اخوندهاي حاكم بسيار ترسو و بزدل هستند و براي مقابله با مخالفين به جز خشونت به هيچ روش ديگري اعتقاد ندارند. نه تنها دربرابر مخالفين سياسي بلكه براي مقابله با معضلات اجتماعي, از قبيل بيكاري, گرسنگي, فقر, اعتياد, تن فروشي و... راهي به جز خشونت, يعني سر به نيست نمودن آشكار و پنهان, آن هم از طريق پليس امنيتي, در پيش نمي گيرند. به همين علت روز به روز قدرتشان بيشتر كاهش مي يابد و صف مخالفان آنها هر روز فشرده تر مي گردد تا جايي كه در ماههاي اخير شمار جمعيت معترض كه به خيابانها سرازير شده اند, سر به ميليونها مي زند.
البته مشكل اين حاكمان ستمگر فقط داخلي نيست. اين روزها كشورهاي عضو شوراي امنيت ملل متحد هم, با اين جماعت, در عين مراودات و دادوستدهاي پنهان و آشكار, درمورد برخي رفتارهاي اين جماعت, كه با موازين پذيرفته شده بين المللي همخواني ندارد, با آنها سرگرم مناقشه اند و خواستار تغيير آن گونه رفتارها هستند. غافل از اين كه اگر اين مسندنشينان, قدمي از سختگيري و تجاوز به جان و مال مردم كوتاه بيايند و اندكي دست از اختناق و سركوب بردارند, ديگر چيزي به اسم «ولي امر مسلمين» در قصر سلطنتي اش باقي نمي ماند.
البته مثل روز روشن است كه چانه زني هاي پنهان و آشكار سران قدرتهاي بزرگ با اين رژيم نه بر سر نقض حقوق بشر در ايران ـ كه صدالبته برايشان پشيزي اهميت ندارد ـ بلكه به خاطر مسائلي است كه مصالح خود آنها را به خطر مي اندازد. و گرنه در تمام سالهايي كه حكومت ولايتمدار كوره اتمي را هر روز گداخته تر كرده, و در كشورهاي همجوار به خصوص عراق و افغانستان و لبنان و فلسطين دخالت تجاوزكارانه داشته, دست از پشتيباني پنهان و آشكار حكومت برده داران جديد نكشيده اند و همين هم اعتراض همگاني مردم ايران و طيفهاي گوناگون سياسي را برانگيخته است. همه اين طيفهاي سياسي با هرگونه حمله نظامي مخالف اند, اما رژيم غرقه در گرداب نابودي, در پي برپاكردن بحران بزرگي است كه با استفاده از آن بحران عدم مشروعيتش را بپوشاند و چند صباحي مانعي دربرابر سرنگوني رژيمش ايجادكند.
اين نكته شايان يادآوري است كه جماعتي كه دم از عدم خشونت مي زنند, اغلب همان كساني هستند كه پيش از پيروزي انقلاب 57 هم, اين شعار عدم خشونت را سرمي دادند. خود خميني هم تا آخرين ساعات حكومت شاه عليه شاه و گارد سلطنتي اش فتواي جهاد نداد, اما حالا براي ايجاد بحراني بزرگ و پردامنه زمينه سازي مي كند زيرا كه اين رژيم تنها با ايجاد بحران و آشوب مي تواند به حيات ننگينش ادامه دهد. مگر به ياد نداريم كه جنگ هشت ساله با تمام نكبتي كه براي مردم به وجود آورد براي سركردگان رژيم بركت بود و نعمت الهي. و تا توانستند به رغم خواست همگاني براي پايان دادن به جنگ خانمان برانداز, آن را ادامه دادند. امروز هم موشكهاي دوربردي را به آزمايش مي گذارند كه پيامش «جنگ, جنگ تا پيروزي» است. اگر برپايي جنگي كه خاورميانه را به آتش بكشد براي غربي ها پذيرفتني نيست, اما جنگي كه سي سال است رژيم آن را به مردم ايران تحميل كرده است, با تمام مصائبش براي مردم, براي غرب از اهميتي برخوردار نيست و نامي هم از آن به ميان نمي آوردند.
