شدند و نظریات کمیسیون... به وسیله وزیر جنگ به عرض شاه رسید و با آن موافقت [کردند] و احکام به مورد اجرا گذاشته شد. از آن به بعد هم سالها این روال ادامه داشت و محکومیت هرکس قطعی می شد، پرونده در کمیسیون سه نفره مورد رسیدگی واقع و اظهار نظر می شد و در تمام این مدت شاه همه نظریات را به استثنای یک مورد تصویب کرد و آن یک مورد راجع به دختری از اعضای مجاهدین خلق بود ... کمیسیون موافقت کرد چون او دختر جوانی است و ممکن است اعدام او عکس العمل مناسبی در جامعه نداشته باشد، زن بودن او کیفیت مخفّفه در نظر گرفته شود و مستحقّ یک درجه تخفیف شناخته شود. امّا موقعی که اظهار نظر کمیسون به وسیله وزیر جنگ به عرض شاه رسید. شاه گفته بود ما گفته ایم زنها و مردها در جامعه مساوی هستند، تبعیض چه معنایی دارد؟ ... نتیجتاٌ این دختر نیز اعدام شد» (ص ۲۹۷).
ـ «من احسان نراقی را موقعی که در ایران بود لااقلّ هفته یی یکبار می دیدم و درباره مسائل مختلف حرف می زدیم... نراقی در اوائل کمونیست بود ...حسن پاکروان رئیس ساواک بود ... نراقی با پاکروان خیلی نزدیک بود... نراقی حالت مشاور پاکروان را داشت ... وقتی نصیری به ساواک آمد ... نراقی شد مشتری بنده... در تمام مدت با من تماس داشت. پس از انقلاب چندین بار از من تشکّر کرد. چون من در پرونده اش هیچ نشان و ردّی باقی نگذاشتم که نشان بدهد او با من تماس و ارتباط داشته و اطلاعاتی می داده ... من از این اطلاعات استفاده می کردم اما هیچ جا منعکس نمی کردم که منبع خبر چه کسی است. بدین جهت از من خیلی ممنون است» (ص ۳۲۱).
ـ «در آن سالها، شاه مصاحبه یی کرده و گفته بود اگر در شاخ آفریقا، بین سومالی و سودان، جنگی در بگیرد، ما بی طرف نمی مانیم! ما هم گزارشی درست کردیم که در محافل سیاسی تهران، فرمایش اعلیحضرات را نقد می کنند که ما در شاخ آفریقا چه منافعی داریم که اگر جنگی بشود ایران دخالت می کند. نصیری آمد و گفت که اعلیحضرت خیلی عصبانی شده و گفته است: بگویید این آدمها چه غلطهایی می کنند و این غلطها به اینها نیامده! ... نصیری هم در پاسخ شاه گفته بود که قربان! این گزارش بر گرفته از سخنان محافل سیاسی تهران است و شاه هم پاسخ داده بود: "محافل سیاسی تهران چه گُهی هستند!؟"» (ص۳۷۳).
در سال آخر به من گفت: "با این شیوه یی که شاه دارد جلو می رود، یعنی این که همه چیز تمام شد" و من هم به وی گفتم که اگر حادثه یی رخ دهد کسی با شما کاری ندارد، کاری که این افراد دارند با شاه است و نصیری و من و سلسه مراتب اینهاست. دیگر کسی به شما کاری ندارد» (در دامگه حادثه،چاپ اول، ۱۳۹۰، صفحه ۲۲۰).
ـ «شاه فکر می کرد هر انتقادی علیه دولت یعنی انتقاد از شاه... ایران انگلستان یا اسکاندیناوی نیست که بگویند یک شاهی در آنجا نشسته و هیچ کاره است. فقط سمبل است و سلطنت بکند نه حکومت ... در ایران مردم می گفتند اگر هیچ کاره است، پس چرا هست؟ فلسفه وجودی اش چیست؟» (ص۲۲۵).
