در سحرگاه روز یکشنبه، اول بهمن ۱۳۹۱، دو
جوان به نامهای علیرضا مافیها و محمدعلی سروری در پارک هنرمندان در خیابان بهشهر
تهران، در ملأعام، با جرّثقیل به دار آویخته شدند.
به گزارش «ایسنا»، این دو جوان در آذرماه سال جاری «با همکاری دو نفر دیگر و با استفاده از سلاح سرد یک شهروند تهرانی را مورد حمله و ضرب و جَرح قرارداده بودند» و «تصاویر مربوط به زورگیری شان در اینترنت و تلویزیون پخش شده بود... دادگاه انقلاب به ریاست سردژیم، قاضی صلواتی، در نهم دیماه با برگزاری یک جلسه علنی، دو نفر از متّهمان را به اتّهام محاربه و افساد فی الارض به اعدام محکوم کرد و دو متّهم دیگر هرکدام به تحمّل ۱۰سال حبس و ۷۴ ضربه شلّاق و به ۵سال اقامت اجباری در یکی از شهرستانهای دورافتاده محکوم شدند».
«ایران پرس نیوز»، ۱۱ دیماه ۱۳۹۱، در این باره اعلام کرد: دستگیری یک زورگیر با مدرک فوق لیسانس فیزیک. یکی از افسران لباس شخصی شاغل در اداره اگاهی منطقه شاهپور تهران خبرداد اخیراٌ یک زورگیر، که توسط نیروی انتظامی دستگیر شده بود، در بازحویی مشخّص شد که وی مدرک فوق لیسانس رشته فیزیک دارد و به علت نداشتن شغل و درآمد محبور به این کار شده است.
ـ سایت «همبستگی ملی» ۱۲ دیماه۱۳۹۱: در خواست اعدام دونفر زور گیر. در جریان دادگاه چهار زورگیر، متّهم ردیف اول با حضور در جایگاه می گوید متولّد سال ۱۳۶۸ هستم ... جرمم را قبول دارم امّا مادرم مریض بود و برای عمل احتیاج به چهار میلیون تومان (هزار یورو) پول داشت. پدرم ده سال پیش فوت کرد و مادرم در خانه های مردم کار می کرد امّا به دلیل مریضی دیگر نتوانست کار کند. ما تحت پوشش نهادهای حمایتی هستیم ... امّا خرجمان در نمی آید ... مجبور بودم با توجه به پیری و مریضی مادرم از یک جایی پول جور می کردم . اما قبول دارم که اشتباه می کردم».
در این «دادگاه» شاکی اول می گوید: از متّهمان شکایت دارم ولی نمی خواهم اعدام شوند. شاکی دوم هم حرف مشابهی می زند و می گوید: دوست ندارم آنها به اتّهام محاربه اعدام شوند.
ـ وکیل تسخیری در دفاع از موکّلانش می گوید: در جامعه یی که رشوه گیری انجام می شود و ماشین دومیلیاردی و رستورانهایی با غذاهای ۱۵۰ هزار تومانی وجود دارد، این جوانها هم خام می شوند می گویند ما هم باید از این موضوع نصیبی ببریم».
با این که شاکیان درخواست داشتند که متّهمان اعدام نشوند، امّا سران جنایت پیشه رژیم ولایت فقیه که برای تشدید جوّ رُعب و وحشت، خودشان این دستاویز را عَلَم کرده و صحنه نمایشی این «زورگیری» را در اینترنت و تلویزیون هم نشان داده و به همین بهانه قانون اعدام دارندگان سلاح سرد را به تصویب رسانده بودند، این دو جوان را در ملأ عام حلق آویز کردند. در این سی و چندسال، روش جاری آدمکشان ولایت، برای سرکوب اعتراضات و خیزشهای مردمی و بستن راه آزادی مردم ایران، «بیداد، پشتِ بیداد» و جنایت، پشت جنایت بوده است. در ماههای پیش از «انتخابات» که رژیم در بحرانهای لاعلاجی دست و پا می زند، دامنه کشتارها را برای خاموش کردن معترضان گسترده تر کرده است.