بايد اين نكته را هم در نظر بگيريم كه هميشه سهل ترين راه بهترين انتخاب نبوده است, دليلش هم همان راه حل ساده يي بود كه در پشت درهاي بسته در نوفل لوشاتو آن را طرّاحي كرده و به مردم ايران تحميل نمودند. در آن زمان خميني از طريق سه كانال با آمريكايي ها در تماس بود و همه زدوبندها تا به حال پنهان مانده است و دست اندركاران آن حاضر نيستند حقايق را با مردم درميان بگذارند. آيا هرگز از خود پرسيده ايد كه چگونه شعار نفي خشونت به چنين سرانجامي رسيد؟
امروز هم شواهد حاكي از اين است كه راه حل پشت پرده ديگري در حال اجراست و در اولين قدمهاي اجراي آن, مجاهدين خلق بايد قرباني بشوند. براي اجراي اين توطئه هرطور هست آنها بايد از سر راه برداشته شوند, تا راه حل غرب پسند به قوامي برسد. واقعيت نشان داده است كه تا مجاهدين در صحنه حضور دارند هيچ راه استعماري به سرانجام مطلوبي نمي رسد. پيش شرط همه مذاكرات همان است كه در اين چندماه اخير شاهدش بوده ايم. حكومت دست نشانده مالكي در عراق اساساً جراٌت نداشت كه بدون اجازه اربابانش, آن يورش وحشيانه را به اشرف (محل استقرار مجاهدين خلق در عراق) انجام دهد.
سؤالي كه در اينجا مطرح است اين است كه چرا آنهايي كه مرتباً شعار نفي خشونت سرمي دهند و براي اين و آن نسخه مي پيچند, در روزهايي كه سپاه بدر, وابسته به سپاه پاسداران رژيم, به سركوب مجاهدين در اشرف مشغول بودند و 11نفر از آنها را به شهادت رساندند و بيش از هزار تن را زخمي كردند, اينها لام تا كام سخني نگفتند و لب به اعتراضي نگشودند؟ آيا منتظر بودند كه تبر به دستان كار مجاهدين خلق را يكسره كنند تا راه عدم خشونت آنها به ثمر برسد؟
در اين روزها فريب شعارها را نبايد خورد. آن چه آشكار است و ترديدبردار نيست اين است كه مجاهدين فقط يك دشمن, كه همانا آخوندها باشند, ندارند بلكه دشمنان كمين كرده ديگري هم دارند؛ همانهايي كه با بستن قرادادهاي ميلياردي با رژيم آخوندي از شوق و شعف سر از پا نمي شناسند و همانها هم در اين سي سال سياهي كه بر مردم ايران گذشت, همواره امدادهاي غيبي براي حل مشكلات گريبانگير اين رژيم بودند و بي ترديد اگر اين امدادهاي پنهاني نبود, مردم ايران تا به حال شرّ اين ستمگران را كنده بودند.
امروز در اوج خيزشهاي اجتماعي آحاد مردم ايران, كه رژيم را به پرتگاه سقوط نزديك تر كرده است, ديگر اين امدادرسانيها كارساز نيست و بايد براي نابودي آنهايي كه خطر بالقوه آنها با اوجگيري قيام عمومي به خطري بالفعل تبديل مي شود, به حداكثر خشونت دست يازيد. از اين روست كه براي ازميان بردن مجاهدين در عراق, دولت دست نشانده ولي فقيه در عراق (دولت مالكي) در روز روشن از تبرداران وحشي و بيرحم استفاده كرده است. بي هيچ شكي بايد پرونده اين جنايت به دادگاه بين المللي ارجاع شود. واقعيت نشان داده است كه مذاكرات بي نتيجه يي كه تا به حال با رژيم آخوندي صورت گرفته و مشوّقهايي كه براي سربه راه كردن اين رژيم به او داده شده, نه تنها مفيد فايده يي نبوده است بلكه آن را در كشتار و ترور و اختناق و فشار جري تر و گستاخ تر هم كرده است.
كدام منطق انساندوستانه يي تاٌييد مي كند كه به حكومتي كه دستور تجاوز بي وقفه به نواميس مردم را مي دهد, دسته گل تقديم شود؟ اين كار دست جنايتكاران را در ادامه جنايت و سركوب بازتر مي كند و ديديم كه اينان چگونه بي توجه به اعتراض سازمانهاي بين المللي حقوق بشر و دولتها, دامنه كشتارها را روزبه روز گسترش داده اند.