«در اوئل سال ۱۳۵۱ دادگاههای مختلف نظامی پنجاه و چند نفر از اعضای گروههای تروریستی را محکوم به اعدام کرده بودند که می بایستی در فاصله کوتاهی، گروه گروه، اعدام شوند ... قرارشد در یک کمیسیون سه نفره، با شرکت سپهبد بهزادی و سپهبد جعفری و من، اعضای دائمی این کمیسیون باشند. در جلسات اولیه این کمیسیون، پرونده آن پنجاه و چند نفر، یک به یک، مورد بحث قرار گرفت ... بیست و چند نفر مستحق اجرای حکم اعدام ... تشخیص داده شدند و نظریات کمیسیون... به وسیله وزیر جنگ به عرض شاه رسید و با آن موافقت [کردند] و احکام به مورد اجرا گذاشته شد. از آن به بعد هم سالها این روال ادامه داشت و محکومیت هرکس قطعی می شد، پرونده در کمیسیون سه نفره مورد رسیدگی واقع و اظهار نظر می شد و در تمام این مدت شاه همه نظریات را به استثنای یک مورد تصویب کرد و آن یک مورد راجع به دختری از اعضای مجاهدین خلق بود ... کمیسیون موافقت کرد چون او دختر جوانی است و ممکن است اعدام او عکس العمل مناسبی در جامعه نداشته باشد، زن بودن او کیفیت مخفّفه در نظر گرفته شود و مستحقّ یک درجه تخفیف شناخته شود. امّا موقعی که اظهار نظر کمیسون به وسیله وزیر جنگ به عرض شاه رسید. شاه گفته بود ما گفته ایم زنها و مردها در جامعه مساوی هستند، تبعیض چه معنایی دارد؟ ... نتیجتاٌ این دختر نیز اعدام شد» (ص ۲۹۷).
ـ «من احسان نراقی را موقعی که در ایران بود لااقلّ هفته یی یکبار می دیدم و درباره مسائل مختلف حرف می زدیم... نراقی در اوائل کمونیست بود ...حسن پاکروان رئیس ساواک بود ... نراقی با پاکروان خیلی نزدیک بود... نراقی حالت مشاور پاکروان را داشت ... وقتی نصیری به ساواک آمد ... نراقی شد مشتری بنده... در تمام مدت با من تماس داشت. پس از انقلاب چندین بار از من تشکّر کرد. چون من در پرونده اش هیچ نشان و ردّی باقی نگذاشتم که نشان بدهد او با من تماس و ارتباط داشته و اطلاعاتی می داده ... من از این اطلاعات استفاده می کردم اما هیچ جا منعکس نمی کردم که منبع خبر چه کسی است. بدین جهت از من خیلی ممنون است» (ص ۳۲۱).
ـ «در آن سالها، شاه مصاحبه یی کرده و گفته بود اگر در شاخ آفریقا، بین سومالی و سودان، جنگی در بگیرد، ما بی طرف نمی مانیم! ما هم گزارشی درست کردیم که در محافل سیاسی تهران، فرمایش اعلیحضرات را نقد می کنند که ما در شاخ آفریقا چه منافعی داریم که اگر جنگی بشود ایران دخالت می کند. نصیری آمد و گفت که اعلیحضرت خیلی عصبانی شده و گفته است: بگویید این آدمها چه غلطهایی می کنند و این غلطها به اینها نیامده! ... نصیری هم در پاسخ شاه گفته بود که قربان! این گزارش بر گرفته از سخنان محافل سیاسی تهران است و شاه هم پاسخ داده بود: "محافل سیاسی تهران چه گُهی هستند!؟"» (ص۳۷۳).
ـ ثابتی در جواب سؤال "واقعاٌ می شد انقلاب
را کنترل کرد؟» می گوید: « بله، می شد کنترل کرد در صورتی که شاه، اراده مقاومت خود
را بازمی یافت. فردی نظیر سپهبد مقدّم را در رأس ساواک و بعد فردی نظیر شریف امامی
را به نخست وزیری منصوب نمی کرد. در برابر فشار خارجی مقاومت و عنداللزوم روابط را
با آنها قطع می کرد. ضمن مقابله جدّی با مخالفین (کشتار بیشتر)، عوامل فاسد اطراف
خود و یا دولت را کنار گذارده ... نه این که مقاماتی از دولت را که جرمی مرتکب نشده
بودند، فقط به خاطر راضی کردن مخالفین زندانی کند ... به نظر من، بعد از شاه مقدّم
عامل تسریع کننده در بحران بود. مقدم شاه را به رهاسازی بیشتر و سازش با مخالفین
تشویق می کرد» (ص۳۹۷).
ـ «من در اواخر مهر ماه ۱۳۵۷ یک هفته قبل
از این که کنار گذاشته شوم به وسیله هوشنگ نهاوندی، که عازم ملاقات با شاه و شهبانو
بود، برای شاه پیغام فرستادم که مقدّم (رئیس ساواک) با مخالفین رژیم همدردی نشان می
دهد و ارتباطات مشکوک و مضرّ به مصالح ملی برقرار کرده و باید از ساواک کنار گذاشته
شود، که شاه گفته بود که مرا احضار [خواهدکرد] و حرفهایم را خواهد شنید ولی به جای
احضار از کار برکنار شدم» (ص ۵۱۳).