وقتی کسانی که از راه دریوزگی امرار معاش می کردند و ریزه خوار خوان این و آن بودند، با نیرنگ و فریب و ریا ، پا بر فرش خون مردمِ به پاخاسته علیه ظلم و دیکتاتوری بر تخت ولایت فقیه تکیه می زنند، چاره یی ندارند جز این که برای «حفظ نظام» بادآورده شان، شریف ترین جوانان ملت را به صُلّابه بکشند و در برابر خواستهای به حق همان مردمی که رنج و خون انقلاب را به دوش کشیده اند، با زبان گلوله سخن بگویند و ده ده و صد صد و هزار هزار از مردم رنجکشیده دادخواه را در شکنجه گاهها و میدانهای تیر پرپرکنند یا در معابر عمومی در برابر نگاه دردمند مردم به جان آمده بر جرّاثقالها آویزان کنند.
مگر سیدعلی خامنه ای که بود که در این بیست و چندسالی که جُبّه ولایت فقیهی را به دوش انداخته، در کنار چپاولهای صدها میلیاردی، در همه جا فرش خون گسترده است؟
خامنه ای روضه خوانی دست پنجم در مشهد بود و برای گذران زندگی از مشهد به شهر های دیگر دوره گردی می کرد. وقتی به تهران می رسید در خیابان شمس العماره، کوچه مروی، رو به روی مدرسه مروی، به مسافرخانه یی می رفت. من در طبقه چهارم آن مسافرخانه او را دیدم. کف اتاق گلیم کثیفی پهن بود و عبایش را روی آن پهن می کرد و روی آن می نشست. در آن روزها، از قاضی صلواتی و پاسدار سرلشکر فیروز آبادی و طائب، فرمانده بسیج، پاسدار جعفری خبری نبود. پیپش را چاق می کرد. چای شیرین می خورد و نشئگی بَستهایی را که زده بود، جبران می کرد. اگر روضه خوانیِ چرب و نرمی پیدامی شد حاجتش برآورده شده بود و در پوست نمی گنجید. همیشه برای یک بَست تریاک سلطنتی التماس دعا داشت و برای کیفورشدن به خانه سیدمهدی امام جمارانی می رفت. او برادری داشت به اسم سید حسین که رو به خامنه ای می گفت: علی آقا پانزده سال است روزی سه بست می زند و هنوز معتاد نشده است، آنهایی که می گویند تریاک اعتیاد می آورد دروغ است، دلیلش همین شاهد زنده است. خامنه ای با سر تکان دادن حرفش را تأیید می کرد و می خندید.
خامنه ای در خیابان خراسان (زیبا، ادیب الممالک) منبر می رفت. من و محمودآقای مرآتی به روضه خوانی اش می رفتیم. چند مسأله می گفت و نیم ساعتی حرف می زد تا به صحرای کربلا بزند. صدایش خوب نبود و روضه خوانی اش نمی گرفت. وقتی از منبر پایین می آمد با پامنبری ها سلام و علیک گرمی می کرد و جلوِ صاحب روضه دست به سینه خم می شد تا روضه دیگر او را از قلم نیندازد و از او دعوت کنند. این برنامه همیشگی او بود. وقتی انقلاب سال ۵۷ به پیروزی رسید او هم سری از میان سرها درآورد و به مشروطه اش رسید و از هم رکابان خمینی شد و با بهشتی و رفسنجانی و چندتن دیگر از مسندنشینان جدید، «حزب جمهوری اسلامی» یا به عبارت بهتر «حزب چماق به دستان» را تأسیس کردند.