پرسش اين است كه مسئول جنازه سوخته ترانه موسوي و جوانان مورد تجاوز و هَتك حرمت قرارگرفته چه كسي است؟
ما با يك باند مافيايي روبه رو هستيم. از كساني كه مخالف تحريم اقتصادي و تحريم نفتي اين رژيم هستند بايد پرسيد كه در اين سي سال سياه مگر جز اين است كه درآمد نفت خرج ادامه سركوب دانشجويان و معلمان و كارگران و زنان و ديگر زحمتكشان شده است؟ پول نفت همان گلوله هاي سربي است كه در قلب نداها را نشسته است. از اين درآمدهاي ميلياردي نفتي هرگز مردم سهمي نداشته اند به اين دليل كه در اوج افزايش اين درآمدها فقر و فلاكت مردم زحمتكش هم روز به روز بيشتر شده است. مگر كسي ترديدي دارد كه رژيم شاه بعد از قطع صادرات نفت و در نتيجه قطع درآمدهاي نفتي نتوانست چندان دوام پيداكند, اگر درست است چرا امروزه با سنگ اندازي دربرابر چنين تحريمهايي باعث دوام جور و جنايت خامنه اي ـ احمدي نژاد مي شويد؟
امروز خط اصلي رژيم براي مقابله با بحران عدم مشروعيت, در درجه اول, سركوب و قتل عام مجاهدين, سپس به ندامت واداشتن گروهي از زندانيان در تلويزيون و اعترافهاي ساختگي دولتي مي باشد.
اتفاقي كه در روزهاي 6و 7مرداد1388 براي مجاهدين خلق در اشرف رخ داد, در تاريخ مبارزات مردم ايران به ثبت رسيد و اسرار اين جنايت نيز در آينده از پرده بيرون خواهد افتاد. اگر رژيم و مزدوران عراقيش توانسته بودند از اين سدّ گذر كنند براي مبارزات آزاديخواهانه مردم ايران بسيار گران تمام مي شد و در پي آن بي ترديد سركوب در داخل ايران افزايش مي يافت و تروريسم دولتي نيز فعالتر مي شد. خوشبختانه خط سركوب و قتل عام مجاهدين در عراق به جايي نرسيد و سبب شكست و بي آبرويي بيشتر خامنه اي در سراسر جهان شد و براي حكومت شيعي مالكي و باند تبهكار او نيز رسوايي بي سابقه يي به بارآورد و چهره پنهان و واقعي او را آشكاركرد.
شنيده ام كه اين حكومت مدعي تشيّع براي به تسليم و واماندگي كشاندن اعضاي كم سابقه تر اين 36گروگان مجاهدين, فيلمهاي مستهجن «پورنو» هم گذاشته اند تا شايد در اراده شان براي ادامه مقاومت خلل ايجاد كنند. واقعاً عجب حكومت شيعه يي!
اين كه رژيم با به كارگيري حربه هاي كشنده موفق نشد اشرف را به زانودرآورد, درس بزرگي است كه نشان مي دهد ديگر دوران خوشي كه امدادهاي غيبي به كمك رژيم مفلوك خامنه اي مي آمده اند گذشته است و فرمانهاي خامنه اي هم ديگر اثر ندارد و شاخ ولايت شكسته شده است.
اين جنايت در اشرف يك شكست براي كليت نظام ولايت بود و سدّ نفوذناپذيري كه مجاهدين اشرف در برابر اين تهاجم مرگبار ايجاد كردند نشان داد كه گذر كردن از آن سدّ سديد, از عهده چنين مزدوراني برنمي آيد. بعد از اين مقاومت مظلومانه دربرابر آن هجوم وحشيانه, خامنه اي كابوس سرنگوني رژيمش را در رخسار مقاومت جانانه آنهايي مي بيند كه سي سال است همه زندگي خود را وقف آزادي مردم ايران كرده اند و از اين رو, از سرِ هراس و درد به خود مي پيچد و ناله هاي دردآلودش از بام تا شام گواه همين نكته است.
يكي از سايتهاي وزارت بدنام اطلاعات گفته بود كه 36گروگان با يك واسطه در دست رژيم جمهوري اسلامي هستند. آنها در اين گمان واهي بودند كه شماري از جدي ترين دشمنانشان را در دروازه اوين در اختيار دارند. چه اعتراف احمقانه يي. همين اعتراف نشان داد كه سرچشمه اين بگير و ببندها در اشرف كجاست و جهانيان را هشيار نمود و به آنها فهماند كه سران رژيم چه نقشه شومي را براي ازميان بردن اشرف در سر مي پرورانده اند.
طي سه ماه گذشته, نبردي نابرابر بين رژيم و حاميانش با مجاهدين خلق و پشتيبانان و مردم ايران در جريان بود. دست پروردگان رژيم در عراق در حمله به مجاهدين مستقر در «اشرف» از همه امكانات نظامي, اعم از تير و تبر و آب جوش فشار قوي و ماشينهاي زرهي براي ضربه زدن به آنها استفاده كردند. در پاريس نيز عوامل وزارت اطلاعات و بريده هاي مجاهدين به سفارت عراق مراجعه كرده و از سپاه بدر, وابسته به سپاه پاسداران, به خاطر سركوب مجاهدين اشرف قدرداني كرده بودند. اينان همانهايي بودند كه براي نجات مجاهدين مستقر در اشرف كه به زعم آنها در دست رهبرانشان اسير بودند, در همين شهر پاريس, كنفرانس و جلسات چندنفره در كافه ها برپا مي كردند؛ همانهايي كه در سال 2007 در پاريس انجمن حمايت از پناهندگان تشكيل داده بودند كه سردسته اش فردي به نام شادانلو بود. همينها چند ايراني معترض را مورد ضرب و شَتم قراردادند. پليس چند تن از اين قمه كش ها دستگير كرد و پرونده آنها در دادگستري فرانسه همچنان مفتوح است.