ـ «... نمی دانم چه سالی بود که احمد خمینی
هنوز در ایران بود و نرفته بود ... مصطفی به عراق رفته بود ... هویدا به من گفت که
با سفر احمد خمینی موافقت کنیم و ما موافقت کردیم که رفت ... هویدا این کار را کرد
و نمی دانم چه کسی واسطه بود تا احمد برود» (ص ۵۱۲).
ـ «... آمریکایی ها و انگلیسی ها فکر می
کردند که بازرگان همه کاره می شود و غربیها فکرشان و تمام همّ و غمشان این بود که
بازرگان و سران جبهه ملی، جانشین حکومت شاه می شوند. مقدّم هم در مسیر این برنامه
حرکت می کرد. به همین مناسبت، پس از سقوط رژیم، بازرگان برای سپهبد مقدّم حکمی صادر
کرد که سازمان اطلاعات و امنیت جدید (ساواما) را تشکیل دهد ولی عوامل اطراف خمینی،
که ضد بازرگان بودند، او را بازداشت کردند. بازرگان از طریق مهندس شهشهانی (که
دخترش زن پسر مقدّم شده بود)، اطمینان داده بود که نخواهد گذاشت مقدّم محکوم شود و
عنداللزوم در دادگاه شهادت خواهد داد که مقدم به انقلاب خدمت کرده است. اطراقیان
خمینی از لج بازرگان (یا از ترس افشاشدن روابط پشت پرده!)، سریعاٌ او را محاکمه و
اعدام کردند. در دادگاه انقلاب، مقدم تقاضا کرده بود جلسه سرّی اعلام شود تا او
خدماتش را به انقلاب بر شمرد...» (ص ۵۱۵).
ـ «مقدّم فکر می کرد حالا می شود همه کاره. حکم هم گرفته بود. این که می گویند ساواما بعد از انقلاب درست شد، بی ربط است. ساواما را که رژیم انقلابی درست نکرد... موقعی که بختیار شده بود نخست وزیر، گفته بود ساواک منحل و یک چیز تازه درست کنیم به نام سازمان اطلاعات و امنیت ملی ایران (ساواما) به جای سازمان اطلاعات و امنیت کشور. برای ساواما در دوره بختیار، به وسیله سپهبد مقدّم لایحه تهیه شد ولی به جایی نرسید ...» (ص ۵۱۶).
ـ «مقدّم فکر می کرد حالا می شود همه کاره. حکم هم گرفته بود. این که می گویند ساواما بعد از انقلاب درست شد، بی ربط است. ساواما را که رژیم انقلابی درست نکرد... موقعی که بختیار شده بود نخست وزیر، گفته بود ساواک منحل و یک چیز تازه درست کنیم به نام سازمان اطلاعات و امنیت ملی ایران (ساواما) به جای سازمان اطلاعات و امنیت کشور. برای ساواما در دوره بختیار، به وسیله سپهبد مقدّم لایحه تهیه شد ولی به جایی نرسید ...» (ص ۵۱۶).
ـ در جواب سؤال «مسأله بازجویی شما از
طالقانی و مرتضی مطهری هم صحّت دارد؟» ثابتی می گوید: «اصلاٌ و ابداٌ، نه! در عمرم
هیچ یک از این دو را ندیده ام... در عمرم هیچوقت از کسی بازجویی نکرده ام...
طالقانی صددرصد ضدّ ما بود و با نهضت آزادی بود... مدتی هم مجاهدین را تقویت می
کرد... همیشه آدمی فتنه گر بود. اما مطهّری آدم مرموزی بود و بادستگاه ارتباط داشت
... با دربار، دکتر باهری و دکتر حسین نصر در بنیاد فلسفه شاهنشاهی همکاری می کرد
... ولی در عین حال در حسینه ارشاد هم بود و آدم خطرناکی در آن ایام نبود از لحاظ
ما» (ص ۵۷۶).
اواخر سال ۱۳۵۵ مرتضی مطهّری با پاسپورت
برای دیدن خمینی به عراق و نجف رفته بود. خمینی از او از اوضاع و احوال رژیم و وضع
معیشیتی مردم پرسیده بود. مطهّری به خمینی گفته بود مردم از وضع راضی هستند. برای
نمونه، من ته مانده غذایم را به رفتگر محله می دهم قبول نمی کند. مرحوم صداقت نژاد
که در آن موقع نجف بود، می گفت خانه مطهری در منطقه پولدارهاست و او از وضع مردم
ساکن از سرچشمه به پایین خبر ندارد و وضع همه را مانند خودش می داند. دوسال بعد
همین مطهری طبق رهنمود خمینی و با کمک ساواک و سازمان «سیا» «شورای انقلاب» را
تشکیل داد و بزرگترین زدوبند تاریخ معاصر ایران انجام شد.