بعد از انقلاب در اولین مراسم سالگرد دکتر علی شریعتی او را در دانشگاه تهران دیدم. عبای نو به تن داشت و عمّامه اش را هم بزرگتر بسته بود. حال و احوالی کردیم. گفت: کجاهستید، شما را نمی بینیم و آدرس خودش را داد و گفت در «حزب جمهوری» در اتاق ۱۳ هستم و فردا منتظرم تا شما را ببینم. کار مهمی با شما دارم. عضو «شورای انقلاب» شده بود و تخته پوست را به کناری انداخته بود و خوابهای طلایی می دید. دست از روشنفکرنمایی برداشته بود و به جَرگه دیگری افتاده بود و پیپ را هم همه جا روشن نمی کرد. آن روزها مردم به بهشتی و رفسنجانی و موسوی اردبیلی می گفتند آخوند آمریکایی، اما به مهدوی کنی و خامنه ای می گفتند انگلیسی تبار. اینها صاحبان انقلاب شده بودند و در «حزب جمهوری اسلامی» «زورگیر»ها را جمع کرده بودند. در راهپیماییها و میتینگهای مخالفان رژیم نوپا، زورگیران با شعار «حزب فقط حزب الهر ـ رهبر فقط روح الله» به عربده کشی می پرداختند. در روز روشن با قمه و چاقو و پنجه بکس به جان مردم می افتادند و آنها را به خاک و خون می کشیدند و کسی هم جلوگیرشان نبود. چاقو که دسته اش را نمی بُرد!
«زورگیری» یعنی به زور حق دیگران را تصاحب کردن. و امروز به آنهایی که از زور فقر و بیچارگی به اعمالی مانند «قاپ زدن» کیف خانمها دست می زنند، می گویند «زور گیر». اینها قربانیان یک سیستم قرون وسطایی در ایران هستند.
در ماههای اخیر همزمان با مواجه شدن رژیم با بحرانهای علاج ناپذیری که سرنگونی را در چشم انداز نزدیک قرارداده است، دامنه دستگیریها و اعدامها روز به روز بیشتر شده است. ارعاب و ایجاد ترس و وحشت در مردم در تمام این سالها تنها راه حلی بوده است که گردانندگان بیم خورده رژیم برای سرکوب اعتراضات از آن استفاده کرده اند. حکم اعدام برای «زورگیران»ی که خود قربانیان همین رژیم اند، در این شمار است.
اعدام جنایتکارانه این دو جوان، گوشه یی از واقعیات تلخی است که هر روزه در گوشه و کنار ایران به چشم می خورد. روزی نیست که در یک محله یا میدان یا در شکنجه گاهی در سراسر ایران، چوبه های دار بر پا نشود، برای اعدام افرادی که جرمی جز دزدی یا اخّاذی مبالغی اندک برای سیرکردن شکم خود و خانواده فقیرشان ندارند، در حالی که آنهایی فرمان اعدام صادر می کنند و مسبّب اصلی فقر و تیره روزی مردم هستند، از راه چپاول اندوخته ها و سرمایه های ملت میلیارد ـ میلیارد به جیب می زنند و در بانکهای خارجی ذخیره می کنند و در جواب کوچکترین اعتراضی، فرمان قتل و کشتار صادر می کنند. زورگیران واقعی همین ها هستند. گردانندگان جنایت پیشه رژیم و در رأسشان خامنه ای سردسته زور گیران هستند که ثروت و منابع نفت و گاز یک ملت را تصاحب کرده اند. آن یک میلیارد و هفتصد میلیون دلار ذخیره مجتبی، پسر خامنه ای، که در بانکی در انگلیس مسدود شد، از کجا آمده و از کدام سفره دزدیده شده بود؟
کسانی زورگیر هستند که در کاخهای شاهنشاهی به عیش و نوش مشغولند و برای سرنوشت هفتاد میلیون تصمیم گیری می کنند و حاصل حکومت جابرانه شان جز فقر و کلیه فروشی و کارتن خوابی و تن فروشی و اعتیاد و خودکشی نبوده است. زبانهای گویا و دادخواهان دلیر تنگدستان و زحمتکشان جامعه، نظیر ستار بهشتی، توسط همین زورگیرها در زیر سخت ترین شکنجه ها به شهادت رسیده اند.