در حمله نيروهاي مزدور عراقي به اشرف در روزهاي 6و 7مرداد88, فجايعي به بار آمد كه زبان از بيان آن قاصر است.
درسي كه ما مي توانيم از اين فاجعه يي كه در اشرف رخ داد بياموزيم اين است كه مي توان به جاي تسليم شدن در برابر شرايط ناسازگار با آن به مقابله صحيح پرداخت. مي توان زير بار قلدري و زور نرفت و با آن به مبارزه پرداخت. اگر ساكنان اشرف تسليم شرايطي كه برايشان فراهم كرده بودند مي شدند, يك قتل عام از پيش تدارك ديده شده در انتظارشان بود و همه را قلع و قمع مي كردند.
سالها بريدگان از سازمان مجاهدين كه به خدمت وزارت اطلاعات رژيم آخوندي درآمده بودند در كنفرانسهاي فرمايشي بي رونق اين دستورالعمل تكراري را واگويه مي كردند كه آهاي مردم چه نشسته ايد, سران مجاهدين اعضا و كادرهاي فرودست سازمان را به اجبار در اشرف نگه داشته اند. بايد به نجات اين در اسارت ماندگان با جدّيت دست به كار شويم و صد البته كه بوقهاي تبليغاتي فرنگيها, ازجمله بي بي سي, راديو فردا و صداي آمريكا و مزدبگيراني مانند عليرضا نوري زاده و احسان نراقي و راستبين و... هم همين تُرّهات را تكرار مي كردند و زمينه ساز كشتار مجاهدين بودند. همه, عَلَم دفاع از اشرف را به دست گرفته بودند و با دستاويز دفاع از اعضا و كادرهاي بدنه سازمان مجاهدين تلاش داشتند كه ضربه را به رهبران سازمان وارد كنند و راه را براي نابودكردن آنها هموارسازند. اينها با اين كه به خون ساكنان اشرف, چه بدنه سازمان و چه رهبري آن, تشنه بودند, از روي مصلحت روز, قباي دفاع از اشرف را به تن كرده بودند.
يكي از سردستگان اين باندهاي سياه مسعود خدابنده بود كه خودش را سخنگوي مجاهدين اسير در دست رهبران در اشرف معرفي مي كرد و در سايتهاي وزارت اطلاعات براي اين «بچه هاي معصوم» اشك تمساح مي ريخت. ماٌموريت اصلي او كشتن و ازميدان به دركردن مجاهدين و پاشاندن تشكيلات آنها بود. زيرا كه تا مجاهدين حضور فيزيكي داشته باشند آب خوش از گلوي ولي فقيه چماقداران پايين نخواهد رفت و تهديد مقدّم و اصلي مرگ و نابودي نظام ولايت همينها هستند و با گره خوردن مبارزه آنها با مبارزات سراسري مردم ايران, اين تهديد از حالت بالقوه به حالت بالفعل هم درآمده است و خواب راحت را از چشم سران نظام ربوده است.
از روزي كه حمله وحشيانه به اشرف شروع شد تا هفتاد و دومين روز اعتصاب غذاي 36گروگاني كه مزدوران عراقي ولي فقيه و نيروهاي سركوبگر سپاه قدس آنها را به گروگان گرفته و با پيكرهاي در هم شكسته و زخمي, بدون هيچ رسيدگي پزشكي در زندان نگه داشته بودند, مهاجمان اين اعتصاب غذا را جدي نمي گرفتند. تا اين كه عفو بين الملل در آخرين اطلاعيه اش در حمايت از گروگانهاي زنداني و فراخوان براي آزادي آنها, اعلام كرد كه اگر هرچه سريعتر آزاد نشوند, تا ساعاتي ديگر چند تن از آنها به شهادت خواهند رسيد.