ـ «[سیدمحمد] بهشتی ... در آلمان بود و در
مسجد هامبورگ. در آنجا با دستگاه ما کار می کرد با سرتیپ اکبر دادستان (پسر خاله
شاه) و با او خیلی نزدیک بود و صمیمی بودند. دادستان هم آدم خوش گذرانی بود و بهشتی
هم با وی خیلی جور بود و با هم شیطنت می کردند ...خانم بازی می رفتند و الواطی می
کردند و مشروب خوری می کردند ... بهشتی موقعی که آمد ایران، اوایل یک ارتباطی با وی
داشتیم ... تنها یک ارتباط معمولی بود. در زمان وزارت خانم فرخ رو پارسا، موقعی که
او و باهنر شدند مسئول نوشتن کتابهای شرعیّات، نماینده ما با آنها ملاقات می کرد»
(ص۵۷۶).
ـ «با شاهزاده رضا پهلوی دیدار داشته ام
... و او را برای رهبری مبارزه بر کسان دیگری که در صحنه بوده و یا هستند، ترجیح می
دهم»(۶۶۰).
ثابتی در کتاب «در دامگه حادثه» شاه و ساواک و خودش را از هرگونه ستم و سوء رفتاری نسبت به مردم و زندانیان مبرّا اعلام می کند. به بیان او، ساواک در تمام دوران حیاتش جز در راه خدمت به مردم و حفظ کیان ایران کاری نکرده است و خود او نیز که سالها نفر دوم ساواک بوده است، نه از کسی بازجویی کرده و نه دست به شکنجه احدی زده و حتی از محاکمه خسرو گلسرخی یا شهادت بیژن جزنی و یاران فدایی و مجاهدش ـ که در تپه های اوین ناجوانمردانه به دست جلادان ساواک و به دستور همین ثابتی به خون غلتیدند ـ هیچ خبری نداشته است. همه جلادان و دیکتاتورهای تاریخ چنین بوده اند و خود را از جور و اجحاف و هرگونه اختناق و کشتار و شکنجه یی دور و مبرّا و بی خبر قلمداد می کردند. البته تاریخ گوشش به چنین ترّهات و رنگ و نیرنگهایی بدهکار نیست. با این که سی و چند سال است که امثال ثابتی ها برای سپیدکردن روی سیاه ساواک به هر ترفند و دروغ و وارونه گویی دست می زنند، ساواک همچنان روسیاه است و کارنامه جنایتبار رژیم ولایت فقیه نیز هرگز نتوانسته است، ننگ و نفرتی که این دستگاه جهنمی در صمیم دل مردم آگاه ایران و جهان نشانده است، حتی اندکی هم پاک کند. چه خوب گفته اند که «ننگ با رنگ پاک نمی شود».
ثابتی در کتاب «در دامگه حادثه» شاه و ساواک و خودش را از هرگونه ستم و سوء رفتاری نسبت به مردم و زندانیان مبرّا اعلام می کند. به بیان او، ساواک در تمام دوران حیاتش جز در راه خدمت به مردم و حفظ کیان ایران کاری نکرده است و خود او نیز که سالها نفر دوم ساواک بوده است، نه از کسی بازجویی کرده و نه دست به شکنجه احدی زده و حتی از محاکمه خسرو گلسرخی یا شهادت بیژن جزنی و یاران فدایی و مجاهدش ـ که در تپه های اوین ناجوانمردانه به دست جلادان ساواک و به دستور همین ثابتی به خون غلتیدند ـ هیچ خبری نداشته است. همه جلادان و دیکتاتورهای تاریخ چنین بوده اند و خود را از جور و اجحاف و هرگونه اختناق و کشتار و شکنجه یی دور و مبرّا و بی خبر قلمداد می کردند. البته تاریخ گوشش به چنین ترّهات و رنگ و نیرنگهایی بدهکار نیست. با این که سی و چند سال است که امثال ثابتی ها برای سپیدکردن روی سیاه ساواک به هر ترفند و دروغ و وارونه گویی دست می زنند، ساواک همچنان روسیاه است و کارنامه جنایتبار رژیم ولایت فقیه نیز هرگز نتوانسته است، ننگ و نفرتی که این دستگاه جهنمی در صمیم دل مردم آگاه ایران و جهان نشانده است، حتی اندکی هم پاک کند. چه خوب گفته اند که «ننگ با رنگ پاک نمی شود».