پایه ولایت فقیه با زورگیری ریخته شد. نامه های منتظری به خمینی به خاطر رفتار زورگیران بود که سرانجام خود او هم توسط همانها تحت نظر قرار گرفت تا صدایش را خاموش کنند. مگر زورگیران در اوین و کهریزک و صدها شکنجه گاه پیدا و پنهان، از جوانان آگاه و به پاخاسته در برابر بیداد ولایت جنایت پیشگان چه می خواهند، مگر جز تسلیم و خاموشی و تن دادن به ذلّت همراهی با ولایت زورگیران؟ اما زهی خیال باطل. ما، دادخواهان حقوقِ به یغما رفته مردم، تا از دهن این گرگان آدمی روی، انقلابی را که به سرقت بردند، بیرون نکشیم و این رژیم قرون وسطایی را به گور تاریخی اش سرازیر نکنیم، دست از مبارزه برای آزادی ایران نخواهیم کشید، تا زمانی که برای همیشه بساط دار و اعدام از سراسر سرزمین خونگرفته ایران برچیده نشود، از پای نخواهیم نشست. همان پیام شهید راه آزادی، ستّار بهشتی، در وبلاگش به تاریخ ۱۰مرداد۱۳۹۱ ( ۳۱ژوییه ۲۰۱۲): «مارا بگیرید، ببندید، شکنجه دهید، احکام زندان و اعدام صادر کنید. دیگر هراسی بر دل نیست، اصلاٌ قرار نیست که هراسی مانده باشد! یکبار آزاده مردن، بهتر از صدها سال با خفّت زندگی کردن است. مردم ایران هر روز روزی صدها بار، از خفّت فقر، فحشا، اعتیاد، فلاکت، می میرند. یکبار مردانه مردن بهتر از صد سال در خفّت زیستن است. سیصد گل سرخ و یک گل نصرانی ـ ما را ز سر بریده می ترسانی؟ ابروی کشیده تو را سنجیدیم ـ شمشیر نشان دادی و برقش دیدیم ـ تا ظن نبری که ما به خود لرزیدیم ـ گر ما ز سر بریده می ترسیدیم ـ در کوچه عاشقان نمی گردیدیم. در مجلس عاشقان نمی رقصیدیم. ما پا در این میدان نهادیم یا قفس ظلم را می شکنیم یا از قفس تن رهایی می یابیم. زنده و پاینده ایرانی و ایران. جانم فدای ایران».
به گزارش «ایسنا»، این دو جوان در آذرماه سال جاری «با همکاری دو نفر دیگر و با استفاده از سلاح سرد یک شهروند تهرانی را مورد حمله و ضرب و جَرح قرارداده بودند» و «تصاویر مربوط به زورگیری شان در اینترنت و تلویزیون پخش شده بود... دادگاه انقلاب به ریاست سردژیم، قاضی صلواتی، در نهم دیماه با برگزاری یک جلسه علنی، دو نفر از متّهمان را به اتّهام محاربه و افساد فی الارض به اعدام محکوم کرد و دو متّهم دیگر هرکدام به تحمّل ۱۰سال حبس و ۷۴ ضربه شلّاق و به ۵سال اقامت اجباری در یکی از شهرستانهای دورافتاده محکوم شدند».
«ایران پرس نیوز»، ۱۱ دیماه ۱۳۹۱، در این باره اعلام کرد: دستگیری یک زورگیر با مدرک فوق لیسانس فیزیک. یکی از افسران لباس شخصی شاغل در اداره اگاهی منطقه شاهپور تهران خبرداد اخیراٌ یک زورگیر، که توسط نیروی انتظامی دستگیر شده بود، در بازحویی مشخّص شد که وی مدرک فوق لیسانس رشته فیزیک دارد و به علت نداشتن شغل و درآمد محبور به این کار شده است.
ـ سایت «همبستگی ملی» ۱۲ دیماه۱۳۹۱: در خواست اعدام دونفر زور گیر. در جریان دادگاه چهار زورگیر، متّهم ردیف اول با حضور در جایگاه می گوید متولّد سال ۱۳۶۸ هستم ... جرمم را قبول دارم امّا مادرم مریض بود و برای عمل احتیاج به چهار میلیون تومان (هزار یورو) پول داشت. پدرم ده سال پیش فوت کرد و مادرم در خانه های مردم کار می کرد امّا به دلیل مریضی دیگر نتوانست کار کند. ما تحت پوشش نهادهای حمایتی هستیم ... امّا خرجمان در نمی آید ... مجبور بودم با توجه به پیری و مریضی مادرم از یک جایی پول جور می کردم . اما قبول دارم که اشتباه می کردم».