كسي باور نمي كرد كه در اين نبرد نابرابر و در جهان مملو از پلشتي و نامردمي و رذالت, براي نجات جان آنها بتوان كاري كرد. همه امكانات در اختيار دشمنان قسم خورده مردم و مجاهدين بود و من مانده بودم كه چه چاره يي بايد در پيش گرفت كه از وقوع يك فاجعه انساني جلوگيري شود. در تظاهرات و آكسونهايي كه به همين مناسبت برگزار مي شد, شركت مي كردم. مادران داغدار را مي ديدم كه در دفاع از فرزندان و شرف مقاومت كنندگان در شهر اشرف با مشتهاي گره كرده در برابر توطئه هاي رنگارنگ دشمنان مردم مثل سرو ايستاده بودند؛ مادر كوشالي, مادر ابراهيم پور, عزيز رضائي (مادر رضائيهاي شهيد), مادر مرحمت, مادر مسيح, استاد عاليوندي, خانم همّت آبادي و مادران ديگري كه هركدام داغ عزيزاني را در دل دارند. تاريخ نام اين مادران نيكنام را كه فرزندانشان در اشرف مورد حمله و هجوم اين گرازهاي وحشي قرارگرفته و در چنين روزهاي تيره يي دست از ياري فرزندان دلاورشان نكشيده اند, هميشه به ياد خواهد داشت. اگر اين چنين حمايتهايي نبود و اگر ايمان به مبارزه براي آزادي مردم ايران كه در چنگال عفريت استبداد اسير هستند, در دل اين مادران دلاور نمي بود آيا مي توانستند در اين سنّ و سال, در سرما و گرما, سي سال تمام مبارزه را همراه با فرزندانشان ادامه دهند؟
اما, هدف رژيم بحران زده و درهم شكسته از اين حمله و هجوم وحشيانه چه بود؟ مي خواست انتقام قيام سراسري مردم به پاخاسته ايران را از مجاهدين خلق كه بالقوّه و بالفعل در اين قيام نقش مهمي را ايفا مي كنند, يكجا بگيرد و با اين قدرت نمايي, هم به نيروهاي روحيه باخته اش روحيه بدهد و هم شكستي در روحيه مردم دلير و به پاخاسته به وجود آورد. و گرنه هيچ دليلي ندارد كه صحنه هاي فجيع سركوب وحشيانه و قلع و قمع خونين مردمي را كه دست به يك اعتراض سياسي زده اند, با افتخار در تلويزيون در معرض ديد همگان قراردهد.
براي ما قربانيان اين رژيم سركوبگر درك شرايط كنوني جنبش مبرم ترين وظيفه است. بايد بينديشيم كه قربانيان اين سركوب خونين, در اين شرايط بسيار سخت چه توانايي هايي دارند و چگونه مي توان از اين توانايي ها به نحو احسن در راه پيشبرد مبارزه براي آزادي بهره گيري كرد و پي برد كه دربرابر «شير نر خونخواره يي, غير تسليم و رضا» چاره يي هم هست كه بايد آن را شناخت و به كار گرفت. به غير از عجز و لابه و به هم پريدن و دقِ دل خالي كردن راههاي ديگري هم هست كه مي توان با قدم نهادن در آن راهها, مبارزه عليه ديو استبداد ولايت مطلقه فقيه را ارتقا داد.
همه جهانيان مي دانند كه شهروندان ايراني از هيچگونه حق شهروندي برخوردار نيستند و مردم ايران در اوايل قرن بيست و يكم در دوران برده داري به سر مي برند و حق طبيعي آنهاست كه براي دستيابي به حقوق حقّه شان به خيابانها بيايند و فرياد دادخواهي و آزادي خواهي سردهند. اين حقي است كه در منشور ملل متحد و همه قوانين انسان دوستانه بين المللي به رسميت شناخته شده است.
به دنبال همين ايستادگيها براي احقاق حقوق ملي بود كه جهان صداي مردم رنجديده ايران را شنيد؛ صداي نداهايي كه به خون غلتيدند تا از به خون غلتيدن هزاران جوان بي گناه ديگر كه هيچ جرمي جز ايستادگي دربرابر غول استبداد ولايت ندارند, جلوگيري كند.
امروز ديگر آخوندهاي چنگ انداخته بر جان و مال مردم ايران, هيچ جايي در جهان متمدن ندارند و عربده هاي احمدي نژاد براي دفاع صوري از مردم محروم جهان, از تريبون ملل متحد هم جز رسوايي بيشتر براي اين رژيم مستبد و آزادي كش به بار نياورده است. دوران مماشات جويي با اين وحشيهاي آدمخوار حاكم بر ايران در حال سپري شدن است و زمين زير پاي خامنه اي هر روزي كه مي گذرد, سست تر و سست تر مي شود و از حرفهاي اين روزهايش به خوبي مي توان پي برد كه ترس و هراس از سرنگوني قريب الوقوع رژيم درهم شكسته اش, تمام اركان وجودش را به لرزه انداخته است و مبيّن اين واقعيت است كه شعارهاي كوبنده مردم در قيامهاي سراسري, از قبيل «مرگ بر ديكتاتور ـ مرگ بر خامنه اي ـ مجتبي بميري, رهبري رو نبيني» و فريادهاي رساي الله اكبر بر پشت بامها, وحشت را در بندبند وجود اين قصرنشينان حقير ساري و جاري كرده است. دليل آن هم دستور خامنه اي براي بستن زندان كهريزك است. اما مگر شكنجه گاه و سلاخ خانه ولايي منحصر به سياهچال كهريزك بوده است؟ مگر نه اين است كه دژخيمان سنگدل اين نظام مبتني بر جور و جهل سي سال است كه فرزندان اين آب و خاك را در زندانهاي قرون وسطايي اوين و گوهردشت و عادل آباد شيراز و وكيل آباد مشهد و صدها زندان علني و مخفي ديگر, به صُلابه كشيده اند و صدها هزار تن از شريفترين فرزندان اين ميهن در اين بيغوله هاي تاريك و تنگ در زير شديدترين شكنجه ها پرپر شده يا به جوخه تيرباران سپرده شده اند؟ تا نظام استبداد ديني خميني و خامنه اي برقرار بماند و آنها و همدستانشان در قصرهاي افسانه يي بر مردم محروم و بلاديده, ولايت جائرانه شان را ادامه دهند.
اگر مبارزات پيگير سي ساله دربرابر اين جائران اهريمن صفت درميان نبود هرگز آخوندهاي از خدابي خبر به اين خواري و ذلّت دچار نمي شدند و در اثر افشاگريهاي بي وقفه همين مبارزان راه آزادي ايران, پنجاه و پنج بار در سازمان ملل متحد به خاطر نقض بنيادين حقوق بشر محكوم نمي شدند.
آخوندها مي خواستند در ايران و در پي آن در سراسر سرزمينهاي اسلامي امپراتوري برقرار كنند و حتي پرچم خود را بر «بام دنيا» به اهتزاز درآورند و احمدي نژاد هم در اين وانفساي رسوايي هاي پي در پي رژيم ولايي, دم از تقسيم مديريت دنيا مي زند. اما در حال حاضر به چه روز نكبت باري گرفتار شده اند و كار اختلاف در راٌس حاكميت استبدادي به جايي رسيده است كه ياران ديروزشان, امروز بزرگترين مدعيان و دادخواهانشان شده اند و يخ ولي فقيه در حوضخانه محارم و نزديكانش هم شكسته شده است! و اين تكيه زنندگان بر مسند غصبي حاكميت, كه تا ديروز خود را نماينده مستضعفين جهان مي خواندند و به راحتي آب خوردن دست و پاي آفتابه دزدها را قطع مي كردند و زنان نگون بخت را سنگسار مي كردند, امروز دربرابر نزديكترين ياران ديروزي, شمشير را از رو بسته اند و براي ادامه حاكميت سياه خود, چاره يي جز قرباني كردن معترضان خودي هم برايشان نمانده است. به خصوص كه در اين حمله و هجوم وحشيانه به اشرف مقاوم نيز تيرشان به سنگ خورده است و دربرابر ايستادگي قهرمانانه آنها, به خصوص اعتصاب غذاي 72 روزه 36گروگان اشرفي و مقاومت جانانه آنها در زندان, و حمايتهاي گسترده بين المللي از اشرف, چاره يي به جز تسليم زبونانه و بازگرداندن گروگانهاي قهرمان به اشرف نيافتند. اگر اين حمله و هجومها در اشرف كارساز مي شد, دامنه آن گسترش مي يافت و پرِقباي همه مخالفان رژيم ولايت را هم مي گرفت و زهر اين سركوب به همه آنها هم چشانده مي شد. از اين روست كه بايد تاٌكيد كرد كه پيروزي اشرف, پيروزي همه نيروهايي است كه دربرابر رژيم مستبدّ ولايي ايستاده و براي سرنگون كردن اين بناي بيداد, دامن همت به كمر زده اند.
اين آخوندهايي كه در كشتار و وحشيگري دست هيتلر را هم از پشت بسته اند, قبل از انقلاب مدّعي طرفداري از تز «عدم خشونت» بودند و از همين راه, بسياري از خوشخيالان را هم فريب دادند. اما از فرداي نشستن بر خر مراد, از كشته مخالفان سياسي شان پشته ها ساختند, قلمها را شكستند و زبان ها را بريدند و هر صداي مخالفي را به شديدترين وجه در گلو خفه كردند.