در این «دادگاه» شاکی اول می گوید: از متّهمان شکایت دارم ولی نمی خواهم اعدام شوند. شاکی دوم هم حرف مشابهی می زند و می گوید: دوست ندارم آنها به اتّهام محاربه اعدام شوند.
ـ وکیل تسخیری در دفاع از موکّلانش می گوید: در جامعه یی که رشوه گیری انجام می شود و ماشین دومیلیاردی و رستورانهایی با غذاهای ۱۵۰ هزار تومانی وجود دارد، این جوانها هم خام می شوند می گویند ما هم باید از این موضوع نصیبی ببریم».
با این که شاکیان درخواست داشتند که متّهمان اعدام نشوند، امّا سران جنایت پیشه رژیم ولایت فقیه که برای تشدید جوّ رُعب و وحشت، خودشان این دستاویز را عَلَم کرده و صحنه نمایشی این «زورگیری» را در اینترنت و تلویزیون هم نشان داده و به همین بهانه قانون اعدام دارندگان سلاح سرد را به تصویب رسانده بودند، این دو جوان را در ملأ عام حلق آویز کردند. در این سی و چندسال، روش جاری آدمکشان ولایت، برای سرکوب اعتراضات و خیزشهای مردمی و بستن راه آزادی مردم ایران، «بیداد، پشتِ بیداد» و جنایت، پشت جنایت بوده است. در ماههای پیش از «انتخابات» که رژیم در بحرانهای لاعلاجی دست و پا می زند، دامنه کشتارها را برای خاموش کردن معترضان گسترده تر کرده است.
وقتی کسانی که از راه دریوزگی امرار معاش می کردند و ریزه خوار خوان این و آن بودند، با نیرنگ و فریب و ریا ، پا بر فرش خون مردمِ به پاخاسته علیه ظلم و دیکتاتوری بر تخت ولایت فقیه تکیه می زنند، چاره یی ندارند جز این که برای «حفظ نظام» بادآورده شان، شریف ترین جوانان ملت را به صُلّابه بکشند و در برابر خواستهای به حق همان مردمی که رنج و خون انقلاب را به دوش کشیده اند، با زبان گلوله سخن بگویند و ده ده و صد صد و هزار هزار از مردم رنجکشیده دادخواه را در شکنجه گاهها و میدانهای تیر پرپرکنند یا در معابر عمومی در برابر نگاه دردمند مردم به جان آمده بر جرّاثقالها آویزان کنند.
مگر سیدعلی خامنه ای که بود که در این بیست و چندسالی که جُبّه ولایت فقیهی را به دوش انداخته، در کنار چپاولهای صدها میلیاردی، در همه جا فرش خون گسترده است؟
خامنه ای روضه خوانی دست پنجم در مشهد بود و برای گذران زندگی از مشهد به شهر های دیگر دوره گردی می کرد. وقتی به تهران می رسید در خیابان شمس العماره، کوچه مروی، رو به روی مدرسه مروی، به مسافرخانه یی می رفت. من در طبقه چهارم آن مسافرخانه او را دیدم. کف اتاق گلیم کثیفی پهن بود و عبایش را روی آن پهن می کرد و روی آن می نشست. در آن روزها، از قاضی صلواتی و پاسدار سرلشکر فیروز آبادی و طائب، فرمانده بسیج، پاسدار جعفری خبری نبود. پیپش را چاق می کرد. چای شیرین می خورد و نشئگی بَستهایی را که زده بود، جبران می کرد. اگر روضه خوانیِ چرب و نرمی پیدامی شد حاجتش برآورده شده بود و در پوست نمی گنجید. همیشه برای یک بَست تریاک سلطنتی التماس دعا داشت و برای کیفورشدن به خانه سیدمهدی امام جمارانی می رفت. او برادری داشت به اسم سید حسین که رو به خامنه ای می گفت: علی آقا پانزده سال است روزی سه بست می زند و هنوز معتاد نشده است، آنهایی که می گویند تریاک اعتیاد می آورد دروغ است، دلیلش همین شاهد زنده است. خامنه ای با سر تکان دادن حرفش را تأیید می کرد و می خندید.