اما علت پيروي آنها از اين تز «عدم خشونت» در دوران پيش از انقلاب چه بود؟ من در آن زمان با آنها بودم و به عينه مي ديدم كه در پشت پرده مشغول ساخت و پاخت با «استكبار جهاني» بودند و تلاش زيادي هم به خرج مي دادند كه كسي به اين راز پنهاني پي نبرد.
(رمزي كلارك, وزير دادگستري وقت آمريكا, براي ديدار خميني به نوفل لوشاتو آمد و با او به طور خصوصي ديدار كرد.
عكسي كه زير مي بينيد رمزي كلارك را در آستانه در ورودي اقامتگاه خميني نشان مي دهد. در اين عكس از راست ابوالحسن بني صدر (با خنده و خوشحالي), اشراقي (داماد خميني), احمد خميني و رمزي كلارك و مرا كه پشت به دوربين ايستاده ام نشان مي دهد)
دكتر ابراهيم يزدي و ابوالحسن بني صدر بر بسياري از مسائل پشت پرده يي كه در پاريس ميان خميني و فرستادگان ابرقدرتها پيش آمده بود, اطلاع دارند اما به خاطر ترس از آبرو يا پيشگيري از زيان احتمالي, حاضر نيستند آن حقايق را فاش كنند و بگويند كه خميني چگونه به ساز آنها مي رقصيد و چگونه بر سر «انتقال آرام قدرت» با آمريكايي ها به توافق رسيده بود. البته ترديدي نيست كه روزي همه آن اسرار برملا خواهد شد و زمستان خواهد رفت و روسياهي به زغال خواهد ماند.
امروز سكانداران رژيم ولايت كه در غرقاب بحرانهاي لاعلاج دست و پا مي زند, براي ازميان بردن مجاهدين و مبارزيني كه نفي تام و تمام رژيم استبدادي حاكم را مدّنظر دارند, به هر دري مي زنند و به هر دستاويزي چنگ مي آويزند و حتي براي ادامه بقا و تضمين امنيت حاضرند به دريوزگي همان «استكبار جهاني» كه سي سال است علم مبارزه با آن را بلند كرده اند, بروند و با ادامه قيام سراسري مردم و روشن تر شدن چشم انداز سرنگوني رژيم, روزي خواهد رسيد كه پوتينهاي سران همان «استكبار» را هم خواهند ليسيد.
در اين وانفساي ضعف و زبوني و رسوايي رژيم آخوندي عده يي از مدعياني كه قباي «اپوزيسيون» به تن كرده اند و هميشه بر سر سفره آماده حاضرند, خود را پدر خوانده جنبش قلمداد مي كنند و راست و چپ اعلاميه مي دهند و دستور العمل صادر مي كنند كه چنين كنيد و چنان كنيد و گلوي خود را پاره مي كنند كه نگذارند مهار كار از دست سكانداران اين كشتي توفانزده رژيم به در رود و بحراني كه نتوان آن را مهاركرد پيش بيايد. و صد البته كه در دشمني با مجاهدين كه براي آزادي ايران جان و مال و همه هستي خود را در طبق اخلاص نهاده اند و در همين وقايع اخير هم ديديم كه چگونه بدون سلاح و بدون سپر, مثل شير مي جنگند و واهمه يي از مرگ ندارند, هيچ مرزي را نمي شناسند.
براي ازميان بردن اُختاپوسي كه بر سرزمين اجدادي ما چنگ انداخته بايد از هفت خوان رستم گذشت. در زير كرسي يا در كنار «شومينه» نشستن و استراتژي مبارزاتي نوشتن, دردي را دوا نمي كند. وقتي سر اين تئوري بافي ها به سنگ واقعيتها بخورد, آن وقت است كه آنها كه بايد بفهمند مي فهمند كه اين تئوري بافها چقدر از مرحله پرت هستند و بدون اين كه دستي بر آتش مبارزه داشته باشند خارج گود نشسته و فرياد مي زنند لنگش كن.
آنهايي كه گمان دارند از همان راههايي كه سي سال پيش رفته اند و سر مردمي كه شاه را نمي خواستند ولي شناختي هم از خميني نداشتند, شيره ماليدند و خرشان را از پل مراد گذراندند, اين بار هم مي توانند با همان ترفند نخ نما شده و رسوا, سر مردم را خشك خشك بتراشند و كلاه گشادي به سرشان بگذارند. بايد گفت يخ اين شيّادي ها سالهاست كه آب شده است و جوانان و مردم آزاديخواه امروز را, كه از ري و روم رژيم سر درآورده و جز به سرنگوني تام و تمام نظام مبتني بر جور ولايت, انديشه ديگري در سر ندارند, نمي توان فريب داد و هرگونه تلاش از این گونه آب در هاون کوفتن است.