خامنه ای در خیابان خراسان (زیبا، ادیب الممالک) منبر می رفت. من و محمودآقای مرآتی به روضه خوانی اش می رفتیم. چند مسأله می گفت و نیم ساعتی حرف می زد تا به صحرای کربلا بزند. صدایش خوب نبود و روضه خوانی اش نمی گرفت. وقتی از منبر پایین می آمد با پامنبری ها سلام و علیک گرمی می کرد و جلوِ صاحب روضه دست به سینه خم می شد تا روضه دیگر او را از قلم نیندازد و از او دعوت کنند. این برنامه همیشگی او بود. وقتی انقلاب سال ۵۷ به پیروزی رسید او هم سری از میان سرها درآورد و به مشروطه اش رسید و از هم رکابان خمینی شد و با بهشتی و رفسنجانی و چندتن دیگر از مسندنشینان جدید، «حزب جمهوری اسلامی» یا به عبارت بهتر «حزب چماق به دستان» را تأسیس کردند.
بعد از انقلاب در اولین مراسم سالگرد دکتر علی شریعتی او را در دانشگاه تهران دیدم. عبای نو به تن داشت و عمّامه اش را هم بزرگتر بسته بود. حال و احوالی کردیم. گفت: کجاهستید، شما را نمی بینیم و آدرس خودش را داد و گفت در «حزب جمهوری» در اتاق ۱۳ هستم و فردا منتظرم تا شما را ببینم. کار مهمی با شما دارم. عضو «شورای انقلاب» شده بود و تخته پوست را به کناری انداخته بود و خوابهای طلایی می دید. دست از روشنفکرنمایی برداشته بود و به جَرگه دیگری افتاده بود و پیپ را هم همه جا روشن نمی کرد. آن روزها مردم به بهشتی و رفسنجانی و موسوی اردبیلی می گفتند آخوند آمریکایی، اما به مهدوی کنی و خامنه ای می گفتند انگلیسی تبار. اینها صاحبان انقلاب شده بودند و در «حزب جمهوری اسلامی» «زورگیر»ها را جمع کرده بودند. در راهپیماییها و میتینگهای مخالفان رژیم نوپا، زورگیران با شعار «حزب فقط حزب الهر ـ رهبر فقط روح الله» به عربده کشی می پرداختند. در روز روشن با قمه و چاقو و پنجه بکس به جان مردم می افتادند و آنها را به خاک و خون می کشیدند و کسی هم جلوگیرشان نبود. چاقو که دسته اش را نمی بُرد!
«زورگیری» یعنی به زور حق دیگران را تصاحب کردن. و امروز به آنهایی که از زور فقر و بیچارگی به اعمالی مانند «قاپ زدن» کیف خانمها دست می زنند، می گویند «زور گیر». اینها قربانیان یک سیستم قرون وسطایی در ایران هستند.
در ماههای اخیر همزمان با مواجه شدن رژیم با بحرانهای علاج ناپذیری که سرنگونی را در چشم انداز نزدیک قرارداده است، دامنه دستگیریها و اعدامها روز به روز بیشتر شده است. ارعاب و ایجاد ترس و وحشت در مردم در تمام این سالها تنها راه حلی بوده است که گردانندگان بیم خورده رژیم برای سرکوب اعتراضات از آن استفاده کرده اند. حکم اعدام برای «زورگیران»ی که خود قربانیان همین رژیم اند، در این شمار است.
اعدام جنایتکارانه این دو جوان، گوشه یی از واقعیات تلخی است که هر روزه در گوشه و کنار ایران به چشم می خورد. روزی نیست که در یک محله یا میدان یا در شکنجه گاهی در سراسر ایران، چوبه های دار بر پا نشود، برای اعدام افرادی که جرمی جز دزدی یا اخّاذی مبالغی اندک برای سیرکردن شکم خود و خانواده فقیرشان ندارند، در حالی که آنهایی فرمان اعدام صادر می کنند و مسبّب اصلی فقر و تیره روزی مردم هستند، از راه چپاول اندوخته ها و سرمایه های ملت میلیارد ـ میلیارد به جیب می زنند و در بانکهای خارجی ذخیره می کنند و در جواب کوچکترین اعتراضی، فرمان قتل و کشتار صادر می کنند. زورگیران واقعی همین ها هستند. گردانندگان جنایت پیشه رژیم و در رأسشان خامنه ای سردسته زور گیران هستند که ثروت و منابع نفت و گاز یک ملت را تصاحب کرده اند. آن یک میلیارد و هفتصد میلیون دلار ذخیره مجتبی، پسر خامنه ای، که در بانکی در انگلیس مسدود شد، از کجا آمده و از کدام سفره دزدیده شده بود؟
کسانی زورگیر هستند که در کاخهای شاهنشاهی به عیش و نوش مشغولند و برای سرنوشت هفتاد میلیون تصمیم گیری می کنند و حاصل حکومت جابرانه شان جز فقر و کلیه فروشی و کارتن خوابی و تن فروشی و اعتیاد و خودکشی نبوده است. زبانهای گویا و دادخواهان دلیر تنگدستان و زحمتکشان جامعه، نظیر ستار بهشتی، توسط همین زورگیرها در زیر سخت ترین شکنجه ها به شهادت رسیده اند.
پایه ولایت فقیه با زورگیری ریخته شد. نامه های منتظری به خمینی به خاطر رفتار زورگیران بود که سرانجام خود او هم توسط همانها تحت نظر قرار گرفت تا صدایش را خاموش کنند. مگر زورگیران در اوین و کهریزک و صدها شکنجه گاه پیدا و پنهان، از جوانان آگاه و به پاخاسته در برابر بیداد ولایت جنایت پیشگان چه می خواهند، مگر جز تسلیم و خاموشی و تن دادن به ذلّت همراهی با ولایت زورگیران؟ اما زهی خیال باطل. ما، دادخواهان حقوقِ به یغما رفته مردم، تا از دهن این گرگان آدمی روی، انقلابی را که به سرقت بردند، بیرون نکشیم و این رژیم قرون وسطایی را به گور تاریخی اش سرازیر نکنیم، دست از مبارزه برای آزادی ایران نخواهیم کشید، تا زمانی که برای همیشه بساط دار و اعدام از سراسر سرزمین خونگرفته ایران برچیده نشود، از پای نخواهیم نشست. همان پیام شهید راه آزادی، ستّار بهشتی، در وبلاگش به تاریخ ۱۰مرداد۱۳۹۱ ( ۳۱ژوییه ۲۰۱۲): «مارا بگیرید، ببندید، شکنجه دهید، احکام زندان و اعدام صادر کنید. دیگر هراسی بر دل نیست، اصلاٌ قرار نیست که هراسی مانده باشد! یکبار آزاده مردن، بهتر از صدها سال با خفّت زندگی کردن است. مردم ایران هر روز روزی صدها بار، از خفّت فقر، فحشا، اعتیاد، فلاکت، می میرند. یکبار مردانه مردن بهتر از صد سال در خفّت زیستن است. سیصد گل سرخ و یک گل نصرانی ـ ما را ز سر بریده می ترسانی؟ ابروی کشیده تو را سنجیدیم ـ شمشیر نشان دادی و برقش دیدیم ـ تا ظن نبری که ما به خود لرزیدیم ـ گر ما ز سر بریده می ترسیدیم ـ در کوچه عاشقان نمی گردیدیم. در مجلس عاشقان نمی رقصیدیم. ما پا در این میدان نهادیم یا قفس ظلم را می شکنیم یا از قفس تن رهایی می یابیم. زنده و پاینده ایرانی و ایران. جانم فدای ایران».