آنها كه فكر مي كنند مبارزه نفسگير و آگاهانه امروز, يك شبه معجزه شده و از خاكستر سربرآورده و به عرصه خيابانها سرازير شده, به همين هواها باشند و مانند دُن كيشوت با همان اسب چوبي ذهني خود كلنجار بروند و هي تئوري هاي صدمن يك غاز ببافند. فكر نكنند كه اين جوشش مبارزاتي كه امروز در تمام دانشگاهها و سراسر خيابانها و كوچه و ميدانهاي سراسر ايران مشاهده مي كنيم بدون سابقه و سنگ بناهاي اوليه, از زير بُتّه سر برآورده و قد كشيده و به بلوغ امروزي رسيده. سي سال است كه اين مبارزه, در كوران رنج و خون و تلاشهاي شبانه روزي باغبانهاي هوشيار و از جان گذشته, از بذر اوليه تا درخت سايه گستر و پر شاخ و برگ امروزي رسيده است. بر پا دارندگان اين جنبش در سراسر ايران, هم مي دانند كه چه نمي خواهند و هم مي دانند كه چه مي خواهند. با دميدن در بوقهاي تبليغاتي و دستور العمل دادن كه چنين كنيد و چنان كنيد و ارائه دادن راه حلهايي كه رژيم را همچنان بر سر پانگهدارد و آب از آب تكان نخورد, ديگر براي دست اندركاران آگاه و باتجربه اين تنور گدازان قيام پرخروش كه بي توقف به سوي آزادي طي طريق مي كند, پشيزي ارزش ندارد و جز رسواشدن تئوري پردازان پرت افتاده از واقعيتهاي سرسخت اجتماعي ثمري ندارد.
آنهايي كه در اين عرصه خونيني كه قدّاره بندان ولايت جز كشتن و شكنجه و ازبين بردن خان و مان مردم كاري ندارند و جواب الله اكبر را با گلوله مي دهند فتواي مقابله به مثل نكنيد و آرام باشيد و سر به راه باشيد و دست به سياه و سفيد نزنيد و بگذاريد آنها همچنان بكشند و شما هم مثل گوسفند قرباني سرتان را آماده نگه داريدتا هرطور كه مايل باشند آن را ببرند, اين بار, كور خوانده اند.
اين راه خواه و ناخواه روزي به مقابله به مثل كشيده مي شود و شعارهاي «واي به روزي كه مسلّح شويم» جوانان از جان گذشته را دست كم نگيريد. كشتار و جنايتي كه هر روز رژيم محتضر به مردم تحميل مي كند روزي را پيش خواهد آورد كه تنها راه حل مبارزه قهرآميز در برابر رژيمي باشد كه جز به مقابله قهرآميز با مردم انديشه ديگري در سر نمي پروراند. اگر چنين روزي فرابرسد اين رژيم سركوبگر است كه اين تنها راه حل را براي مقابله با كشتارهاي وحشيانه به مردم تحيمل كرده است و مردم هم چاره يي نخواهند داشت جز اين كه به اين راه كشيده شوند و سران امروزي «جنبش سبز» يعني موسوي و كروبي هم به خامنه اي هشدار مي دهند كه اگر جلو راه مسالمت آميزي كه مردم در پيش دارند سدّ و مانع ايجاد كند اين راه بالمآل به راه حل خشونت آميز منجر خواهد شد همان هشداري كه مهندس مهدي بازرگان در سالهاي اوليه دهه چهل در دفاعياتش در بيدادگاه رژيم شاه داده بود و گفته بود كه ما آخرين گروههايي هستيم كه با زبان مسالمت با شما گفتگو مي كنيم اگر زبان ما را ببنديد دور نيست روزي كه آنهايي ميداندار شوند كه با شما با زبان گلوله صحبت كنند. ساواك شاه با پوزخند به اين رهنمود روشنگرانه جواب داد و ديديم كه يكي دو سال بعد همه گروههايي كه به مبارزه روي آوردند, مبارزه مسلحانه با رژيم شاه را, كه همه راههاي مبارزه مسالمت جويانه را بسته بود, در پيش گرفتند. به قول شاعر مردمي, نعمت ميرزازاده در شعر «چمن دانشگاه, چكمه را نيست پذيرا هرگز»: «يزدگرد اين بندانست و برفت ـ تا مُغيره چه كند؟»
حسین اخوان توحیدی ـ 28مهر1388